نویسندگان
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME

چهار فریضه

 بعد از اتمام دوره لیسانس وزارت خانه ای ۱۵ نفر از ما را در رشته های مختلف که خدمت سربازی را قبلاً انجام داده بودیم برای تاسیس یک مرکز آموش تخصّصی از دانشگاه علم و صنعت استخدام کرد به این صورت که پس از برگزاری یک دوره دو ساله آموزش های مختلف زیر نطر کارشناسان خارجی، این افراد بتوانند مدرسین آن مرکزآموزش شوند، پس از شروع دوره تا مدت سه چهار ماه حقوق ما را علی الحساب می دادند و حکم استخدامی برایمان نمی زدند وقتی سوال کردیم گفتند شما نامه ای آورده اید که درستان تمام شده است ولی برای زدن احکام احتیاج به اصل مدرک می باشد وقتی به دانشگاه برای اخذ مدرک مراجعه کردم پس از تسویه حساب و زدن مهر و امضاء های لازم به دانشنامه و بررسی پرونده، دفتر دار گفت شما پرونده ات اشکال دارد در بعضی از مدارک شما مثل عدم سوء پیشینه ای که آورده اید محل صدورشناسنامه ات صادره از حوزه سه بندرانزلی است، خود شناسنامه ات محل صدور کپورچال است، و در بعضی دیگر مثل دیپلم و دیگر مدارک تحصیلی محل صدورشناسنامه ات چهار فریضه بندرانزلی است، گفتم خوب اینها همه یکی است، گفت برو نامه یا تاییدیه ای بیآور که این محل ها یکی است، گفتم از کجا؟ گفت از اداره ثبت احوال و پرسید چهارفریضه کجاست؟ گفتم روستاهای غرب بندر انزلی را می گویند، گفت چرا؟ گفتم نمی دانم. رفتم اداره ثبت احوال مرکزی و داستان را گفتم، گفتند ما به جایی نامه یا تاییدیه نمی دهیم اینجا چندین فرم است شما هرکدام را می خواهید پر کنید تا برایتان مهر و امضاء شود، فرم ها را نگاه کردم، فرم تغییر نام، فرم تغییر فامیل، فرم رونوشت شناسنامه، تایید تاریخ تولد، تایید محل تولد، تایید محل صدور شناسنامه که یک محل را تایید می کرد و … هیچ کدام آنها به درد من نمی خورد فلذا به اداره ثبت احوال بندر انزلی رفتم و در آنجا تقاضایم را مطرح کردم همان جواب را شنیدم و گفتند معلوم است که این سه تا یکی است منتها مدرسه آنطور نوشته و دادگستری اینطور نوشته و مسوول خودشان هستند به دبیرستان سابقم رفتم نتیجه ای نگرفتم به دادگستری رفتم که عدم سوء پیشینه مجدد بگیرم گفتند رونوشت همان را که قبلاّ صادر کرده اند می دهند. نا امیدانه به تهران باز گشته و به دانشگاه رفتم از بالا تا پایین به همه متوسّل شدم نتیجه ای نگرفتم در دانشگاه ها روسا خودشان را درگیر کارهای اداری نمی کنند هفته بعد سر فرصت مجدّداّ به ادار ثبت احوال مرکز مراجعه کرده و پیش رییس آنجا رفتم ما جرا را گفتم، گفتند اینجا روال اینطور هست و ما کار غیر قانونی نمی توانیم انجام دهیم. که من عصبانی شدم گویا صدایم لرزید و بلند شد، بیرون آمدم در بیرون اتاق رییس، یکی از کارمندان که صدایم را شنیده بود گفت برو پیش معاون آدم خوبی است مردیست حدود پنجاه ساله و ته ریشی هم دارد اتاقش انتهای سالن درب روبرو است، اجازه خواسته وارد اتاق شدم اتاق بزرگی بود چند مبل بزرگ هم جلوی میزش بود تعارف کرد نشستم ماجرا را گفتم، پرسید فارغ التحصیل شده اید و میخواهید در فلان وزارت خانه استخدام شوید؟ گفتم بله گفت چند سال بعد که مصدر کاری شدید قول میدهید که خلق الله را پاس کاری نکنید و اگر کاری از دستتان برآمد برایشان انجام دهید، گفتم قول میدهم گفت بنویس گفتم برای شما بنویسم؟ گفت کاغذ روی میز هست بردار و هرچه می خواهی بنویس بده تایپ کنند و بیآور من امضاء کنم کاغذ را گرفته چیزی بدین مضمون نوشتم: گواهی می شود روستای کپورچال جزو روستاهای چهار فریضه بندرانزلی بوده و مربوط به حوزه سه ثبت احوال آن شهرستان می باشد.- امضاء- معاونت ثبت احوال مرکز- گفتم ملاحظه بفرمایید، مناسب است؟ گفت لازم نیست بدهید تایپ کنند بردم تایپ کردند و آوردم امضاء شد و دوباره دفتر مهر زدند و صادر کرده و در پاکت گذاشتند و به من دادند، تشکر و خداحافظی کرده مستقیم به دانشگاه بردم و مدرک را گرفتم. از آن تاریخ به بعد حرف این مرد آویزه گوشم شد هر وقت کسی به من مراجعه میکرد اگر کاری از دستم برمی آمد برایش انجام می دادم.

در این مورد خاطره ای به نظرم آمد که در اینجا ذکر می کنم، چند سال بعد از این ماجرا روزی دراتاق کارم مشغول بودم جوانی وارد شد یک سلامی که بزور شنیده می شد کرد و گفت شما اینجا کارمند استخدام نمی کنید؟ گفتم نه، صحبت هایش روال عادی نداشت، پوست تنش سفید و چاق بود با عینک زرّبینی قهوه ای بزرگ و موهای قهوه ای پرپشت تاب دار و بلند که بطرف بالا داده بود با ریش فانتزی و پیراهن چهارخانه آبی و قرمز با کت وشلوار مخملی کبریتی قهوه ای که زانو انداخته بود با قد متوسط، یک دست در جیب شلوار ولبخند عصبی برلب، گفتم اینجا را چطور پیدا کردی؟ گفت قدم زنان میآمدم به اینجا رسیدم آمدم تو، گفتم بازرسی، نگهبانی، کسی چیزی نگفت؟ گفت نه، گفتم ده کیلومتر راه را پیاده آمدی؟ گفت منزلم نزدیک است و آدرسش را گفت، گفتم خوب شش کیلومتر؟ گفت بله گفتم خوب، چطور به این ساختمان و این اتاق آمدی؟ گفت تصادفی، به نظرم راست نیآمد چون آنجا خارج شهر بود و هرکس می آمد توسط آشنایی، توصیه ای، معرفی کسی می آمد، گفتم سابق کار، سواد، مدرک چی داری؟ گفت مدرک فوق دیپلم دارم ولی چهار پنج سال آمریکا بودم آنجا درس می خواندم وقتی انقلاب شد درس را ول کردم آمدم از آنجا هیچ مدرکی ندارم می خواهم باهمین مدرک تکنسینی کار کنم، زبان انگلیسی من هم خوب است، گفتم برو کارگزینی فرمی بگیر و پر کن هروقت لازم شد خبرت می کنند. وقتی از در بیرون رفت به کارگزینی که در ساختمانی دیگر بود زنگ زدم و گفتم جوانی با این مشخّصات می آید یک فرم استخدامی بدهید پر کنند تا هروقت لازم بود آدرسش را داشته باشیم. ایشان رفت و روز بعد مادرش زنگ زد کلّی دعا کرد که پسرم سرخورده شده بود دوسال است دنبال کار میگردد هرجا میره قرار است خبرش کنند ولی بعداً خبری نمیشه شما یک کاری برایش بکنید اعتماد به نفسش را از دست داده است و ادامه داد من بهش گفتم صبح زود راه بیفت برو بگرد انشاالله که کاری گیر می آری، گفتم حاج خانم اینجا سیستم دارد دست من هم نیست گفت ایشان کسی را نمی شناسد پدر هم ندارد من دلم روشن است، گفتم آخه، گفت نه، بچه خوب و بی سر و زبان است. زیاد معاشرتی نیست، قبلاً تشکر کرد و گفت کی زنگ بزنند؟ و نتیجه را بپرسند، یعنی کار را تمام شده می دانست. یاد معاون ثبت احوال افتادم و گفتم حتماً مستاصل و نیازمند است البته نه لزوماً نیاز مالی بلکه نیاز به کار و سرگرم بودن که هر جوانی به آن نیازمند است، این کار مربوط به من نمی شد ولی من می توانستم بگویم که قسمت من به یک نفر نیاز دارد خلاصه پی کارش را گرفتم و تا به جایی رساندم، بعداً که زنگ زدند گفتم برای مصاحبه بیآیند و هرچه هم گفته بود تقریباً درست بود رفته بود آمریکا درس مهندسی بخواند و چون مشکل بود و نمی کشید، به پیشنهاد دوستان به دنبال تحصیل در یکی از رشته های هنری رفته بود که نه خودش به آن علاقه مند بود و نه در دوره بعد از انقلاب در ایران خریدار داشت که ایشان عطایش را به لقایش بخشیده و دست از پا درازتر برگشته بود. ضمناً روز اول هم پیاده و تصادفی به آنجا برای کاریابی آمده بود بعداً هم که به استخدام آنجا در آمد، مرکز آموزش دیگر به دانشگاه تبدیل شده بود، اول درکتاب خانه و بعد در لابراتوار زبان آنجا بکار مشغول شد. من نیز دراین زمان برای گرفتن فوق لیسانس از طریق دانشگاه شریف در حین خدمت اقدام کردم و بعد از سه سال موفق به اخذ آن شدم. بعداً که دیگر دست و بال من نیز باز تر شده بود خودم یک پا معاون ثبت احوال شده بودم و هرکسی که در کارش گیر و گوری پیش می آمد همانطوریکه قبلاً نیز گفته ام اگر به پست من می خورد و از دستم کاری برمی آمد حتماً برایش انجام می دادم.

نویسنده: آقای ولی الله پورقلی کپورچالی
منبع: سایت کرکان بندرانزلی

بازدید:3,458بار , ارسال شده در : 17ام مهر, 1393; ساعت : 6:00 ق.ظ
تعداد نظرات : ۱۴
آرشیو مطالب
ارسال نظر جديد

  • رضا طاهری آبکنار گفته: ۰۸:۱۴ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۷

    استاد پور قلی عزیز، سلام
    بقول یک دوست ، رقص قلم شما را دوست دارم ، صمیمیت و پاکی در آن موج می زند ، خاطرات شما شیرین و آموزنده است ، باز هم بنویسید ، شما را استاد خود می دانیم ، مثل دوست عزیزم آقای احمد جو ، هر چند ایشان شکسته نفسی می کنند.
    خلاصه لذت بردم ، سالم و تندرست و پایدار باشید.

    • ولی الله پورقلی گفته: ۰۹:۵۷ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۷

      جناب آقای مهندس طاهری
      سلام شرمنده ام میفرمایید
      ازلطف شما سپاسگزارم
      از جناب احمدجو هم مدتی است که خبری نیست
      امیدوارم که سلامتی شان را باز یافته باشند
      باآرزوی توفیق برای همه دوستان سایت های کرکان و آبکنار

    • محمدهزاری ویزنه گفته: ۱۳:۲۵ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۷

      جناب آقای ولی الله پورقلی کپورچالی
      سلام علیکم .
      واقعا من از مطالعه نوشته های شمالذت می برم نوشته های شما بسیار زیبا وشیرین ود لنشین است.خداوند شمارا حفظ کند وهمیشه موفق مویدباشید. محمدهزاری ویزنه تالش ازبندر مرزی آستارا

      • ولی الله پورقلی گفته: ۰۹:۲۴ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۸

        آقای محمد هزاری وبرنه
        عیکم السلام و رحمت الله
        اسم و ادرش شما مرا بیاد ولایت و خاطرات خوانی انداخت چون از رضوانشهر شروع شده تا خود مرز آستارا از نوشته های شما بسیار سپاسگزارم شما لطف دارید و این تعریف مرا مجبور می کند که این روال را ادامه دهم.

  • رحیم احمدجو گفته: ۱۲:۲۰ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۷

    با عرض سلام و عرض ادب خدمت تمامی دوستان عزیز
    ابتدا از آقای طاهری عزیز تشکر می کنم بابت اظهار لطفشان و همچنین از آقای قلی پور گرامی که نوشته های شان که بر اساس خاطره هایشان می باشد و هر کدام از آنها دارای نکاتی برای استفاده در مقاطع مشابه در زندگی می باشند.متاسفانه با توجه به اینکه اواخر خدمت کاری هستم و بزودی به امید خدا بازنشسته خواهم شد کمی درگیری کاری ام بیشتر شده ،ضمن آنکه در حال نوشتن یک سری خاطره نوشت به صورت دنباله دار هستم که امیدوارم بزودی تمام شود.آرزوی سلامتی و شادی برای همه شما عزیزان را دارم

    • ولی الله پورقلی گفته: ۰۹:۱۰ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۸

      جناب آقای ااحمد جوی عزیز
      با سلام و تشکر از اظهار نظر جنابعالی دیزوز شکواییه شما را در سایت آبکنار ما دیدم و گفتم که تقصیر من است که خوب همه جا را سر نمی زنم تا آثار دوستان را ببینم آخر سن سال های ما هنوز هم با روزنامه و کتاب بیشتر حال می کنند تا دنیای مجازی موفق و سربلند باشید.

  • رحیم گفته: ۱۹:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۷/۱۹

    با عرض سلام و ادب خدمت بزرگوار ،
    رحمت خدا بر اولیاء و اوصیاعی که پیش مانیستند و در حیاتشان جوانان ارزنده ای را تربیت کرده و تحویل جامعه
    دادند، تا نقش بسزاعی در ارتقاء فرهنگ صحیح ایثار و فداکاری را داشته باشند، امیدباینکه همه ما دنباله رُوٍ راه
    آنان باشیم.
    چه شیرین است یاد و خاطرات دوران جوانی علی الخصوص ویژگی های بالا درآن نقش داشته باشند،
    سلامتی و عمری با عزّت برای شما آرزوی ماست، مؤیّد و سرافراز باشید.

    • ولی الله پورقلی گفته: ۱۳:۱۷ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۰

      رحیم جان سلام با تشکر از جملات ادبی زیبایی که در این صفحه نوشته و آنرا تزیین نموده اید
      از لطف شما بینهایت شپاسگزارم خداوند اموات همه ما را غریق رحمت فرماید و به شما عمر با عزت دهد.

  • فاطمه پورقلی گفته: ۰۸:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۳

    با سلام وادب و احترام خدمت حاج آقا مهندس پورقلی برادرعزیزو بزرگوار،خاطرات بسیار جالب وافتخار آفرین شماکه سرشار از پاکی و صداقت است سبب شور واشتیاق شد.چهره مهربان ولبخند دلنشین شما خود گویای حس همدردی وهمکاری درشماست .چنین افرادی عمرخود رابا وجدانی آسوده سپری میکنند. فراموش نکنید که خداوند برای هرکس خیر ونیکویی بخواهد گره کارهای مردم را به دست او باز میکند .موفق وموید باشید.

    • ولی الله پورقلی گفته: ۱۷:۲۰ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۴

      فاطمه جان سلام
      از اینکه لطف کرده و مطالبی نوشته اید بی نهایت سپاسگزارم
      موفقیت روزافزون شما و خانواده محترم را آرزومندم.

  • الهام گفته: ۱۷:۴۷ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۹

    در سفری که اخیرا به بندرعباس داشتم بنظرم آمد که حدود ۷۰-۸۰ درصد ساکنان آنجا سعی در حل مشکل دیگران دارند و این همدلی یه احساس امنیت و آرامش به من میداد این درحالی است که بنظرم در تهران این نسبت برعکسه یعنی ۲۰-۳۰ درصد مردم اینطور هستند. شاید همین دلیل ترافیک و تصادف های مکرر روزهای بارانی و برفی تهران باشه. شاید همین دلیل بی احترامی به همسایه ها باشه شاید….
    خدا شما را خیر دهد و گره کارهایتان را خودش بگشاید؛ ولی کاش همگی برای راحتی و آسایش خودمان هم که شده بود یاد میگرفتیم “خلق الله را پاس کاری نکنیم و اگر کاری از دستمان برآمد برایشان انجام دهیم”

    • ولی الله پورقلی گفته: ۱۲:۳۸ - ۱۳۹۳/۰۸/۱

      خانم دکتر سلام
      در شهرستانهای کوچک چون مردم همدیگر را میشناسند خیلی چیزها را رعایت میکنند،ولی در شهرهای بزرگ چون شناختی نسبت به همدیگر ندارند هیچ چیزی را رعایت نمی کنند مگر قانون حکم فرما باشد البته ایمان و اعتقادات مذهبی خود قانون الهی است که انسان را امر به کارهای خوب و نهی از کارهای ناپسند میکند موفق باشید.

  • مازيار گفته: ۲۳:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۷

    با سلام و تشکر از نوشته زیبایتان
    با خواندن این خاطره، شعر پر معنای ذیل به ذهنم متبادر گردید:

    تاتوانی به جهان خدمت محتاجان کن / به دمى یا درمى، یا قلمى یا قدمى

    • ولی الله پورقلی گفته: ۲۱:۳۳ - ۱۳۹۳/۰۸/۱۳

      مازیار جان سلام
      ازاینکه وقت گذاشته و مطلبی نوشته اید تشکّر می کنم
      میدانم که نیاز به سفارش نیست چون خودت هم کمک به نیازمندان میکنی حالا با درمی یا قلمی بشرطی که دانشجوبان بی سوادی تحویل جامعه ندهی.

  • در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
    • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی یا گیلکی تایپ کنید.
    • نظرات در ارتباط با همین مطلب باشد در غیر اینصورت از « فرم تماس با مدیریت » استفاده کنید.
    • «مدیر سایت» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
    • از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور یم.
    • نظرات پس از تأیید مدیریت سایت منتشر می‌شود.



    جستجو
    مدیریت
    سایت کرکان بندرانزلی با دامنه
    www.kargan.ir
    نیز در دسترس می باشد.
    مرحوم تقی کرکانی خان قدیم کرکان

    روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .

    تبلیغات
    HTML
    محبوب ترین مطالب
    بازدید از سایت