از وقتی بچه ها بزرگ شده اند و در گیر درس و کار ، من و همسرم در سال چند باری به مسافرت های دو نفره می رویم تا هم خستگی زندگی یکنواخت را کمتر کنیم و هم نقاط دیدنی ایران را ببینیم.
برنامه ریزی کردم برای ۲۳ اردیبهشت که روز پدر بود و فردایش را هم مرخصی گرفتم تا برویم به مهاباد ، ارومیه ، و تبریز.در هر شهر یک روز و یک شب بمانیم.هتل را هم از سایت هتل یار که همیشه برای راحتی کار و مناسب بودن قیمتها و امکان مقایسه شرایط وقیمتها می توان هتل مناسب بودجه وراحت بودن را انتخاب کرد رزرو کردم.
من شب زود خوابیدم اما همسرم از قرار معلوم نتوانسته بود بیش از ۲ ساعت بخوابد. ساعت ۵ از کرج راه افتادیم و قرار گذاشتیم صبحانه را پس از تهیه نان در زنجان ، در یک جای مناسب بخوریم.
تا تاکستان راندم و آنجا به همسرم گفتم که رانندگی کند. به خیالم خوابیده و استراحت کرده.مواقعی که او رانندگی می کرد من همیشه حواسم به کیلومتر بود که گاهاً از ۱۲۰ رد می کرد ومن به او هشدار می دادم.اما این بار من از خستگی خوابم برد .خوابی عمیق که می توانست برای همیشه باشد .اما ما برگشتیم به زندگی .نمی دانم چرا .اما پنداری خداوند یک فرصت دیگری به ما داده تا کار یا کارهای نیمه تماممان را انجام بدهیم.خانمم می گوید که یک ندای درونی به من می گفت بزن کنار اما می گفتم چیزی به زنجان نمانده ، تا آنجا می توانم برانم.اما در کیلومتر ۳۲ قبل از زنجان آن اتفاق افتاد.
مثل خواب و خیال هست .مثل یک رویا.همسرم هم خوابیده بود و ناگهان با صدای جیغ و داد همسرم و صدای ترمز به آرامی چشمانم را باز کردم و دیدم ماشین در حال پیچ و تاب هست و به گارد ریل وسط خورد و بعد به سمت گارد ریل سمت راست و با سه معلق به پایین سقوط کردیم و همچنان صدای جیغ و داد همسرم بود و من که بهت زده که ایا این ما هستیم که به جای مهاباد در حال پایین رفتن به سمت پایین به صورت غل خوردن هستیم و ماشین روی سقف ماند و همسرم به خاطر ناراحتی قلبیم نگران من بود و با گریه می گفت رحیم تو خوبی ومن نمی دانم چه بودم. گفتم من خوبم و تا آمدم کمر بند ایمنی را باز کردم وتا باقی مانده شیشه بغل را بشکنم و بیایم بیرون یک آقایی گفت صبر کن می کشیمتان بیرون.یک دقیقه نشده بود که ما را از ماشین بیرون کشیدند و ما همچنان مات و مبهوت .من ساق پای چپم زخمی شده بود و سر خانمم کمی زخم که در یک بیمارستان در زنجان کاملاً معاینه شد و بدنش کمی کوفتگی پیدا کرده بود.هرکسی ماشین را می دید می گفت معجزه بوده که شما هیچ چیزیتان نشده است و ما به دنبال این هستیم که برای چه کاری دوباره برگشته ایم به زندگی.یک هشدار شدیداز طرف خداوند مهربان و من به دنبال این دلیل هستم.از نفرات اولیه ای که برای بیرون کشیدن ما از ماشین خودشان را رسانده بودند به همسرم گفت : دخترم شما در حال رانندگی بودید.گفت بعله .گفت ندای درونیت بهت هشدار نداد که بزنی کنار ، دو بار بهت گفت داره خوابت می بره و بزن کنار اما گوش ندادی.شبش به من گفت که چنین چیزی شده و چند بار خواسته ام صدایت کنم اما دیدم در خواب عمیق هستی گفتم خودم را تا زنجان می رسانم.حالا می گوید دیگر به ندای درونم پاسخ مناسب خواهم داد.هنوز گاهی خودم را در ماشین می بینم که در حال غلت زدن هستیم و کابوسش رهایم نمی کند.
ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی
جناب احمد جو سلام و دعای سلامتی برای شما و همسر محترمتان،
خدا را شکر که به خیر گذشت و همانطور که خداوند به شما فرصت زندگی دوباره داده ، انشاءالله در جبران خسارات مالی نیز کمک خواهد کرد.
تقاضا می کنم خوانندگان محترم را برای یک رانندگی ایمن از بایدها و نبایدهای این تجربه تلخ مطلع فرمایید.
با تشکر