اردیبهشت بود و نزدیک امتحانات و من کنار مصطفی که مشغول ماهیگیری بود کنار ساحل به این طرف و آن طرف می رفتم.دختری نزدیک شد . مسافر زود رس بود شاید ، پرسید ماهی می گیرید . گفتم دوستم در حال ماهیگیریست و من هم دارم قدم می زنم . شروع کرد به حرف زدن از همه چیز می گفت و من هم مبهوت شده بودم ، حالت چهره و حرف زدنش به سمت آدم انرژی مثبت می فرستاد، انرژی سرشار از زندگی بود که تمام وجود آدم را به شاد بودن و زندگی کردن فرا می خواند.دوباره قاطی کرده بودم . سرم را کردم داخل آب و بعد به پشت روی آب خوابیدم و آرام آرام به سمت جلو رفتم . گرمای خورشید و آب نسبتاً خنک که هرچه جلوتر می رفتم آب خنک تر می شد به من حالت هیجان انگیزی داده بود و اشعه نور خورشید چشمانم را داشت اذیت می کرد . حالم کمی جا آمده بود . برگشتم به ساحل و روی ماسه ها دراز کشیدم . دوباره حس کردم بدنم از عرق خیس شده است.
فریبا با صدای بلند داد زد و گفت تو اصلاً عقل تو کله ات نیست تو نباید به ما بگی کجا میری .فکر نکردی ما نگران میشیم ، واقعاً آدم به بی خیالی تو نوبره ، بلند شدی بدون اینکه چیزی بگی رفتی شمال پیش مامان جونت. دردت چیه ، این دوره های پریودی دیوانگی هایت تا چه موقعی باید ادامه داشته باشه ، فکر نمی کنی پدر دو تا جوونی ، زنی داری ، خانه ای زندگی ای که باید به اونا هم توجه کنی.
من همچنان ، همانطور که از ابتدای سخنرانی اش به او با حالتی که هیچ حالتی در آن نبود به او نگاه می کردم و می دانستم که اینجور نگاه کردنم لحظه به لحظه باعث بالا رفتن صدا و عصبیتش و تنفر از من میشه ، به همان جور نگاه کردنم ادامه دادم.اون داشت با من حرف می زد و من هم در ذهنم داشتم با او حرف می زدم .اما باید یک جایی و در یک روزی این حرف زدن در ذهنم را با او تمام می کردم و باهاش روراست می شدم.شنهای داغ و نور آفتاب بعد از به آب زدن داشت درست و حسابی حالم را جا می آورد و لذت و آرامشی را به من می داد که توصیف ناپذیر بود.فارغ از همه چیز و هر چیز و هر کسی که باعث بد شدن حالم می شد و این چقدر خوب بود.
به نفس نفس افتاده بود .برگشتم گفتم میشه خفه شی و تمومش کنی .ضربه زده شد.هردو هاج و واج شده بودیم ، من از حرفی که زدم و او از حرفی که شنیده بود.هر دو دچار شوک شدیم .جداً من بودم که این حرف رو زدم. خب بعله من بودم هر چند خودم هم باورم نمی شد . شاید هم از خوردن قرص آرام بخشی بود که خورده بودم که دچار بی حسی شده بودم و حالا داشتم گفتگوی درونی ام را با صدای بلند می گفتم و ادامه دادم ادامه دارد …
ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی