این گالری شامل عکسهایی می باشد که قبلا در صفحه اینستاگرام روستای کرکان منتشر شده
مرحوم فیروز حسینی کرکان بهمراه همسرش خانم زرین دلخوش
ما بچه غربت بودیم. سال تا سال نه مهمونی شام و ناهار جمعه ای نه عید دیدنی و دیده بوسی و صله رحمی. عوضش تابستونا کوچ می کردیم خونه مامان بزرگ و بابابزرگ. از این سوی کشور به اون سو. تو خونه بابابزرگ پنج تا جوون عزب بود. یه عروس. و دو تا نوه پسری که با من و خواهرم میشد چهارتا. خلاصه شلوغ بازاری بود. اندازه خیرات شب جمعه بود برو بیای چلو و خورش و دیزی و کته. وقتی اون عصر لعنتی می رسید که مامان بزرگ صدامون میکرد تا نوبرونه انار و نارنگی بهمون بده غم عالم می ریخت تو دلم. نارنگی یعنی تابستون تمومه. یعنی فردا پس فردا چمدونا بسته میشه و برمیگردیم به تنهایی غربتمون. بابابزرگ و مامان بزرگم دنیای من بودن. بابابزرگ که رفت. مونده مامان بزرگ. پیر شده خیلی. هنوزم من تو غربتم و باید صبر کنم تا کی بشه بتونم برم دیدنش. الان که یه استکان برنجی که میشوره زیاد میاد تو تنهایی اش. نارنگی نوبرانه اون بغض کودکانه توی اتوبوس بنز صندلی جیر قرمزه که منو از خونه مامان بزرگ و بابابزرگ می کنه و می بره.
ارسالی : خانم الهام فلاح نوه مرحوم اکبر فلاح کرکان
شهید مصیب فلاح کرکان بهمراه برادرش فیض اله فلاح کرکان
قصه دو برادر که یکی رفت و یکی موند. و اونی که مونده بود همه زمینهای کویری و نمکزار و ماسه های ۶ساحلی و همه باغهای سیب و همه گندمزارها رو دنبال برادر رفته گشت و آخرش دست خالی برگشت. قصه جنگ. قصه خونه خرابی اش. قصه کشته هاش. قصه چشم ها و دست ها و پاهایی که گم شد. و سرهایی که از تن دوری گزید. قصه ادمهایی که ناپدید شدند. قصه عمو. قصه عمو و سیگار وینستون و منطقه دهلران و روز آخر جنگ. قصه سامسونت بابا و دوره گشتنش واسه پیدا کردن برادر کوچیکه. قصه یه قبر خالی تو قطعه شهدا. قصه عبارات من در آوردی روی قبر. قصه آتیش دلی که خاموش نشد. گیرم هر هفته بری بالای یه سرداب و فاتحه برادر کوچیکه رو بخونی.
نوشته : خانم الهام فلاح نوه مرحوم اکبر فلاح کرکان
کارت عروسی دهه ۶۰ در کرکان
مادر خجول و کم سن من عروس میشد. پدر کم سن و پرغرور من داماد. و دختر کم موی سبزه و چشم خمارشان از میانه آسمان نگاهشان می کرد. عروسی سرمای زمستان که برف نم نمک ببارد. و پیکان را گل زده باشند و فیلم محمد رسول الله عقاد را مردها وسط عروسی تماشا کرده باشند و قاسم آبادی رقصیده باشند عمه ها و دختر کم موی سبزه چشم خمار از میانه آسمان زل زده باشد به خامه کیک و دلش بخواهد زودتر در آغوش مادرش یک دل سیر بخوابد.
ارسالی : خانم الهام فلاح نوه مرحوم اکبر فلاح کرکان