وسیلۀ شکاری که ذکر شد در منطقۀ ما به “رازینگ سنگ” مشهور است ، رازینگ به همان بخش لاستیکی گفته می شود که معمولا” از تیوپ ماشین تهیه می شود ولی چندان مرغوب نیست.
در دورۀ نوجوانی ما (۴۵ سال پیش) که هنوز کفش ها به شکل امروزی متداول نبود و پاپوش مردم گالش بود ، رازینگ های مرغوب از کناره های لاستیک گالش سازی به رنگ قرمز ساخته می شد و بویژه اگر اوستا کمی دقت بخرج می داد و لبه های نوار باریک لاستیکی را صاف می برید و اصطلاحا” بدون ” زده ” در می آورد.
چنین رازینگی می توانست بیشتر کش بیاید و شکارچی با انرژی بیشتر سنگ را بطرف هدف شلیک می کرد و سنگ های رها شده از این نوع رازینک اولا” تا فاصله بیشتری مستقیم حرکت می کرد و در نتیجه به شکارچی کمک می کرد که هدف گیری دقیق تری داشته باشد و ثانیا” سنگ های رها شده از رازینگ سنگ های مرغوب دارای قدرت بیشتری بودند و این قدرت در شکار پرندگان بزرگتر کاربرد بیشتری داشت.
وسیلۀ مورد بحث نه تنها برای نوجوانان جنبه سرگرمی داشت بلکه ابزاری بود در دست بزرگسالان شکارچی که قدرت خرید تفنگ نداشتند.
در آن دوره که مهاجرت پرندگان به تالاب انزلی بسیار بیشتر و تعداد شکارچی تفنگ به دست کمتر از امروز بود ، تعدادی از چنگرها و مرغابیان مجروح شده با تفنگ ساچمه ای قدرت پرواز خود را از دست می دادند و در سطح آب باقی می ماندند ولی امکان گرفتن با دست هم وجود نداشت و اینگونه پرندگان نگون بخت مورد تعقیب افرادی قرار می گرفتند که یک نفر مسئول راندن قایق پارویی بود و نفر دیگر رازینگ سنگ در دست داشت و در نهایت پرندگان مجروح تسلیم نیاز شکارچیان می شدند ، این نوع شکار را ” لکنده گیری ” می گفتد ، لکنده یعنی بیمار و درمانده.
عکس تزئینی است
خدایا ما را ببخش و بیامرز ، چه بلاها با رازینگ سنگ بر سر موجودات کنار مرداب نمی آوردیم ، از قورباغه و مار گرفته تا پرندگان زیبا مثل کولی خوار و چیری و ….
یک بار در کنار ساحل نظاره گر پرواز و آواز چند آب کاکایی و چیری بودم و رازینگ سنگ و تعدادی سنگ به همراه داشتم و وقتی نشستن یکی از آن ها بر روی آب راکد مرداب امواج دایره شکل تو در تو ایجاد کرد ، منظره ای بی بدیل ایجاد کرد و شکارچی بی رحم (خودم) را به وسوسه انداخت ولی فاصله به اندازه ای بود که امکان پرتاب مستقیم سنگ وجود نداشت و ناچار با تخمین فاصله و قدرت رازینگ سنگ تصمیم گرفتم سنگ را بصورت یک خط منحنی و از بالای سر بر پرنده فرو بریزم ، بد کردار سنگ درست بر هدف خورد!
وقتی پرنده را به منزل بردم ، مرحوم پدر خیلی غمگین شد و خطاب به من گفت : مگر تو جانسونی؟
این واقعه همزمان بود با جنگ آمریکا و ویتنام که پرزیدنت لیندن جانسون، رئیس جمهور وقت آمریکا بود و روزنامه ها هر روز اخبار بمباران ویتنام توسط هواپیماهای آمریکا را منعکس می کردند و به همین دلیل در آن لحظه پدر که هر روز روزنامه می خواند مرا در جنایتی که مرتکب شده بودم ، با جانسون مقایسه کرد !
با عرض معذرت از پرگویی و بیان خاطرۀ غمگین
نویسنده : آقای رضا طاهری آبکنار مدیر مسئول سایت آبکنار ما
منبع: سایت کرکان بندرانزلی
جناب آقای طاهری عزیز
با سلام و عرض ادب و آرزوی قبولی طاعات در این ماه گرامی
بسیار جالب بود ، من هیچ وقت این وسیله را نداشتم .اما دوستانی بودند که داشتند و واقعاً شاید بتوان گفت شکارچیان ماهری بودند.اما این کارها عادی بود و یکی از سرگرمی های آن زمان طبقه مابود.چاره ای نبود.احساس عذاب وجدان نداشته باشید.اگر اینجوری باشد که خیلی های دیگر آلان به خاطر خطاهای بدتر از این بایستی عذاب وجدان بیشتری داشته باشند.مثل من که در میان برف با گذاشتن تله موش ،گنجشک می گرفتم.واقعاً خدا ما را ببخشد.آرزوی سلامتی و شادی برایتان دارم
جناب احمد جوی عزیز سلام، نماز و روزه شما هم قبول باشد
خدمت شما عرض کنم که حقیر در آن دوره از استفاده کنندگان آماتور “رازینگ سنگ “بود و افراد حرفه ای همان “لکنده گیران” بودند که از آن بعنوان ابزاری برای ارتزاق بهره می گرفتند.
یکی از سرگرمی های ما در آن دوره جمع آوری سنگ های یک اندازه و ذخیرۀ آن برای روزهایی که زمین پوشیده از برف می شد و پرندگان بیشتری به آبادی پناهنده می شدند و امکان پیدا کردن سنگ وجود نداشت.
عذاب وجدان امروز ما بیشتر ناشی از تغییر معیارهاست شاید چون بحث محیط زیست مد روز شده ولی اگر آب باشد شناگر خوبی هستیم ، پس از پاییدن دور و بر خود ، دست به همان کاری می زنیم که در دوران کودکی و نوجوانی بر سر موجودات خداوند آوردیم ، زیرا مطمئنیم آن زبان بسته ها هیچوقت نخواهند توانست از خود دفاع کنند.
تله موش و تله های دست ساز در انواع مدل از ابزار متداول و آشنای ما نیز در آن روزگار بود و هر زمان که یکی از پرندگان زنده به دام (غیر از تله موش) می افتاد ، در واقع مصداق عینی ضرب المثل “قلبش مثل گنجشک می زد” را در چنگ داشتیم.
البته تمام این اقدامات زیر باران مزمت ابوی مرحوم انجام می شد چون خود گوشه ای از ایوان را از برف خالی می کرد و دانه می پاشید و ما را در داخل اتاق با انواع بازی ها و داستان ها سرگرم می کرد.
عجب فیلم های تلخ و شیرینی از گذشته در ذهنم به نمایش در آمده !
شما را به خدا می سپارم