قسمت دوم :
تمام اینا هنوز تو کله ام هستند و هنوز نتوانسته ام درمانش کنم هنوز تصاویرم با تقی و محمد و سعید و عبدالرضا و حمید در اتاقهای گلی با سقف پوشالی خانه کریم که درس می خواندیم در ذهنم وول می خورند همین یک ماه پیش در شنبه بازار دیدمش چقدر پیر شده بود ما هم پیر شده ایم و پراکنده و خاک شده . آفتاب کم رمق اردیبهشت و ماکه از مدرسه تعطیل شده ایم و به صف شده به طرف خانه هایمان می رویم با صدای خوش اذان موذن زاده همراهی مان می کند تا به خانه برسیم و میرزاقاسمی و ماهی شورو ترب را برای نهار آماده روی سفره مادر ببینیم. خب همین بالاآوردن ،دیگه بالا آوردن خاطره ها در همین زمان چشمانم هم برای همراهی با مغزم با لا آورد ؛ بالا آورد اشکهایش را و ریخت روی سینه ام و داغی و گرفتگی اش را کمی آرام کرد ؛ مگر آرام می شود ؛ دوشنبه بازار است و می روم سراغ پدر بزرگ که روی صندلی قهوه خانه نشسته و سهمیه هفتگی دوزاری ام را ازش می گیرم و یاد یک روز برفی می افتم که ناتوان روی ایوان نشسته و برف که با شدت در حال باریدن است و او سعی میکند چکمه های کفش ملی را با ساییدن پاشنه اش به لبه ایوان از پایش در آورد ؛ دستهایش یخ زده اند و توان کمک به او را ندارند و آب دماغ اش هم از بینی اش می ریزد . چشمانم دوباره بالا می آورند کجا خالی اش کنم ؟ مادربزرگم با آهنگی که از تلویزیون در حال پخش است در حال رقصیدن است و پدر بزرگم وقتی وارد اتاق می شود تا برود به آن یکی اتاق تودرتو که بخوابد رویش را برمی گرداند تا چمش تلویزیون را نبیند . آنقدر از تلویزیون بدش می آید که یک بار می خواست مرا به خاطر آن خفه کند . دیگر توانش را ندارم چون بالا آوردن چشمانم تمامی ندارد باید بروم در هوای آزاد تا نفس ام بند نیامده ( ادامه دارد … )
ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی
سلام آقای احمد جو
خدا بد نده همشهری. مثل اینکه راستی راستی پیر شدی
سلام آقا نادر
هنوز تا پیری زمان زیادی باقی مانده ،شروع زمان سنی پیری از ۶۰ به بعد هستش اما یک وقتهایی یک سری چیزها هستش که فکر پیری را زودتر از سن به انسان القا می کند.کودکی ، جوانی یا پیری بستگی به حال خودت داره
موفق و شاد باشید