سلام و خسته نیاشید ، یادی از شهیدعزیزو مظلوم روستایمان تربه بر :
شهید تیرداد رجبی در فروردین ۱۳۴۸ در روستای تربه بر متولد شد ، با وضعیت بد اقتصادی که در خانواده ها در آن زمان وجود داشت تیرداد کوچک ما بزرگی بود در کمک به پدر و مادر در کارهای کشاورزی و منزل ، با اینکه کوچک و کم سن وسال بود حس تعاون و همکاری او مثال زدنی بود ، در زمستان سال ۱۳۶۴ برای آموزش نظامی به عنوان یک بسیجی به منجیل رفت . درتابستان سال ۱۳۶۵ به کردستان و سپس منطقه جنگی حاج عمران واقع در عراق منتقل شد . بسیجی کوچک و عزیز ما در ۱۰ شهریور همان سال به جان بر کفان شهید پیوست . البته تازه داستان یوسف ما شروع شد . چرا که تیرداد عزیز ما مفقودالاثر شد ، من تا آن زمان نمی دانستم که مفقودالاثر یعنی چه . غروب روز ۱۶ شهریور ۶۵ بود که مشاهده نمودم که در همسایگی ما جلوی خانه آقای مرتضایی شلوغ است ، به پدر و مادرم خبر دادم و آنها به منزل شهید مرتضایی رفتند ، بند دلشان پاره شد و هنوز پارگی آن التیام نیافته ، هنوز نام شهید ، نام مفقودالاثر و نام تیرداد دلشان را ریش ریش می کند . تیرداد و شادمان دو دوست صمیمی بودند که با هم به منطقه اعزام شده بودند و شهادت یکی و بی خبری از دیگری شاید هزار معنا و هیچ معنا نداشت . شاید از فردای همان روز در منزل ما کلمه ی جستجو معنا پیدا کرد ، جستجو در کجا ؟ در بین شهدا ، بیمارستان ها ، فیلم هایی که هلال احمر پخش می کرد ، و همه ی اینها قلب والدینم را به درد می آورد ، بعد از چهل روز ساک تیرداد را آوردند ، در داخل ساک وصییت نامه نوشته شده بود ، خدای بزرگ تیرداد هفده ساله ما برایمان وصییت نوشته است . دیگر به جای اشک از دیدگانمان خون می چکید ، یک وصییت نامه کوتاه و مختصر ، در قسمتی از وصییت نامه نوشته شده بود که پدر و مادر عزیزم اگر جنازه ام را نیاوردند اندوهگین نباشید ، و ما متحیر که برادر عزیزمان از کجا می دانست که مفقودالاثر می شود . به هر حال سال ها از دوری تیرداد و پیکرش از زادگاهش گذشت ، چه زمان ها که به ما خبر می داند در تهران در فلان منطقه اجساد شهدای مفقودالاثر پیدا شده و پدر و مادر وبرادر به آن جا می رفتند و دست خالی بر می گشتند ، ما در آن زمان سن و سالی نداشتیم ، اما هر بار می دیدیم که چقدر پدرمان پیر و مادرمان غصه دار می شود یادم هست یک بار پدر از یکی از شهر ها پس از دیدن اجساد شهدا باز گشته بود ، مردم مهربان روستایمان زودتر از پدر در خانمان منتظر بودند ، پس از آمدن پدر همه نگاه ها به دهان پدر دوخته شده بود . پدر با چشمانی اشکبار و در حالی که سر را به دیوار تکیه داده بود گفت : تابوت روی تابوت انگار که این ها پدر و مادر ندارند و اشک مجالش نداد … در هنگام آزاد شدن اسرا ما دنیایی داشتیم از شالی زار که بر می گشتیم ، پدر و مادر به همراه برادرمان با عکس تیرداد به خانه ی اسرا می رفتند و ما در کنار رادیو اسامی را گوش می دادیم گاهی خودمان می گفتیم ” رجبی تربه بر ، تیرداد فرزند ناظم و ..” خلاصه بعد از ۵ سال و ۱۱ ماه و ۴ روز تیرداد عزیزمان با استخوان هایی جدا از هم آمد آن هم چه آمدنی ، مادرم می گوید که از ۱۱۰ شهید عملیات کربلای ۲ ما نمی دانستیم که کدام تیرداد است ، چند بار از کنار تابوت ها که درونشان حاوی استخوان های جدا بود گذشتیم ، هر بار چادرم به یکی از تابوت ها گیر می کرد به گونه ای که بار آخر عصبانی شدم و گفتم چرا به چادرم گیر می کنی و… تا اینکه یکی از دوستان تیرداد که در عملیات با هم بودند می آید و از روی سجاده تیرداد که خون سرخش بر روی آن به سیاهی نشسته بود و سایر نشانه ها مشخص می شود که تیرداد عزیز در همان تابوتی قرار دارد که مدام به چادر مادر گیر می کرد ، یادم است در آن زمان من تازه به قسمت دوم وصییت تیرداد پی بردم که پدر و مادر عزیزم اگر جنازه ام را نیاوردند اندوهگین نباشید و به یاد پدران و مادرانی باشید که جسد فرزندشان هرگز به دست آنها نخواهد رسید ، یعنی تیرداد می دانست مفقودالاثر می شود و روزی جنازه اش به دست والدین و به روستای سرسبزش خواهد رسید . تیردا عزیز طی مراسم باشکوهی در۱۴ مرداد ۱۳۷۱ در حالی که استخوان هایش جدا بود و همچون سرور و سالارش حسین (ع) سر در بدن نداشت به روستای عزیزمان تربه بر بازگشت . امیدواریم که بتوانیم رهرو راه شهدای عزیزمان باشیم .
ارسالی : خانواده رجبی
منبع: سایت کرکان بندرانزلی
نوشته زیبا و خواندنی موجب ایجاد حالتی وصف ناپذیری در من شد و بی اختیار روزهای نوجوانی شهید بزرگوار را در خاطرم زنده کرد(شهید بزرگوار تیرداد رجبی دوست و همبازی برادر کوچکتر حقیر بود) از خداوند برای همه شهدای عزیز و خاصه این شهید بزرگوار علو درجات مسئلت دارم. ضمن اینکه جا دارد از پدر بزرگوار شهید تیرداد کربلایی ناظم رجبی که مدتی است در بستر بیماری میباشد یادی کرده و برای این بزرگوار شفای عاجل از درگاه احدیت مسئلت نماییم.
برای شادی ارواح طیبه همه شهدای گرانقدر صلوات
سلام ، خدا قوت . آدم خوش ایه شیمی سایته سر بزنه . ایته دلیلش انه کی ، هویت گیلانی و ایرانی انه میان موج زنه . و توجه به هویت چیزیه کی ا روزن خیلی کمرنگه . موفق بیبید مثل همیشه .
تی موحبتا قوربان فرهنگ انزلی
ایشالا کرکانان ( می هم دهاتان) هم مرا کمک بوکونید تا سایت پربارتر بوو 🙂
روحش شاد
ایشون از آشناهای ما بودن
از میان کوچه های بی فروغ
آرام و بی صدا گذشت
تکه ایی از اسمان برداشت
داد دستم در زمان بی کسی…
یادش گرامی…
www.kargan.ir
نیز در دسترس می باشد.
روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .
اين مجموعه درساماندهي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ثبت گرديده است.
آدرس :استان گيلان -بندرانزلي-جاده آبکنار-روستاي"کرکان"بندرانزلي