حدود سال ۱۳۷۰ در یکی از کانال های تلویزیون ایران سریالی غروب ها بخش میشد بنام اخلاق در خانواده که استاد حاج آقا حسینی میآمدند براساس آموزه های دینی وظایف پدر ومادر نسبت به فرزند و وظایف فرزند نسبت به پدر و مادر را می گفتند و گاهی نمایشی هم در این رابطه اجراء میشد، در آن زمان من برای شرکت در سمیناری به مدت دو هفته به یکی از کشور های اروپایی رفته بودم یکی از کانال های تلویزیونی آنها هم اول شب سریالی نشان میداد در همین مایه ها برای جوان ها و نوجوانها و بالطبع برای خانواده های آنها، که من اغلب شب ها در هتل تماشا میکردم چون نسبت به کانال های دیگر تماشای آن برای ما مناسب تر بود من اسمش را اخلاق در خانواده گذاشته بودم امّا ببینید تفاوت از کجاست تا به کجا، در این سریال خانواده ای را نشان میدادند شامل یک زن و مرد کارمند که تمام روز در اداره بودند و کار میکردند و یک دختر بیست ساله دانشجو داشتند که از وضعش خبر زیادی نداشتند او هم صبح میرفت دانشگاه و شب برمیگشت بعد از مدّتی می بینند رفت و آمدش نامرتّب شده اغلب خسته و کوفته است و وضع لباسهایش هم ناجور است وقتی پرس و جو میکنند متوجّه میشوند که دانشگاه نمیرود، تعیقبش میکنند می بینند درخیابان ها پرسه زده سوار اتومبیل این و آن میشود پدر و مادر چند روزی نوبتی اداره نرفته مواظبش بودند و نصیحتش کردند موثر واقع نشد این خانواده در شهر بزرگی میکردند وضع زندگیشان نسبتاً خوب بود و هیچ چیزی برای دختر کم نمی گذاشتند دختر دوست پسر همکلاسی هم داشت و پدر و مادر میدانستند و با او بیرون میرفت پسر هم این قضیّه را می دانست ولی چون دختر در این کار اصرار داشت پسر نیز طوری تحمّل میکرد، به مادر مرد که در شهر دیگری زندگی میکرد تلفن کرده و از او کمک خواستند مادربزرگ آمد دوسه روزی مواظب نوه بود نصیحتش میکرد غذا برایش درست میکرد و نوازشش میکرد امّا بعد از چند روز دختر بکارش ادامه داد تا اینکه در اطاقی زندانیش کرده فقط موقع غذا خوردن و کارهای ضروری در را برایش باز میکردند که بعد از چند روز دختر اقدام به فرار نمود حالا دیگر گاهی شب ها هم نمیآمد این بار وقتی برگشت با طناب دست و پایش را به تخت بستند و بیشتر مواظبش بودند تا اینکه بعد از دو روز غیبت دوست دختر به دیدنش آمد مادر بزرگ گفت نیستند دختر صدایش را شنید و با صدای بلند گفت مرا به تخت بسته و زندانیم کرده اند دوستش رفت بعد از زمان کوتاهی با ماشین های پلیس و مردان مسلح و آمبولانس با خبرنگارهای فراوان و دوربین های مختلف فیلم برداری سررسیدند از همه جا فیلم برداری کرده مادر بزرگ و دختر را سوار آمبولانس کرده بردند همزمان به ادارات پدر ومادر نیز پلیس یورش برده وآنها را هم دستگیر کردند پس از مصاحبه های فراوان با دختر و دوستش و پدر و مادر و مادر بزرگ و پخش کردنشان ازتلویزیون از آنها التزام گرفتند که کاری به کار دختر نداشته باشند و ایشان آزاد است هرکاری خواست انجام دهد نتیجه اینکه چون دختر به سن قانونی رسیده کسی نباید در کارش مداخله کند.
این بار دختر رفتارش فجیح تر و غیبت هایش طولانی تر شد حتی به چند روز هم کشید تا اینکه غیبش از حدّ گذشت و به چند هفته کشید پدر و مادر ازش دست کشیدند مادر بزرگ گاهی به کلیسا میرفت و در آنجا دوستانی داشت به توصیه آنها عکسش را بزرگ کرده با کمک کشیش ها در خروجی های شهر به اتوبوس ها و کامیون های عبوری دادند تا هرکه اطلاعی از صاحب عکس دارد تلفن کند همانشب از یکی از رستوران های بین راه تلفن کردند که دختری با این مشخصات روزها جلوی رستوران میایستد و سوار کامیون های عبوری میشود مادر بزرگ صبح روز بعد با چند کشیش به آنجا رفتند سراغ دختر را گرفتند گفتند کمتر از یکساعت است که با یک کامیون رفته برای نهار خواهند آمد بعد ازظهر شد ولی از دختر خبری نشد نگران شدند از راننده های کامیون که از آن طرف میآمدند پرس و جو کردند یکیشان گفت وقتی در حال حرکت بوده چند کیلومتر جلوتر دیده که ایشان بایکی دعوا میکند و به سر و کله هم میزنند مادر بزرگ با کشیش ها به آنجا رفته پرسان پرسان به طرف پارک جنگلی هدایت شدند در آنجا پیکر نیمه جان و نیمه عریان دختر را پیدا کردند به پلیس تلفن کردند ماشین پلیس و مردان مسلح با آمبولانس و خبرنگارها با دوربین های مختلف سررسیدند از همه جا و همه چیز عکس و فیلم گرفتند و گزارش مفصلی تهیّه کردند دختر را با مادر بزرگ سوار آمبولاس کرده بردند بعد از چند روز دختر در بیمارستان حالش التیام پیدا کرد و خوب شد دختر را پلیس به منزل آورد خبرنگارها و عکاسها و فیلم بردارها نیز آمدند از پدر و ماد و دختر و مادر بزرگ مصاحبه کردند و در تلویزیون پخش کردند دختر گفت پی به اشتباهش برده و دیگر این کارها را نمیکند و پدر ومادر نیز قبول کردند که اشتباهش را بخشیده و میتواند با آنها دوباره زندگی کند و دوستش نیز گفت که به دوستی اش با او ادامه خواهد داد. و این طور میخواستند به جوانها توضیح دهند که راه خطا رفتن عاقبت خوبی ندارد.
روزهای آخری که میخواستیم آنجا را ترک کنیم مدیر بارزگانی یک شرکت بزرگ که با شرکت ما مراوده داشت برای شام ما را به یک رستوران پارک جنگلی که جلوی آن دریاچه ای بود دعوت کرد یکی از مهندسین شرکت دنبال ما آمده و ما را به آنجا برد یک طرف رستوران ویترین های بزرگی داشت از نوع فتوکرومیک که نور کمتری بداخل هدایت میکرد و ما آنجا نشسته بودیم منظره قشنگی داشت دریاچه از بیرون دیده میشد و تصویر درختان یک طرف جنگل داخل دریاچه پیدا بود و همه جا ساکت بود هوا نزدیک به غروب بود گفتم خیلی زیبا است هنوز آقای مدیرنیامده بود آقای مهندس گفت در این دریاچه مردم لخت شنا میکنند و شما یک ماه دیر آمدید آلان دیگر هوا سرد شده است و من تابستان گذشته چند روزی اینجا بودم با همسر و دختر و پسرم و همگی اینجا شنا کردیم و حمام آفتاب گرفتیم و خیلی شلوغ بود، گفتم بچه هایتان چند ساله هستند؟ گفت پانزده شانزده ساله، با زبان الکن انگلیسی برایش توضیح دادم ما ارزش هایی داریم بنام شرم، حیا، ناموس، غیرت، ما حتی جلوی بچه هایمان پیراهن ما را در نمیآوریم گفت اینطور که تو فکر میکنی من پدر بزرگم این طور فکر میکند حالا دیگر حتّی پدر من نیز این طور فکر نمیکند. داستان تلویزیون را برایش گفتم، گفت من نگاه نمیکنم گفتم این جور خوشگذرانی ها نتیجه اش آنطور میشود ولی ایشان خیلی متجدد بود به آن موضوع خیلی حساس نبود گفت بله بعضی از والدین هستند هنوز کارهای بچه های بزرگ شان را پی گیری میکنند. که چه کار میکنند؟ کجا میروند؟ بچّه که هیجده سالش شد باید برود دنبال کار خودش. جل الخالق!!!
.
نویسنده: آقای ولی الله پورقلی کپورچالی
منبع: سایت کرکان بندرانزلی
مدیر محترم سایت
سلام جمله اخلاق کپورچالی در دسته بندی ها درست نمی باشد لطفاً تغییر دهید و ضمنا کلمه (در ) را نیز در ابتدای مطلب اضافی آمده است لطفاً حذف فرمایید. متشکرم
ممنون اصلاح شد