کنار تختش ایستاده ام و به او نگاه میکنم غمی که چشمانش را فرا گرفته نشانگر رنجی است که می کشد از ماندن در اتاق دیدن دیوار های سفید، نگاهش معصوم است بغض غریبی در گلویش انباشته شده از چهره رنجورش نمایان است، دستش می لرزد از او سوال میکنیم اینجا چکار میکنید با این حرف گویی دنیا را به او داده اند حرفهای نگفته زیاد دارد، سالهاست اینجاست و کسی سراغش نیامده تا حرف دلش را بشنود.
اشک در چشمانش حلقه زده، چانه اش از شدت بغض می لرزد، مادر، مادر مهربان که روی این تخت خوابیدی گناهت چیست؟
روزی جوان بودی و سرشار از عشق به فرزند. بدون چشم داشتی آنها را بزرگ کردی پا به پایشان رفتی رنج های آنها رنج تو بود دردشان درد تو وقتی بیمار میشدند دعا میکردی فرزندام همیشه سالم باشند تمام لحظات زندگی در کنارشان بودی در غم و شادی همیشه برای دلبندانت آرامش بودی هرگز بخاطر بیماری فرزندانت آنهارا دور ننداختی، رهایشان نکردی نگفتی نمیتوانم، نمیخواهم، خسته ام.
فکر نمیکنم چنین کرده باشی.اصلا آرام و قرار ندارد مادری که تمام زندگی اش را وقف فرزندانش کرده بکدامین گناه ناکرده روی این تخت آرام خوابیده و کسی سراغش را نمیگیرد بلاخره آرام لب باز می کند ولی گریه امانش نمیدهد بریده بریده حرفهایش را میزند دستش را گرفتم و نوازش کردم .گویا سالها پیش فرزندان به بهانه خرید، گردش او را کنج این آسایشگاه رها کرده و به خیال اینکه هرگز پیری به سراغشان نخواهد آمد، با خیال راحت هر کدام به خانه های گرم و نرمشان رفتن تا زندگی کنند مثل اینکه هرگز مادری نبوده.
هیچ واژه ای پیدا نمیکنم تا به من بفهماند، این دست سرنوشت نیست .دست خودمان است. اشک در چشمانتم حلقه بسته به پهنای صورتم گریستم، طاقت نگاه کردن به او را نداشتم مادرم، گل من، گریه ام دست خودم نیست. انسان هر قدر قلب سنگی هم داشته باشد دیدن این صحنه او را متاثر میکند.
گذشته از کار افتادگی پاهایش افسردگی هم به سراغش آمده.از رنج تنهایی، بودن در فضای چهاردیواری.همه اینها دست به دست هم داده رنج و افسردگی اورا صد چندان می کند.التماس را در چشمانش میبینم هیچکاری از دستم بر نمی آید جز دلداری دادن او بهترین درمان برایش هوای آزاد دیدن آسمان آبی، دیدن دریا و شنیدن موجهای دریا که به او آرامش میدهد. درد دل را به دریا بگوید و سبک شود. دیدن طبیعت درختان سبز گلها شاید یادش رفته باشد درخت چه رنگی داشت بوی گلها را از یاد برده باشد.نفس کشیدن در هوای آزاد شادابی را به او بر میگرداند ایکاش میشد.ولی میسر نیست.
پرستاران نازنین و مهربانی که برایشان با تمام وجود خدمت می کنند کاری که می بایست فرزندانش می کردند نه اینها با جان و دل انجام میدهند و شکایتی ندارند.انسانهای بزرگی که زندگی شان را وقف نگه داری این عزیزان می کنند.
خیلی دوست داشتم بیشتر پیش این نازنین ها باشم اما فرصت نیست وقتی به اینجا می آیم دوست ندارم ترکشان کنم.کسانی که بسیار شکننده و حساس هستند با قلبی مهربان، مادر دلش نمیخواست دستم را از دستش جدا کنم میگویم بازهم بدیدنش خواهم آمد میبایست با نگاه معصومش خداحافظی کنم ولی فکرم پیششان خواهد بود آیا آنها هنوز صدای موج دریا را به یاد دارند؟شاید دیدن دریا آرزویشان باشد.رفتن به پارکی که مجاور محل زندگیشان باشد تا احساس ناتوانی نکنند اوقات شادی را داشته باشند ، دور انداختنشان را از یاد ببرند.
خیلی دلم میخواست بضاعت مالی داشتم تا میتوانستم تمام آسایشگاه های سطح بندرانزلی را در یک مجتمع بزرگ رو به دریا و طبیعت بسازم با پارکی که آنها بتوانند توی آن احساس آرامش کنند از پنجره اتاق امواج دریا را ببینند مردمانی که در رفت و آمدند، گردشگرانی که برای تفریح می آیند مسیر راهشان باشد آنها هم بتوانند از این پارک استفاده کنند.جای خالی فرزندان شان را پر کنند شاید به دیدنشان بیایند و التیام دلهای نازک آنها باشند روح خسته شان محتاج محبت است شادابی را به این عزیزان هدیه کنیم.ناگفته نماند یادی از انسانهای خیّری که مدرسه و بیمارستان و آسایشگاه می سازند و پول و قت خودشان را وقف این کار کرده اند و خداوند حافظشان باشد باز هم بفکر این پدران و مادران عزیز باشند تا امید بیشتری برای زندگی در این انسانها بوجود آید، به آرزوی روزهای خوب و شاد برای تمام آدمهای دوست داشتنی در خانه سالمندان و بزودی در مکان جدید ملاقاتشان کنیم.
.
به امید خدا – یا حق-صدیقه اکبرپور
منبع: سایت کرکان بندرانزلی
سلام
ممنون بابت این پست
از نویسنده هم بسیار سپاس
خداقوت
بسیار سپاسگزارم از اینکه نوشته این بنده حقیر را پسندیدید .ممنون و سپاسگزارم.