قسمت آخر
برای اینکه وضعیت زندگی ام بهتر بشه اولین دوره بازخریدی ام در اوایل دهه ۷۰ انجام دادم که سرانجام ناخوشی داشت که ناچاراً افتادم به کار بازاریابی موادغذایی در یک شرکت که به عنوان کارآموز با شخصیت جالبی آشنا شدم که روزهای خوش و جالبی داشتیم در فصل زمستان ۷۰ و بعداز مدتی در آبان ۷۱ به یک شرکت رفتم با پارتی ودر قسمت بازاریابی قطعات پیش ساخته پوششی ساختمانی مشغول کار شدم و زمانی بود که پدر خانمم در یک تصادف کشته شده بود و ۹ سال آنجا بودم و پسر دومم در سال بعدش به دنیا آمد و در همان سال بدنیا آمدن پسرم و قبل از تولدش خانه ای ۶۰ متری را در جاده ملارد کرج با مبلغ ۵/۱ میلیون تومان صاحب اولین خانه شخصی به صورت قولنامه ای شدم و چه حالی می داد خانه مال خودمان بود و چه روزهای خوش و شادی داشتیم آنجا ، حتی وقتی دود آبگرمکنمان صدای همسایه ها را در آورده بود و تعمیرکار هفته اتی یک بار پیشمان بود.خانه را با فروش وانتی که داشتیم و سهامی که خانمم داشت خریده بودیم و داشتن این خانه چه لذتی داشتیم و اینکه غولی به نام صاحبخانه نداشتیم و زیاد نمی گویم از این روزها باید خیلی خلوت کنم و آرامش داشته باشم تا به یاد بیاورم آن روزها را که تلخی های زیادی هم برایمان داشت .منی که روزانه بیش از ۵ ساعت را ، رفت و برگشت به کارم در تهران طول می کشید و همسر نازنینم با یک بچه در بغل و یکی دیگر در دستش با کیف خودش و ساکهای بچه ها مسافتی را طی می کرد تا به خیابان اصلی برای سوار شدن به سرویس شرکتش برسد.این خاطره ها بیرون ریخته می شوند که هر کدام از آنها در فرصتی مناسب قصه ای خواهند شد تا بماند.نمی دانم برای چه کسی ، شاید روزی پسرها با خواندن این قصه ها به یاد بیاورند که با چه سختی بزرگ شده اند.فعلاً در گیرسربازی و شغل آینده و یا آن یکی درگیر کارهای دانشگاهیشان هستند و نمی دانم اصلاً سری به این سایت می زنند برای خواندن این ناداستان ها یا نه تا گوشه هایی از زندگیشان را مروری داشته باشند.
اصلاً از این دوره ها نمی دانم چرا نمی توانم زیاد بنویسم و می خواهم سریعتر برسم به حال و امروز.دوره کار کردن با سید در حد فاصل شرکت قبلی تا این شرکت فعلی در طول یک سال که اوقات تلخی را گذراندم و خاطرات وحشتناک و تکان دهنده ای دارم از آن یک سال کابوس گونه که شاید یک روزی بنویسمش ، قسط خانه ام عقب افتاده بود و در ماه رمضان حتی پنیر برای افطار نداشتیم و اگر صبوری ویاورم ،همسر خوبم نبود ختم به خیر نمی شد روزگارم.
در این مدت بیش از ۳۰ سال کارکردن خیلی توان به خرج دادم که خودم باشم ، خود خودم، نه آدم کسی باشم برای لقمه ای نان بیشتر و نه مجیز گوی کسی برای پست و مقامی بهتر که همه اینها را می توانستم باشم و نشدم و در عوض شخصیتم را حفظ کردم که انهایی که می شناسندم به این باور برسند که من خودم هستم و این برایم از همه چیز بهتر بودو حال این روزهایم خیلی بده ، بیش از اندازه بد که یک روزی این را هم خواهم نوشت.حق یارتان…………………………
توضیح:داشتم نا امید می شدم که به جز چند داستان مابقی نوشته هایم در چه جایگاهی قرار دارند که با سرمقاله سردبیر ماهنامه داستان همشهری در شماره بهمن ماه دلگرم شدم به اینکه نوشته هایم بی هدف و بدون جایگاه نیستند.ایشان عقیده دارند به این جور نوشته ها ناداستان می گویند که به صرف اینکه خاطره اند و یا یک نوشته ای که به عنوان قصه و داستان هم نیستند نباید با بی تفاوتی از کنار این افکار که به ذهن می آیند گذشت و حتماً باید آنها را نوشت ومن خوشحال و دلگرمانه ادامه خواهم داد و امیدوارم پیدا شوند کسانی که اینها را بخوانند.
ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی
آقای احمد جوی عزیز
با سلام و عرض ادب
هر پاراگراف این قسمت یادآور تاریخچه ای و بیان کنندۀ خاطراتی است ، یکی از فواید ثبت خاطرات و وقایع زندگی توسط اشخاص خود ساخته این است که جوانترها با الگو برداری از بزرگترهای خود در هنگامۀ سختی ها ، پایداری بیشتری نشان خواهند داد ، هر چه نسبت خویشاوندی جوانان با الگوهای خود نزدیکتر باشد ، تآثیر پذیری آن ها نیز بیشتر خواهد بود.
قطعا” فرزندان ما در برابر مشکلات روزمره به یاد الگوهای خود می افتند که در تاریکترین روزهای زندگی ، چگونه غول نا امیدی را با عشق و امید از پای درآوردند.
بنابر این خاطره ها باید بیرون ریخته شوند برای کسانی که دیر یا زود به آن ها نیاز پیدا خواهند کرد و در فقدان چنین خاطراتی احساس خلأ خواهند نمود.
بازگویی “اولین تجربه” شما در خرید خانه می تواند شروع دوبارۀ شیرینی باشد ، هرچند ممکن است در زمان خود با تلخی های سپری شده باشد.
با آرزوی سلامتی برای شما در کنار خانواده
با سلام و عرض ارادت خدمت دوست عزیز و گرام
ممنون از اظهار نظر تان و امیدوارم جوانان به این الگوها توجه کنند و از این تجارب برای ادامه زندگیشان بتوانند استفاده کنند
جناب احمد جوی عزیز سلام
خسته نباشید وجوه اشتراک زندگی نسل ما چقدر زیاد است. نسل ما فرودها و تلخی های زیادی را تجربه کرده و با همه مرارت و سختی که به خود دیده الحمدالله عاقبت به خیر شده. همین که برای لقمه ایی نان حلال مجیز گوی کسی نشدی خود بزرگترین موفقیت برای شما و بزرگترین درس برای فرزندان ما و فرزندان نسلهای آینده خواهد بود. انشاءا… من هم بخشی از شغلهای را که تا به امروز به آنها اشتغال ورزیده ام خواهم نوشت تا همانطوریکه شما فرموده اید فرزندان ما بدانند با چه مشقتی زندگی آنها را تامین کرده ایم.
با سلام و عرض ارادت خدمت دوست عزیز
هم نسل عزیز که مشترکات زیادی باهم داریم و اتفاقات دوره ما ، شاید به نوعی می توان گفت که برای نسلمان و نسلهای پیش و بعد از ما تکراری نخواهد داشت.انقلاب ، جنگ و سختی ها و مرارتی که برای رسیدن به این وضعیت کشیدیم شاید حالا حالاها برای دیگر نسلها تکرار نشود که امیدوارم نشودو امیدوارم فرزندانمان که کمی زیاده خواهی به صورت سریع بدست آوردن در ذهنشان بوجود آمده باعث اذیت و آزارشان نشود و عاقبت بخیر شوند.البته این آرزو برای تمامی فرزندان وطنم هست