در پنج کیلومتری شرق رضوانشهر در دهی بنام دارسرا سیّد بزارگواری آرمیده است که از عرفای قرن هشتم هجری بوده و نسب او از طریق ده پشت به امام موسی کاظم(ع) میرسد مزار او دارای گنبد و بارگاهی است و قبرش در داخل آن مشخص بوده و دارای زیارت نامه و شجره نامه می باشد که به او سیّد شرف الدّین یا سیّد شرف شاه می گویند و فاصله آن تا کپورچال از طریق سیاوزان شاید حدود ده کیلومتر باشد ولی ازطرق رضوانشهر ۱۵ کیلومتر است در دهه ۱۳۳۰ مردم روستاهای اطراف در اوایل تابستان که کارهای کشاورزی باتمام می رسید ولی هنوز وقت درو نشده بود فرصت داشتند به زیارت امام زاده های اطراف بروند که نزدیکترین شان به کپورچال امام زاده ابراهیم در سنگاچین، بی بی حوریه در بندرانزلی و زیارت گاهی در رضوانشهر بود، اینها چون راه ماشین رو داشتند مردم یک روزه میرفتند و برمیگشتند امّا سیّد شرف شاه چون راه ماشین رو نداشت باید پیاده می رفتند و شب را در آنجا اطراق میکردند و روز بعد برمی گشتند من بهمین دلیل آنجا را بسیار دوست می داشتم و هم تنوع زیادی داشت دویدن های بین راه و مسابقه دو با بچّه های دیگر و بازی در محوطه آنجا که خیلی دلپذیر بود و خرید سوتک های گلی و بلبل های پلاستیکی که آب از دهانش بیرون می جهید و چه چه میزد و چیزهای ارزان قیمت دیگر برای بچه ّها داشتند و خوابیدن در هوای آزاد و صبح از سردی هوا بلند شدن و نوشیدن چای داغ با کا کا و یا صبحانه خوردن با نان و پنیر خیار و گوجه و کوکوی سیب زمینی، در اینجا حتماً بچّه ها را میبردند بدلیل اینکه بزرگترها دو روز نبودند و بچّه ها این دو روز ممکن بود در خانه کار دست خودشان یا پدر و مادرها میدادند و ضمناً در حمل خوراکی ها و چادرها کمک بودند و موقع زیارت کردن بزرگتر ها نگهبان چادرها بودند. رفتن به آنجا هم رسم و رسوم خاص خود را داشت اولاً چند همسایه با هم قرار میگذاشتند و با هم می رفتند و غذایی هم که میبردند ازنوع خشک که پای ثابت آن جوجه بریانی بود با گوجه فرنگی وسیب زمینی سرخ کرده با کته زعفرانی یا با زردچوبه رنگ می کردند و کوکوی سیب زمینی و کوکوی سبزی و برانی بادمجان یا فسنجان غلیظ با مرغ بجای جوجه بریان و اغلب کسانی که جوجه پرورش می دادند نذری به دل میگرفتند که اگر مثلاً این پنجاه تا جوجه بزرگ شدند دو سه تایشان را بریانی کرده در سیّد شرفشاه مصرف کنند که اگر جوجه ها میمردند یا به نحوی تلف میشدند و به فصلش نمی ماندند مجبور بودند با بادنجان همان مرغ سیاه بی نفس سر کنند، بعضی ها هم که سنگ تمام گذاشته مرغ یا ماهی شکم پر درست کرده و میبردند. این برنامه ها بیشتر در شبهای جمعه خصوصاً اگر با ماههای رجب و شعبان یا محرم و صفر مقارن بود که خیلی شور بیشتری داشت در دهه اول محرم و دهه آخر صفر نیز درآنجا دسته جات سینه زنی و عزا داری نیز برپا بود و رفتن به آنجا اگر هوا خوب بود بعد از فصل درو نیز ادامه داشت.
زیارتگاه سید شرف شاه
ما بیشتر پیاده و از راه سیاوزان به آنجا میرفتیم راه باریکی داشت و میان بر بود و گاهی موتوری های مسافر کش هم با کلاه و عینک باد گیر و با موتور سیکلت سوزکی در رفت و آمد بودند و مسافر های غریبه که از راه دور میآمدند یا افراد مسن که نای راه رفتن نداشتند آنها را میرساندند آنوقت فصل عشق و عاشقی هم بود اغلب بعد از این فصل چند عروسی روبراه می شد جوان ها که در مسیر رفت و آمد میکردند گاهی به بعضی ها کمک میکردند یا چادرهای کسانی که پیش هم در شرفشاه بر پا کرده بودند بهوای گرفتن کربیت برای روشن کردن آتش یا مقداری نمک برای طعم دادن به غذا همدیکر را می دیدند و صحبت میکردند یا مادرهایشان در هنگام راه رفتن و معاشرت، دختران را دیده و وارد مذاکره می شدند و برنامه خواستگاری و عروسی جور میشد، در مسیر راه یک رود خانه پر آب نیز بود که آن سال آبش خیلی بالا آمده بود و همه میگفتند امسال سیل خواهد آمد در فلان سال سیل آمده بود جادّه را برده و پلها را خراب کرده بود یا در محوطه چادرها نصف شب سیل آمده و آب به زیر چادرها رفته و باخود برده است. (منطورم از چادرها همان زیراندازها و سایبانها و پشه بندهاست) در بین راه این صحبت ها را میکردند و بچّه ها را خون به جگر میکردند. در این سفرها مردهای شاغل یا کاسب یا کشاورز اغلب به علّت گرفتاری کاری کمتر شرکت میکردند و این مسافرت ها مخصوص خانم ها، بچّه ها و جوان ها بود. امروزه حتماً تسهیلاتی از قبیل راههای ماشین رو، مسافرخانه های مهمان پذیر، گسترش صحن امام زاده و مغازه ها و فروشگاههای فراوان، ایجاد شده است خوشحال خواهم شد کسانی که اطلاعاتی در این زمینه دارند منعکس نمایند.
خلاصه آن سال وقتی به مقصد رسیدیم و بار و بنه برزمین نهادیم پشت بقعه سیّد شریف جا گرفتیم تا از سایه آن نیز استفاده کنیم، چیزهایی پهن کردیم و سفره انداختیم و ناهار مفصّلی خوردیم و چرت مختصری زده بزرگترها برای زیازت رفتند و ما بچّه ها نگهبان چادرها شدیم، برای زیارت به خادم آنجا پولی میدادند و او زیارتنامه میخواند و دیگران تکرار میکردند حدّ اقل یک بار اینطور برگزار میشد بعداً دیگر خودشان نماز میخواندند و راز و نیاز میکردند وقتی بزرگترها برگشتند ما بچّه ها رفتیم دوری زدیم مسافرهایی که آمده بودند و چیزی پهن کرده در اطراف نشسته بودند و بعضی ها در منازل و خانه های اطراف منزل گزیذه بودند و فروشنده هایی که در جای معیّنی به ترتیب چادر زده و بساط پهن کرده بودند از سوت سوتک گرفته تا نخود پخته و برف و دوشاب سان دیدیم و داخل حرم را که مملو از جمعیّت بود سرک کشیدیم و برگشتیم. شام خوردیم و صحبت کردیم و به خواب رفتیم حدود نیمه های شب بود که جیغ بلندی همه را از خواب بیدار کرد ما بچّه ها مواظب چادرها شدیم و بزرگترها بسمت صدا دویدند بعد از نیم ساعت برگشتند و تعریف کردند زن جوانی که بچّه چند ماهه خود را آورده بود موقع شیر دادن بچّه، مادر خوابش برده و بچّه در زیر خفه شده است از فامیل پدر کسی همراه آنها نبوده نه شوهر نه فامیلش بلکه عروس با مسئولیت خود بچّه را آورده و با مادر خود آمده بود مادر شوهر گفته بود من اطمینان دارم که تو بجّه را خواهی کشت و مادر عروس تعهد کرده بود که انشاالله چیزی نخواهد شد و تمام تمهیدات لازم را بکار بسته بودند که اشکالی برای بچّه پیش نیآید منزل اجاره کرده بودند که بچّه را در هوای آزاد پشه نزند و یا بیرون نباشد که بچّه سرما بخورد ولی اتفاق افتاده بود و شده بود آنچه که نباید میشد. نیمه شب حرکت کردند به سمت دهی که آمده بودند و جسد بی جان بچّه را با خود بردند ما دیگر خوابمان نبرد تحلیل های مختلف از خانواده بچّه بعمل آمد و رای های مختلف صادر شد تا صبح که چیزی خوردیم و زیارت خداحافظی و حرکت به سوی کپورچال، موقع برگشت چون غذاها مصرف شده بود بارها سبکتر شده بود و لی مزه تلخی در وجودمان احساس میکردیم و در بین راه همه اش صحبت از آن خانواده بود. از مادر بیچاره و پدر بیچاره تر و مادر بزرگ بخت برگشته.
.
نویسنده: آقای ولی الله پورقلی کپورچالی
منبع: سایت کرکان بندرانزلی
با سلام ، خیلی جالب وشیرین بود به جزء مرگ نوزاد که باعث تاسف شد، این خاطره منو با خود برد به آن زمان و آن دیار ، من فقط کمی از دور حرم یادم هست و یه قسمت از بازارش و سوتی که برام خریده بودند .دیگه اصلا یادم نمیاد چگونه آنجا رفتیم . فکر کنم زیر سه سال بودم که چیزی بیاد نمی آورم چون از نظر روانشناسی آدمها حتی نوابغ نمیتوانند زیر سه سال سن خود را بیاد آورند چون تا آن زمان دارای حافظه کوتاه مدت هستد .که بعداز آن حافظه بلند مدت تشکیل میشه وچیزهایی که حافظه کوتاه مدت ضبط کرده پاک میشه ، بهرحال خیلی جالب بود متشکرم .
ناهید جان سلام
از نوشته هایت متشکرم
همچنین از مدیریت محترم سایت به خاطر مزیّن نمودن مطالبم با تصویر آرامگاه سیّد شریف تشکّر می کنم با این اطلاعاتی که شما دادید معلوم می شود بعد از سال ۱۳۵۰ علی الرغم تسهیلات بوجود آمده دیکر رفت و آمد به آنجا کمتر شده است.