چه آسمان قشنگی برای من چیدی چه خوابهای قشنگی برای من دیدی
چه کار خوبی کردی که بی هماهنگی برای خلقت من از خودم نپرسیدی
تعطیلات آخر ماه صفر باعث شد تا برای فرار از این هوای گند و آلوده که هفته را با چند قرص زیرزبانی توانستم تا چهارشنبه خودم را بکشانم و ظهرش راه بیفتم بروم رشت و بعد هم کپورچال.
نیمه های شب باد و باران به من فهماند که زنده ام و هنوز سرشار از شوق زندگی.
صبح هم کماکان باران ادامه داشت ،رفتم انزلی کمی خرید کردم و برگشتم کپورچال ،هیچ کدام از دوستان را پیدا نکردم ،ماندم چه کار کنم حیف این هوا که بروم خانه ،انداختم سمت چپ و وارد جاده آبکنار شدم و با سرعت ۳۰ تا ۴۰ راندم و به ماشینهای پشت سری که عجولانه از پشت می آمدند با راهنما اشاره می کردم که رد شوند.باران نم نم می بارید و آسمان با ابرهای سفید و خاکستری وسیاه شکلهای زیبائی را تشکیل داده بودند،شیشه را کمی پایین دادم و اکسیژن خالص را با تمام وجودم به داخل ریه هایم کشیدم.رسیدم به دوراهی کچلک .فردا ۲۸ صفر است و یاد سالها قبل افتادم که همه ساله با بچه ها پیاده از جاده کچلک تا آقاسید شرف الدین می رفتیم که هم تعزیه این روز را ببینیم و هم زیارت و هم سیاحت ما بود.
بعد رسیدم به سیاه ووزان که در ورودی اش با عکس شهید فرخ زلفی مزین شده بود که همکلاسی دوره راهنمائی ام بود و پسر مظلومی که آرام و سربه زیر بود البته همه همنسلان آن دوره اینگونه بودند و روحش شاد.به آرامی راه را ادامه دادم تا رسیدم به شیلسر و وقتی چشمم به سمت راست جاده افتاد و سل را دیدم یادم افتاد برای بازی فوتبال به اینجا می آمدیم نه تربه بر که به اشتباه گفته بودم.این مسیر را همیشه سریع رفته بودم همانطوری که زندگی را و روزهایش را سریع گذراندیم و می گذرانیم،انگار عجله داریم سریع تر برسیم به انتها بدون آنکه به آرامی و با لذت عبور کنیم از این جاده ها و جاده های زندگی.
خودکار و کاغذ همراهم نبود اگر روستائی را پس و پیش گفتم ببخشند بزرگواران.سیاه خاله سر رسیدم جمشید که دامادش کپورچالی است و خودش هم در دو دوره آموزشی بامن در یک گروهان بود و فرزاد که حدود بیست سالی است دوست هستیم و در دوره ای همکاراز بچه های اینجا هستند.هر لحظه لذتم بیشتر می شد، می رسم به معافان و خمیران.خمیران یک زمانی با ظرفهای گلی دست سازش معروف بود وزمان تحصیل دبیرستان که در انزلی مستاجر آقای عزیز طویلی مولف کتاب تاریخ انزلی بودیم در اتاق بغلی خواهر و برادری با مادر بزرگشان که عاشق ماهی شور بود زندگی می کردند واهل خمیران بودند.
ورسیدم به اشبلا که آنجا هم یک شب بوده ام و برای شکار مرغابی و ماهی با قایق به مرداب روبرویش رفته بودیم.زیور و حسن اشبلایی بودند و چند سالی در منزل ما مستاجر که روزی هم قصه آنها را خواهم نوشت.
و حالا کرکان ، محلی که با سایتش آوازه اش همه جا پیچیده و به مدیریت محترمشان تبریک می گویم.بعد تربه بر و یاد آقای نادر وطنخواه تربه بر مدیریت سایت سرباز وطن و دیدن دبستان امام خمینی که حتماً آنجا درس خوانده اند و خاطراتی دارند.وارد آبکنار می شوم شاید ۳۰ سالی باشد که به آبکنار نیامده بودم .یک زمانی علی و مرحوم فرشید و محمد بعد از برگشت از جبهه غرب در پاسگاه اینجا سرباز بودند ومن به آنجا برای دیدنشان رفته بودم ،از نظر من تغییر زیادی نکرده بود وتنها موردی که جلب توجه می کرد مسجد وقبرستان بود که حالت میدان را پیدا کرده .آبکنار دارای چند سایت است که افرادی همدل دارند و با مطالعه مطالبش متوجه این امر و همتشان جهت تغییر مثبت در همه زمینه ها می توان شد.در وقت برگشت در کرکان کنار دیوار مسجد امام سجاد توقف کردم به کوچه ها و رهگذران نگاه کردم و به یاد مدیر سایت کرکان افتادم ،شاید آنجا بودو می توانستم ببینمشان که متاسفانه شماره ای از ایشان نداشتم.
وقت برگشتن به کپورچال کمی اندوهگین بودم ناگهانی اینطور شدم تابلوهایی که مزین به عکس شهیدان بودند و مستقیم نگاهشان به چشمانم بودند.بعضی نگاهها آشنا بودند حتماً در زمانهائی دیده بودمشان.سفر جالب و قشنگی بود باید تکرارش کنم
(شعر ازمهدی نیکبخت )
.
ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی (www.karkan.ir)
سلام
جالب بود ، کمی غمناک بخاطر انها که الان در جمع ما نیستند …..
سلام خیلی جالب بود ولی از ابکنار کم گفتید –با تشکر
یا علی