تقدیم به یک آشنا ( سمیه . م )
اعصابم از دست خواهرم و ننه داغان شده بود . ما سه نفر در ایوانی که تبدیل به اتاق شده بود می خوابیدیم . دوتا درخت سیب جلوی حیاط ؛ که شاخه هایش تا شیشه های ایوان اتاق خود نمایی می کردند شده بودند مایه عذاب و دردسر و بی خوابی من . نمی دونم اصلا” به چه دلیلی طی روز نمی رفتیم از درخت سیب را بکنیم و بخوریم ؛ از وقتی می رفتیم تو رختخواب این درخت هم شروع می کرد به خودنمایی و سیب هایش را هرچند دقیقه که گاها” ساعتهاهم می شد می انداخت پایین و آن وقت باید می دیدی این دو تا چه جوری می دویدند طرف حیاط برای برداشتن آن سیب . کودک درون ننه ام خیلی فعال بود و عاشق این چنین بازیهایی بود همان طور که عاشقانه دوستمان داشت گاها” در بعضی بازی ها رقیبمان هم بود و در کشیدن سیگار هم گاهی با هم می نشستیم و دود می کردیم . آن هم وقتی صبح برنج کته را با شیر می خورد و پشت بندش می گفت رحیم یک سیگار بده بکشم . هر شب قبل از خواب به هردونفرشان می گفتم خب تا صبح صبر کنید، نه ما رو زابه راه کنید نه خودتان با هول و ولا بخوابید. صبح بروید و سیب ها را بردارید وبا هم نصف کنید مگه چند تا سیب می شه بخورید .بعد از این همه حرص زدن باز بقیه را میدادند ما میخوردیم فقط این بازی را دوست داشتند و می خواستند خاطره اش کنند برای ما که همیشه به یاد داشته باشیم که این دو درخت سیب بوده اند که حال به جایشان دو درخت گوجه سبز جا خوش کرده اند.
دیگر نه از آن درخت های سیب خبری است نه از مادربزرگ و نه از دخترانش . فقط یادهایشان مانده و تصاویری از مادر بزرگ و تصاویر متحرک عمه هایم در فیلم عروسیمان.هر وقت که به خانه پدری می روم مادر بزرگم را در حیاط خانه حس می کنم.ما را چه کسی در کجا به یاد خواهد آورد وقتی همیشه خانه بدوش بوده ایم و هر چند سال در یک جایی بوده ایم.امیدوارم همه داشته هایشان را قدر بدانند.
ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی
اقای احمدجوی عزیز سلام میتونم شما را درک کنم.وقتی که میگید مادر بزرگتون رو در حیاط می بینید.من هم مادر بزرگمو ته کوچه شما کنار خونه قدیمیه حبیب جمالپور(مرحومه مشهدی شاهباجی)می بینم روی یک کتل نشسته و منتظره غروب بشه و روز های تکراری و دیدن ماها .امیدوارم قلمتون همیشه بنویسه.
ممنون از اظهار لطفتان.کلمه کتل و غروبها و تکرار روزها برد مرا به آن روزهای خیلی دور،و یاد خانه خالی سلطان مادر هادی و…که وقتی در حیاط یا روی ایوان نشسته ام و آنجا را که در حال تخریب است و روزی سرشار از زندگی بود دلتنگ می شوم و اینکه این سرنوشت خیلی از خانه ها و خاطراتمان خواهد شد بسیار ناراحت کننده است.همیشه شاد و سلامت باشید