ابو سعید ابوالخیر که او را شیخ میهنه نیز میگفتند، چون در میهنه از توابع کاشمر نزدیک نیشابور در سال ۳۷۵ هجری قمری بدنیا آمده و مقبره او نیز درهمانجاست و سال وفاتش نیز ۴۴۰ هجری قمری می باشد یکی از عرفا و از سران صوفیه بوده و کرامات بسیار دارد میگویند وقتی ابوعلی سینا را در نیشابور ملاقات کرد پس از چند روز مصاحبه باهم مریدان از او پرسیدند بوعلی را چگونه یافتی؟ گفت مرد دانشمندی است آنچه من می بینم او میداند و وقتی از ابن سینا پرسیدند او چگونه مردی است؟ گفت شخص فاضلی است آنچه من میدانم او می بیند.همچنین یکی از بزرگان که در راه سفر از کاروان جدا افتاده و در بیابان گرفتار شده بود پس از چند روز دعا و ندبه بوسعید به یاریش شتافته و او را راهنمایی کرده تا به کاروان برسد، در کاشمر و نیشابور و قاین و آمل به منبر میرفته و وعظ میکرده است و گاهی برای جلب مستمعین مطالبی به طنز گفته است:
شیخ عطار میفرماید: روزی ابوسعید ابوالخیر به حمام رفت دلاکی که کیسه اش را می کشید چرک های بدنش را به جلویش میآورد و او از این کار شرمنده می شد، در این بین دلاک پرسید یا شیخ بگو جوانمردی را در چه میدانی؟ شیخ گفت جوانمردی در اینست که عیب مردم را بپوشانی و چرک های بدن کسی را بخاطر گرفتن چند قاز بیشتر جلویش نریزی که باعث شرمندگیش شود، (شیخ گفتا شوخ پنهان کردنست /// پیش چشم خلق نا آوردنست)
دلاک بخود آمد و حسابی شرمنده شد و عذر خواهی کرد و از شیخ خواست تا او را ببخشد که نادانی کرده است و شیخ هم او را بخشید، در این وقت شیخ از درد و ناله بخود پیچید که بارپروردگارا این همه کارهای زشت ما را می بینی و بروی ما نمیآوری ولی ما تاب تحمّل یک قصور کوچک را نداریم.
(شوخی و بی شرمی ما درگذر/// شوخ ما با پیش چشم ما میار)
و در اسرارالتٌوحید آمده است ابوسعید ابوالخیر را در مسجدی برای وعظ و خطابه دعوت کرده بودند وقتی ایشان به مسجد رسیدند دیدند جمعّیت زیادی جلوی مسجد جمع شده و جا برای نشستن ندارند مردی از بین جمعیت بلند شد و گفت شیخ ما تشریف آوردند و خدا رحمت کند پدر و مادر کسی را که از جایش بلند شود و یک صلوات بفرستد و یک قدم به جلو بیآید جماعت چنین کردند شیخ بوسعید به داخل مسجد شد و به منبر رفت و شروع به صحبت کرد و گفت من تصمیم به ایراد خطابه ندارم چون همه چیزی که میخواستم بگویم آن برادر گفتند، من هم میخواستم مطالبی برایتان بگویم که هرکس در هرجا هست صلوات بفرستد و یک قدم به جلو بیآید مثلاً اگر در نمازش کاهل است سعی کند نمازش را به موقع و سروقت بجا آورد، اگر نوافل نمیگذارد سعی کند تا آنجا که ممکن است نوافل بخواند اگر تعقیبات نماز نمی گوید که بجا آورد و بسیار مستحبّ است، اگر با قران مانوس نیست حتماً روزی چند صفحه قران بخواند که در زندگی بسیار موثر و راهنماست اگر در روزه داشتن کوتاهی می کند سعی کند روزه ها را تمام بگیرد اگر اهل نماز شب نیست سعی کند گاهی بخواند اگر پرداخت خمس و زکاتش صحیح نیست آنرا درست کند خلاصه هرکس هرجا که هست یک صلوات بفرستد و همّت کند یک قدم به جلو بیآید.
همچنین در اسرارالتٌوحید آمده است وقتی ابوسعید به نیشابور رفت ابوالقاشم قشیری استاد و امام شهر او را ندیده بودند و منکر او بودند هر کاری که شیخ میکرد مردم میآمدند برای ایشان میگفتند و هرچه استاد میگفت برای شیخ بازگو میکردند و اگر یک کلمه استاد او را انکار میکرد خبربه شیخ میآوردند ولی شیخ هیچ نمیگفت روزی استاد گفت ما هردو بنده خداییم بوسعید خداوند سبحان را دوست دارد و خداوند سبحان ما را دوست می دارد منتهی درمقایسه ما چون فیل هستیم ایشان چون پشه در مقابل ما است، این خبر به نزد شیخ آوردند شیخ به درویشی گفت به نزد استاد برو وبگو که آن پشه هم توهستی ما هیچیم و اصلاً خود در میان نیستیم آن درویش بیآمد و آن سخن به استاد بگفت استاد آن ساعت عهد کرد که بد شیخ نگوید و نگفت تا اینکه به مجلس شیخ آمد و آن داوری به انس و الفت تبدیل شد.
.
ارسالی : آقای ولی الله پورقلی کپورچالی
سلام
مطلب خلاصه شما شروع خوبی برای آشنایی با شخصیت ابوسعید ابوالخیر بود. متشکرم.
الهام عزیز از مطلبی که نوشته اید متشکّرم
منظورم از نوشتن مطالب بالا همین بود چون جوانان غیر از رشته ادبیّات مجال خواندن متون قدیمی را ندارند تصمیم گرفته ام گاهی خلاصه ای از متون قدیم را در سایت بگذارم تا شاید مورد قبول افتد.
بسیار عالی بود
از اینکه وقت می گذارید و مطالب جالبی را فراهم و بر روی سایت کرکان با ما به اشتراک میگذارید متشکرم.
مازیار جان سلام
از اینکه شما هم وقت گذاشته مطالب را میخوانید و کامنت میگذارید تشکّر میکنم.