تنگ است این دل…
یادش به خیر آن بوی باران قدیمی
آن شمعدانی ها و گلدان قدیمی
بوی پدرهایی که بابا مانده بودند
بوی همان آب و همان نان قدیمی
بوی خوش آغوش گرم مادرانه
امنیت چین دار دامان قدیمی
یادش به خیر آن چاشتی های پف آلود
بوی پنیر و نان و ریحان قدیمی
چای همیشه حاضر مادر بزرگم
آن کرسی و آن حوض و ایوان قدیمی
یادش به خیر آن قهرهای کودکانه
چشمان غمگین و پشیمان قدیمی
شیرینی آن آشتی های دوباره
بوسیدن روی رفیقان قدیمی
یادش به خیر آن لحظه های خوب رفته
ای کاش بر می گشت دوران قدیمی
ما مانده ایم و یک بغل افسوس ناکام
تنگ است این دل تنگ یاران قدیمی
.
.
یاد آور نعمت از زادگاه خویش آن برادرها و همسالان خویش
یاد داری بر لب جوی دهات بر لب رودخانه و آب روان
ماهیان را صید می کردی چنان عاقبت خویش صید شهر نشینی ها شدی
می گرفتی آنها را یک به یک بادام وتور می زدی آنهارا بر سیخ به زور
می گرفتی روی آتش آنچنان تا که می گشتند پخته روی آن
عاقبت دست تقدیر سوی زندانت کشید تا شدی زندانی آلودگی های اراک
شهر ناپاک است لیکن چاره چیست هر کجا خواهی گریزی چاره نیست
شهر نشینی عادتم شددر میان دودها صد خدا را شکر ازاین نعمت ها
.
ارسالی: آقای روح الله
منبع: سایت کرکان بندرانزلی
سلام برادر روح الله
شعر ارسالی عالی است
اگرجای آن پس زمینه عکس گلها
چند مرغ و خروس به جای قرقره کابل برق بود دیگر حرف نداشت .