بعد از گرفتن دیپلم به سپاه دانش رفته و از آنجا پس از دوره آموزشی به روستایی در نزدیکی کارخانه قند فریمان مشهد برای خدمت اعزام شدم در آنجا علاوه برتدریس در کلاس روزانه وشبانه ودروس کشاورزی وورزش، هراتفاقی که در روستا می افتاد به سراغ من می آمدند تا حل و فصل نمایم. مثلا یک روز آمدند و گفتند چوپان های دو محل سر آب خوردن گوسفندان برسر قنات دعوا گرفته اند وبه قصد کشت یکی دیگری را زده که چرا چوپان ده پایین گوسفندان خود را اینجا آب داده است وباید یک کیلومتر پایین تر که محل استیصال آب دهشان است آب می داد آلبته آن که مانع آب خوردن گوسفندان دیگری شده بود ودر حقیقت محق بود کتک خورده بود. وقتی رفتم دیدم سر و کله چوپان ده خونین ومالین و از حال رفته است و چوپان دیگر را اهالی گرفته ونگاه داشته اند تا من برسم. گفتم ماشین بیاورند مجروح را به بهداری برسانند چند نفر هم از دو روستا با ایشان بروند وچوپان دیگر را هم ببرند زخم ها را پانسمان کنند اگر حالش خوب شد و توافق حاصل شد بر گردند در غیراینصورت به ژاندارمری رفته وشکایت کنند. وچند نفرهم مواظب گله ها باشند تا چوپان ها برگردند. اهالی ده از سه گروه بربری که اکثریت داشتند، عجم که بعد از آنها از نطر تعداد بودند و بلوچ که تعدادشان کم بوده و زمین نداشتند و کارهای چوپانی، تعمیرات و… را انجام میدادند مردم روستا بعلت نزدیکی به مرز افغانستان لهجه افغانی داشتند.
یا یک روز آمدند و گفتند: دو نفرسرلق آمده اند یعنی کلاه به سر ندارند. بعبارتی دونفرغریبه در ده پرسه میزنند. چون خودشان که مندیل ( دستار ) داشتند سفید یا شیری و یا مشکی برای کسانی که سید بودند. ژاندارم ها وسپاه دانش هم که از روی لباس وکلاهشان معلوم بودند. و هرکس که به دنبال کاری میآمدند ولی آدم های سرلق ( سرلخت ) خطرناک بودند. رفتم علت را جویا شدم. دیدم دو جوان از روی کنجکاوی با دوچرخه به آنجا آمده اند. به آنها گفتم مردم اینجا از رفت و آمد غریبه ها خوششان نمی آید بهتر است برگردند.
یک روز هم آمدند وخبرآوردند یک هلیکوپتر پایین ده فرود آمده است . بچه های کلاس هم که قبلا صدایش را شنیده بودند و حواسشان پرت شده بود نتوانستند کلاس را تحمل کنند از من خواستند که بروند وهلی کوپتر را ببینند. باتفاق بچه ها بسوی هلی کوپتر رهسپار شدیم. گفتند برای تحقیقات آمده اند وخیلی هم جواب درست ندادند وگفتند که فاصله بگیرید میخواهند پرواز کنند. و پیش چشمان متعجب من وبچه پرواز کردند و رفتند.
یک روز اواخر بهار بود چند نفری از روستائیان سراسیمه آمدند و گفتند جت پردار آمده است. فکر کردم باز هلیکوپتر یا پرنده ای آمده است. گفتم خوب چه کار کنم. گفتند هرچه زودتر بیایید که خیلی اذیت و آزار می رسانند. کلاه برسرگذاشته و رفتم یکی از اهالی گفته بود که اگر کلاه به سر داشته باشم بهتر به حرفم توجه می شود. دیدم ۱۴- ۱۳ زن با لباس سبز و سرخ ایلیاتی در وسط ده در حرکت هستند.و چیزهائی هم در دست دارند جمعیتی که در پشت من جمع شده بودند همه شکایت داشتند یکی میگفت نان هایی که در حال پختن بودیم همه را برداشته اند یکی میگفت تخم مرغ های مارا برداشته اند. یکی میگفت چند مرغ از من گرفته اند. یکی می گفت پلاس مرا جمع کرده اند. آنهارا به انتهای ده هدایت کردم ومن روی تل خاکی روبروی آنها ایستادم که همه مرا ببینند واهالی به جز چند نفر که همراهم بودند، بقیه در پشت سر آنها قرار گرفتند. پرسیدم که چرا این کارهای خلاف را انجام میدهید؟ شما که ماشاا… وضع ظاهرتان از این بیچاره ها بهتر است.
گفتند ما کولی هستیم و کار ما اینست که هر چند وقت در جایی چادر می زنیم و استراحت میکنیم و به روستا برای تهیه غذا آمده ایم و پول کافی هم داریم ولی اینها از ما می ترسند و فرار می کنند ما هم به اجبار آنچه که نیاز ما است برمی داریم. گفتم از هرکس چیزی برداشته اند برگردانند و یا توافق کرده پولش را بدهند. که این کار انجام شد. گفتم پسر ارباب ده با فولکش بیآید پول دادند تا در شهرکی که در چند کیلومیری روستا بود ( کارخانه قند فریمان )آذوقه مورد نیازشان را تهیه کند و اینها هم به بیرون روستا کنار مزارعه گندم چادر زده بودند، رفتند. به اهالی گفتم اینها که کولی یا به قول شما ” جت ” هستند من بارها دیده ام که هرچند وقت میآیند و برای شما بیل و چارشاخ و غربال و دیگر صنایع روستا را تامین میکنند.
گفتند اینها فرق می کنند اینها جت پردارهستند. اگر امشب اینجا بمانند ده را نابود و ما را بیچاره می کنند. از ایشان تعهد بگیرید که بعداز ناهار حتماً بروند. آنها گفتند ما تازه چادر برپا کرده ایم و جمع کردنش زحمت دارد. مردهایشان آمدند و تقاضا کردند که اگر موافقت شود چند روزی اینجا بمانند روستائیان موافقت نکردند من هیچ چیز غیرمنطقی و غیر اخلاقی در آنها نمی دیدم به جز کار خلافی که انجام داده بودند که آنرا هم توجیه می کردند.و در نهایت قرار شد ساعت چهار بعداز ظهر روستا را ترک کنند آنها هم به ظاهر قبول کردند و برای استراحت به چادر ها رفتند. در حالیکه دشتبان ها از دور مواظب آنها بودند.
من بچه های کلاس را تعطیل کردم و هرکس به منزل خود رفت نزدیک به ساعت چهار بود که عده ای آمدند و گفتند اینها بنای رفتن ندارند و هنوز چادرهایشان را جمع نکرده اند.دوباره رفتم تعارف کردند که به چادرشان بروم، ولی اهالی صلاح ندیدند که به چادر رفته و نمک گیر و یا مسموم شوم و یا اتفاقی برایم بیفتد. خودشان هم جرئت نمیکردند از ده متری به آنها نزدیک تر شوند.
گفتم مردهایشان بیایند، و از ایشان سئوال کردم مگر قرار نبود شما ساعت چهار بروید؟ گفتند حالا که هوا گرم است وتا شب خیلی وقت داریم. گفتم پس چادر ها را جمع کنید تا بدانم که امشب می روید. به هزار مکافات وچانه زنی و تهدید که اگر امشب نروید میفرستم ژاندارمها بیایند شما را به زور از اینجا بیرون کنند. سه چهار ساعتی جمع کردن چارشان در حضور ما طول کشید. هنگام غروب آفتاب بود که شروع به حرکت کردند. در حالیکه دو دشتبان و چند نفر از جوانان قوی بنیه آنها را مشایعت میکردند، روستا را ترک کردند. روز بعد که مسیر حرکت شان را نگاه میکردیم مساحتی به عرض یک و نیم تا دو متر و به طول سر تا سر مسیرشان ( چند کیلو متر ) خوشه های گندم را تراشیده و به جوال هایی که به گردن خود یا پشت استرهایشان بود منتقل کرده بودند.
نویسنده: آقای ولی الله پورقلی
منبع: سایت کرکان بندرانزلی
سلام
وبلاگ قشنگی دارید با مطالب و طراحی بی نظیر
بیشتر خواهم آمد
سلامت باشید
کوتام
ممنون دوست عزیز
در مدتی که متن را میخواندم به این فکر بودم که چقدر بد است که اسم انسان به قول معروف” بد در برود”! هر چه کند بد معنی میشود ولی آخر متن یکمرتبه شوکه شدم…. واقعا حق با روستایی های با تجربه بود. گاهی دلسوزیهای بی مورد و تکرار تجربه های ناموفق خسارتهای مالی/روحی زیادی به بار می آورد.
امیدوارم یادم بمانــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد!
خداوند برای هرکس خیر وسعادت ونیکی بخواهد ،گره های مردم را با دست اومی گشاید. اجرتان با حق تعالی
باتشکر از خانم الهام، معلوم است حوصله به خرج داده همه مطالب را خوانده اید.
با سلام .عالی بود.لطفا از خاطرات تان در کپورچال بنویسید
اگر با دیگرانش بود میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی
از آنجاییکه جناب کو تام در این صفحه اظهار نظر فرموده اند بنا براین نظرشان شامل این مطلب نیز میگردد.
من نیز از ایشان تشکر میکنم و همچنین از مدیر محترم سایت تشکر میکنم که این مطالب را زودتر از موعد مقرر منتشر نمودند.
باتشکر از خانم ناهید پورفلی و آقای شاهرخ کوچکپور ، انشاالله باز هم از کپورچال خواهم نوشت.
با سلام
جناب پور قلی قلم پر توانی دارید. نوشته های شما حاکی از تجارب ارزشمند و گرانبهای شماست. ادامه بدهید لطفا” .
آرزوی موفقیت، سلامت و تندرستی برای شما و خانواده محترمتان دارم.
جناب آقای سرباز وطن
از لطف شما بسیار سپاسگزارم
تشویق های شما مرا دلگرم می کند.
www.kargan.ir
نیز در دسترس می باشد.
روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .
اين مجموعه درساماندهي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ثبت گرديده است.
آدرس :استان گيلان -بندرانزلي-جاده آبکنار-روستاي"کرکان"بندرانزلي