مولانا که از مشاهیر زمان خود بوده و چندین سال به سنّت پدر و جدّش در مدرسه به تدریس فقه و دیگر علوم اسلامی می پرداخت و تعداد طالبان علم او به چهارصد نفر می رسیدند که به محضرش برای استفاده حاضر می شدند، و صیتش را در اطراف جهان منتشر میکردند، مولانا سرگرم تدریس و قیل و قال مدرسه بود و فتوای شرعی می داد و مریدان به علوم ظاهر و زهد و ریاضت او فریفته شده و به او تبریک می گفتند که ناگهان آفتاب عشق شمس حقیقت، پرتوی بر آن جان پاک افکند آن طوفان عظیم که این اقیانوس آرام را متلاطم ساخت شمس الدین محمد تبریزی، پیری از صوفیان بود که نفس گرم و جاذبه قوی و بیانی موثر داشت.
چگونگی دیدارمولانا با شمس تیریزی را باختلاف ذکر کرده اند بعضی گویند روزی مولانا در حجره اش نشسته بود و جند کتاب پیرامونش بوده و طالبان علم دورش گرد آمده بودند شمس الدین قلندروار درآمد و سلام گفت و نشست و اشاره به کتاب ها کرد و پرسید اینها چیست؟ مولانا گفت تو این را نمیدانی و هنوز این سخن باتمام نرسیده بود که آتش به کتابها و کتابخانه افتاد، مولانا پرسید ای درویش این چه باشد شمس گفت تو نیز این ندانی و برخاست و رفت. مولانا از آن به بعد ترک درس و مدرسه و یاران و فرزندان کرد و با وی به خلوت نشست.
و یا میگویند زمانی که مولانا در قونیه بود روزی با علما مشغول بحث و گفتگو و در گذر بودند که پیرمردی ژولیده سررسید و سئوالی داشت و پرسید یا شیخ بگو بایزید مقامش بالاتر است یا حضرت محمد ص؟ مولانا گفت: حضرت را با ابوسعید چه نسبت است؟ محمد ص خاتم پیغمبران است و بوسعید؟ … شمس گفت پس چرا محمد ص می فرماید: خدایا ما ترا آنگونه که شایسته توست نشناخته ایم، و بایزید گفته: من پاک و ستوده هستم و مقام و شان بالایی نزد خداوند دارم. مولانا از هیبت این سئوال بیافتاد و از هوش رفت و چون به خود آمد دست شمس الدین را گرفت و همچنان پیاده به مدرسه خود آورد و او را به حجره خویش برد و چهل روز با وی به خلوت نشست. این که شمس الدین به مولانا چه آموخت و چه افسونی بکار برد که وی چندان شیفته و فریفته او گشت که از همه چیز خود گذشت برهمگان مجهول است اما در این روزها تغییراتی در حال وی پدید آمد که از مجلس وعظ به محفل سماع آمد که مریدان مولانا شوریدند و در یکی از این فتنه ها در سال ۶۴۵ هجری، شمس تبریزی از بین رفت و دیگر کسی او را ندید. مساله ای که این رویداد را درخور بررسی می کند تاثیر گذاری شمس و دیگر تاثیر پذیری مولانا است.
مولوی که از زمان نوجوانی در حوزه و درس و بحث بوده و از سوی دیگر پیوندی با عرفان و عرفا داشته است همواره در جستجوی یک انسان کامل بود و سرانجام به شمس تبریزی رسیده و در برخورد با او تمامی خویش را به پای او ریخته و چنین شده است. گاهی کسانی در برخورد با انسانی دیگر تمامی هستی ذهنی خویش را به او باخته اند مولوی در آثار خویش از او به عنوان یک انسان کامل یاد کرده و چنین می گوید:
تماشا مرو، نک تماشا تویی … جمال و نهال هویدا تویی
و در جای دیگر می فرماید:
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست … بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
او تصویری از یک انسان آرمانی به دست داده است و اشتیاق خود را برای رسیدن به چنین انسانی بیان می دارد و تعلق خاطر او به شمس تبریزی نیز به علت این علاقه بوده است و تمامی آنچه را که او در جستجوی آن بوده در شمس تبریزی یافته است و می فرماید:
قرار جان، شمس الدین تبریز … که جانم را مباد از وی جدایی
و آنگاه که شمس برای آخرین بار از نظر او پنهان می شود می گوید:
شمس تبریزی برفت و کو کسی … تا برآن فخر بشر بگریستی
ارادت مولانا به شمس تبریزی سبب شد تا نگرش شمس به مسائل اساسی زندگی در مولوی تاثیر بگذارد شمس تبریزی برخلاف سوفیان اهل زهد خود را از لذایذ مشروع زندگی محروم نمی کرد و با یکی از دختران مولوی به نام کیمیا ازدواج کرد و گاهی به شیوه اهل تنعم می زیست.
مولوی از آفتاب عشق او گرمی می گیرد و ذره صفت به رقص درمیاید این عشق که مولانا در پرتو آن به کمال معرفت دست یافته است وجود او را گرم و تابناک می کند چنانکه ذره ای از سستی و خمودی که در برخی از سوفیان دیده می شود در او نیست در غزل های مولوی پرهیز از غم توصیه می شود وغم را چون ذزد مخلّ آسایش می داند
مولوی در ابتدای دیوانی که بنام شمس تبریزی نوشته گله و شکایت از مردمان زمان خود دارد و آنها را نامردمان خطاب کرده است که میفرماید:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر … گز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند: یافت می نشود، جسته ایم ما ….. گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست
و چنین شد که از مردم گریخت و در انزوا بسر برد و در غزلی می فرماید:
از همه گریختم گرچه درمیان مردمم ….. چون به میان خاک، کان نقد زر جعفری
ارسالی: آقای ولی الله پورقلی کپورچالی
منبع: سایت کرکان بندرانزلی
با سلام و تشکر
از نوشته تان استفاده بردم.
بیصبرانه منتظر شنیدن نوشته های شما از ایام جوانی و تجربیات خود هستم….
الهام عزیز سلام
ازنظرتان تشکّر می کنم
این روزها تلگرام وقت را از همه گرفته اگر کسی فرصت کند به تلگرام هایش جواب میدهد و دیگر فرصت بازدید از سایت های دیگر را ندارد.
باسلام بسیار جالب بود و از خواندنش لذت بردم بویژه از اشعار زیبا ودلنشینش ،که تا عمق جان احساس شدنیست، یاد دورانی که وقت مطالعه بود .بخیر،
باسلام ،بسیار جالب بود ،از خواندنش لذت بردم وبا اشعار زیبایش حس خوبی به من دست داد، یاد دوران خوبی که از این کتابها مطالعه میکردیم بخیر!
شعر بسیار زیبایی هم مولانا زمانی که شمس تبریزی را تبعید کرده بودند در فراقش گفته که براتان مینویسم ،اگر این شعر را با دکلمه و آرام بخوانید بسیار حزن انگیز و دلنشین است !
مرا یارا ، چنین بییار مگذار
ز من مگذر ، مرا مگذار ، مگذار
به زنهارت درآمد جان چاکر
مرا در هجر بی زنهار مگذار
طبیب جان نه، بل عیسیّ وقتی
مرو، ما را چنین بیمار مگذار
مرا گفتی که ما را یار غاری
چنین تنها مرا در غار مگذار
مینداز اندکی آتش به سینه
که نبود آتش اندک خوار، مگذار
دمم بگسست لیکن بار دیگر
زمن بشنو، مرا این بار مگذار
ز غم خوردن ملول است این دل من
ترحم کن مرا غمخوار مگذار
چو دیدی شمس تبریزی در این دل
درون سنیه ات اغیار مگذار
ناهید جان سلام
ممنون از مطالبی که نوشته اید
مخصوصاٌ از شعر مولانا که آورد اید و بسیار مناسب می باشد.
موفق باشید.
www.kargan.ir
نیز در دسترس می باشد.
روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .
اين مجموعه درساماندهي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ثبت گرديده است.
آدرس :استان گيلان -بندرانزلي-جاده آبکنار-روستاي"کرکان"بندرانزلي