افسوس که نامه جوانی طی شد وان تازه بهار زندگانی طی شد
وان مرغ طرب که نام او بود شباب فریاد ندانم کی آمد کی شد
سرنویسی
زمانی که شش ساله شدم، پدرم از اول تابستان میگفت امسال باید به مدرسه بروی، مادربزرگم یک کیف چرمی قهوه ای رنگ خیلی طریف که میگفت از پوست آهو است و نیمدار بود و میگفت مال دائی ات است و مادرت آنرا برایت گذاشته بود به من داد آن موقع کیف خیلی کم بود و بیشتر چمدان چوبی یا مقوایی بود وکیف چرمی به این شکل که بالایش برگردانده شده ودر وسط قفل شود چیز نادری بود. وقتی از پدرم می پرسیدم پس کی باید به مدرسه بروم ؟ میگفت اول مهر، ولی اول باید سرنویسی کنیم. من از این کلمه وحشت داشتم چون چون دیده بودم بعضی ها در جلوی سر خود را می تراشیدند و با تیغ چند خط روی آن می کشیدند و من فکر میکردم این سرنویسی است. خصوصاً اینکه پدرم میگفت ما نذر داریم و باید یکسال این کار را انجام دهیم.
بالاخره در اواسط شهریورماه یک روز با پدرم و کیف معروف به بازار رفتیم یک جلد دفترچه هشت برگی و یک مداد پاک کن دار سبز رنگ که مقطع هشت ضلعی بود خریده ودر کیف گداشتیم و به مدرسه رفتیم.
البته از روز قبل سر تراشیده وحمام کرده و لباس نو را آماده کرده بودیم. مدرسه نزدیک بازار بود، در محوطه مدرسه ساختمانی که همزمان با فوت مادرم آنرا بنا کرده بودند ومن فکر می کردم که آنرا به مناسبت فوت مادرم ساخته اند، با کمال تعجب به داخل همان ساختمان رفتیم. اولین سالی بود که این ساختمان افتتاح میشد ومدرسه قدیمی به فاصله ۱۰۰متر در جلوی آن قرار داشت وحیاط مدرسه بین این دو ساختمان محدود بود وقتی وارد سالن ساختمان جدید شدیم پدرم گفت: لحطه ای اینجا بمان وهیچ جا نرو تا من برگردم. رفت و بعد از ۱۵- ۱۰ دقیقه برگشت. تا این وقت من نصف مداد را جویده بودم و مزه درخت توسکا می داد. گفت برویم، گفتم کجا؟ گفت منزل. گفتم سرنویسی چطور میشود گفت تمام شد. حالا باید از اول مهر هر روز بیایی اینجا و درس بخوانی تا با سواد شوی.
نویسنده: آقای ولی الله پورقلی
منبع: سایت کرکان بندرانزلی
با عرض ادب و ارادت خدمت آقای قلی پور عزیز
با این نوشته تان و توصیف فضای آن مدرسه رفتم به آنجا در خیالم و خیلی خاطره ها به یادم آمدند.این را هم بگویم که من تا آنجایی که یادم هست حداقل تا کلاس پنجم دبستان کتابها و لوازمم را داخل یک پلاستیک می گذاشتم.متاسفانه گذشت زمان احتمالاً باعث شده اصلاً و متاسفانه شما را یادم نمی آید
با درود و سلام به مدیریت محترم سایت که به نوعی باعث ایجاد فضایی خانوادگی که توآم با دردودل و بقولی بازگشت به اصل خود شده است . همچنین عرض سلام و احترام خدمت برادر بزرگوارم که خاطرات بسیاری از وی دارم و در دنیای خویش به مرور آن می پردازم. امیدوارم که خداوند والامقام رفتگان همه را قرین رحمت وهمه ما را در این دنیا و اخرت عاقبت بخیر و سرافراز نماید . آمین
آقای پورقلی عزیز به جمع ما خوش آمدید امیدوارم که مطالب سایت مفید و مورد رضایت دوستان باشد 🙂
جالب بود
باتشکر از راحله خانم
جناب آقای احمد جو
منهم دقیقاٌیادم نمیاید ولی حدس میزنم شما برادر زاده کریم آقا و فرزند حسن اقا باشید.و من با آقا کریم همکلاس بودم.
با تشکر از همدلی شما
با سلام
حدستان کاملاً صحیح است
با سلام.بسیار عالی بود.خوشحالم که کپورچالی هاخاطراتشان رامی نویسند.لطفا باز هم بنویسید.منتظریم
باسلام و تشکر از آقای کوچکپور، آیا شما هم از فامیل های کوچک پور کپورچال هستید؟ که یکی شان با عکسهای خود گل کاشته است. چون علاقه مند به خاطرات از کپورچال هستید.
با سالم .بله .من فرزند مرحوم رضا کوچکپور هستم.(برادر زاده کلهر) ایا شما برادر مرحوم عبداله هستید؟ خیلی خوب می شد اگر بزرگ مردانی چون شما و اقای احمد جوی عزیز سایت مجزایی برای کپورچال راه اندازی می کرردید به امید دیدار
آقای شاهرخ کوچکپور
با سلام ، بله درست است، خداوند هر دوی آنها را غریق رحمت خود فرماید،
با تشکر از شما
با سلام: برادر عزیزم ، با مشاهده عکس و خاطره هیجان انگیز شما ، قلب خواهر کوچکت نیز به هیجان درآمد.
خداوند رحمان مرحوم آقا جان را قرین رحمت خویش قرار داده و به شما بزرگوار نیز عمر با عزت عنایت فرماید .آمین یارب العالمین
جان فدای آنکه با عطر خوش خاطره هاش عشق خود را یکسره تقدیم جانان دیارش می کند
با سلام و تشکر از خواهر عزیزم که با جملات زیبای خود صفحه را مزین کرده است .
برادر عزیزم خاطرات شما را خواندم و لذت بردم.
زندگی یک سفرست ٬ خوشحالم که ما سفرمان را با بوی خوش شالیزارهای شمال٬ با شبنم صبحگاهی٬ با طراوت باران٬ خروش امواج دریا و با صفای دل آدم های آنجا آغاز کردیم و این خاطرات همچون بارانند که همواره به دریای روح ما می بارند.
موفق و شاد باشید.
سلام نوشین عزیز
خوشحالم که خاطره مرا خواندید و شما نیز تصویز زیبایی از شمال ارایه دادید.
رحیم پورقلی عزیز
سلام به اسمتان توجه نکرده بودم خوشحالم که شما هم به جمع دوستان پیوسته اید.
از لطف شما بسیار سپاس گزارم.
جناب استاد پورقلی سلام،
علاوه بر موضوع خاطره ، شیوایی قلم شما مجذوب کننده است.
حقیر نیز خاطرۀ مشابهی را یادداشت کرده بودم و امروز آن را باز نشر دادم ، دعوت می کنم در سایت http://www.abkenarema.ir مطالعه فرمایید.
ضمنا” یادآوری اولین تجربه ها در هر زمینه ای ، از علاقمندی های مشترک اینجانب ، جناب استاد احمد جو ، مدیریت محترم سایت کرکان و بسیاری از کاربران است.
بنابر این منتظر انتشار “اولین تجربه”های شما در همین سایت می مانیم.
یا علی – خدا نگهدار
جناب آقای طاهری
با سلام از لطف شما سپاسگزارم.
و انشاالله ارسال خاطرات را در این سایت ادامه خواهم داد.
و حتماً سایت آبکنار دیده و خاطرات شما را نیز خواهم خواند.
پدر بزرگوار خاطرات شما همیشه دلنشین هست وجالب .سلامت باشید
متشکرم مانی عزیز
www.kargan.ir
نیز در دسترس می باشد.
روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .
اين مجموعه درساماندهي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ثبت گرديده است.
آدرس :استان گيلان -بندرانزلي-جاده آبکنار-روستاي"کرکان"بندرانزلي