زمان دانشجویی درمنزلی واقع در نارمک مستاجر بودم آپارتمانی سه طبقه و جمع و جوری بود، طبقه اول در اختیار یک بنا بود و دوم صاحب خانه زندگی میکرد و طبقه سوم هم من بودم، مرد صاحب خانه در میدان امام حسین ( فوزیه سابق ) خیاطی داشت گاهی هم سری به شمال میزد و در آنجا باغ پرتقال داشتند و برای شرکشی و فروش میوه ها به آنجا میرفت، خانمش خانه دار بود و پنج بچه دختر داشت از دوازده ساله تا چهارساله، کارش پخت و پز بود و شستو، از بس که این کار تکراری را کرده بود ناراحتی اعصاب گرفته بود و نیآوردن پسر نیز مزید برعلت شده بود. نیمه های یک شب بارانی بود که دیدم یکی به شدت به در اطاقم را میکوبد بیدارشدم متوجه باران تند و رعد وبرق شدید شدم، در را باز کردم دیدم زن صاحب خانه است گفت شوهرم نیست طبقه اولی ها هم امشب نیستند، توی جوی بیرون منزل سیل راه افتاده و سگی که در آنجا توله گذاشته سیل دارد با خود میبرد چیزی روی سرت بگذار برویم آنها را نجات بدهیم، به نظرم مسخره و سرکاری آمد فکر کردم شاید از باران و رعد و برق می ترسند این برنامه را پیاده کرده است. لباس مختصری پوشیدم با او به بیرون در حیاط رفتم دیدم سگی، توله ای را به دندان گرفته و بالای جوی آب ایساده و ملتمسانه نگاه میکند باران به شدت می بارد و توی جوی آب سیل راه افتاده و چند توله سگ که روی یک تکه حصیر افتاده بودند و سیل درحال کندن و بردن پاره حصیر بود، حصیر را به اتفاق بلند کردیم آبی که پشت آن جمع شده بود بشدت روان شد پرسیدم حالا چکار باید کرد؟ گفت دنبال سگ می رویم و او جایی را تعیین خواهد کرد به دنبال سک راه افتادیم از میدانی که منزل ما در آنجا بود گذشتیم و به کوچه ای پیچیده و در فضای خالی بین آپارتمانها که ساخته نشده بود ولی مقداری تیر آهن ومیل گرد ومصالح در آنجا ریخته شده بود رفته و در گوشه ای ایستاد ما توله ها را در گوشه مناسبی گذاشتم و او هم توله به دندان گرفته را پیش آنها گذاشت، وسر بلند کرده وبه جای تشکر دم تکان میداد. اگر این زن یک مادر رنج کشیده نبود فکر نمی کنم می توانست احساس این حیوان را درک کند و از روی زوزه ای که پشت دیوار منزلش می کشید درد او را بفهمد.
ارسالی :آقای ولی الله پورقلی کپورچالی
منبع : سایت کرکان بندرانزلی
ا سلام خدمت همولایتی عزیزم
ماجرای جالب و عجیبی بود و این احساس مادرانه این زن برای همدردی با یک حیوان در چنین موقعیتی و احساس اینکه بایستی به او کمک کرد خیلی تفکر برانگیز است.بودهاند انسانهایی که همنوعان خودرا در وضعیتی بدتر از آن وضعیت می بینند دریغ از اینکه به روی خودشان بیاورند و خیلی راحت و بدون کوچکترین عذاب وجدانی از کنارش می گذرند.امیدوارم به امید آنکه همه ما بهتر از اینی که هستیم باشیم……