سلام من به دوستداران طبیعت
طبیعتی که خداوند با ظرافت بر ایمان در یک تابلوی آفرینش که تمام فصل ها و رنگها طوری کنار هم چیده شده اند آفرید، بهار، تابستان، پاییز و زمستان این رنگها و طبیعت زیبا، زندگی معنایی ندارد.
غذا روح ما انسانها بستگی به همین طبیعت زیبا دارد.به جنگل های انبوه و سرسبز نگاه کن به دشتهای پرگل، گل هایی که هر یک رنگ و یک شکل نیستند، به کوههایی که استوار کنار هم ایستادند و تو می توانی به بزرگی و عظمت خدای بزرگ پی ببری.
به دریای بیکران نگاه کن به آسمان آبی بالای سرت به امواج گوش کن که بهت آرامش میده مثل یه لالایی دلنواز. یک روز با قایقی دل به دریا بزن برو آنقدر برو تا به تالاب برسی به نیزارهایی که وقتی قایقت موج ایجاد میکنه ببین چطور این نیزار ها در رقصند خوب نگاهشان کن اینبار با نگاه عمیق تری نگاه کن تا بتوانی رنج و غم آنها را حس کنی رقصیدن نیزارها مثل کسی که داره خودشو تکون میده آره همینطوره، به آب تالاب نگاه کن دلت روی آب بکش روغن هایی که من و تو و ما ریختیم به موجوداتی که توی این آب زندگی که نه زجر می کشند فکرکن، بادی که از حرکت قایق به صورتت می خوره جه حس خوبی به تو میده معنایش را میفهمی، اگه تالاب نبود نمی توانستی اینطور از گردش توی این طبیعت لذت ببری، چشمات رو به نگاه آنها بینداز. پرنده های مهاجری که فرسنگها پرواز می کنند و اینجا را برای درست کردن آشیانه برای جوجه هایی که در راهند درست می کنند، به قورقور قورباغه ها گوش کن که روی نیلوفرهای آبی نشسته اند تنها آنها از این بستری که بر ایشان فراهم شده لذت میبرند از پشه هایی که زیاد شده اند آنهم بخاطر آلودگی آب تالاب و یک شکم سیری می خورند. سنجاقک ها کجایند، سنجاقک هایی که یک زمانی آنقدر دور برت پرواز می کردند می توانستی آنها را حس کنی حال کجایند، سنجاقک هایی که پرهای هفت رنگ داشتند تو اونا رو می گرفتی و بعد از ناز کردن سرشان رهایشان می کردی، نیلوفرهایی که ریشه هایشان تا ته آب می رسند آنجا دانه ای در دل خاک دارند مثل پسته دریایی که تو از آن استفاده می کنی چقدر خوب است که تالاب به تمام موجودات و گیاهان بفکر ما هستند، اما هرگز ما آنها را نفهمیدیم. وقتی یک دسته پرنده مهاجر برای گذراندن زمستان به تالاب پناه میبرند صدای شلیک تفنگ ها را میشنوی تمامی ندارند چه راحت شکار میشوند و تو در سفر نهار و شامت آن ها را میخوری پس همه جوره به ما لطف دارند، پس کجاست لطف و مهربانی تو، دستی بر سر آنها بکش فکری برایشان بکن دوست داری ماهیگیری کنی با تو هستم پس مانده های زباله ات را جمع کن و در تالاب رها نکن، پلاستیک هایی که تو می اندازی ما می اندازیم سالها در آنجا خواهند ماند و تجزیه نخواهند شد این نابودی تالاب با تمام موجودات آن که در آنجا زندگی می کنند اما کم کم در حال نابودی اند به نسل های بعد و بعد فکر کن تو نمی خواهی آنان هم تالاب زیبا داشته باشند یا اینکه می خواهی فقط در کتاب ببینند و در عکسها نتواند خود لمسشان کنند، پس این زیبایی را از آنها نگیر از همین حالا بفکر نسل های بعد باش آنها هم حق دارند از این زیبایی لذت برند، آنها را محروم نکن بفکر خودت و خودمان نباشیم تا چرخه زندگی در آن ادامه یابد.
.
به امید آن روز کنار تالاب زیبایمان مثل گذشته.
صدیقه اکبرپور بندر انزلی، ۱۰/۱۱/۹۱
انجمن داستان هزارویک شب
ارسالی : خانم فریده اکبرپور
منبع: سایت کرکان بندرانزلی
این وضعیت تیم بانوان ملوان است !