مادر بزرگم را خدا بیامرزدش،مادر پدری ام که با ما زندگی می کرد وجوانی هایش بیشتر ودر سن و سال سالمندی هم از درخت ها آنچنان بالا می رفت که ما از این پائین ترس برما می داشت که نکنه اتفاقی براش بیفته اما ترس بیهوده ای بود.هر وقت دل درد داشتیم کمی از سهمیه تریاکش را به اندازه یک عدس به خوردمان می داد که درد کشیدنمان را نبیند یا اگر سردرد داشتیم به پیشانیمان می مالید تا خوب شویم.(آن موقع افراد مسن سهمیه تریاک از ادارات بهداشت با دفترچه می گرفتند)یا هر وقت جائی مان زخم می شد از بازی و افتادن روی آن دست می کشید و می گفت (مزاقا نیبه)(ببینم چند نفر معنی این کلمه را می دانند که بگویند)که درمانی بود بر دردهایمان.چند سالی هم بامن و خواهرانم که برای تحصیل در انزلی اتاق اجاره کردیم با ما بود.این کلمه مزاقا نیبه چند وقتی است چسبیده به ذهن و زبانم و هی با خودم تکرارش می کنم و یاد همدلی ها و عشق و علاقه افراد خانواده به همدیگر می افتم و اینکه هر چقدر جلوتر می رویم و خیر سرمان همه چیزمان پیشرفته روابط ها پسروی دارند و فاصله ها بیشتر می شوند.همیشه یکی از خواهرهایم ،عمدتاً خواهر بزرگترم با مادر بزرگ مادری ام که خانه و حیاط درندشتی داشت زندگی می کردند ،حیاطی که مزه توت فرنگی ها و انجیر بادکوبه اش هنوز یادمان هست. آن زمان که خانه ها حمام نداشتند خانه مادر بزرگم که از اولین خانه هائی بود که به سبک مدرن ساخته شده بود حمام داشت و خانه قدیمی گالی پوش هم هنوز بود و حالت انباری یا استفاده موردی داشت.همین حمام برای من که عاشق گوش دادن به برنامه صبح جمعه با شما بودم دردسری بود که مادرم کشان کشان صبح مرا می برد آنجا که حمام کنم.
در زندگی روزمرگی شهری عجین شده بودم و همه چیز داشت از یادم می رفت ،زبانم ، هویتم و اینکه اهل کجا هستم بخصوص وقتی همسرت هم اهل اینجا باشد دیگه واویلاست فدر همین گیر و واگیرها با مجله گیله وا که در رشت منتشر می شود ودر تهران هم در چند کتابفروشی توزیع می شود آشنا شدم.در مورد گیلان می نویسد داستانها و شعرهائی از نویسندگان گیلانی و گاهی هم به زبان گیلکی که توجه ام شدیداً جلب شد و در این زمان بود که یهوئی عشق به زبان و قومیت در من زنده شد و خیلی از کلمات و اصطلاحاتی که یادم رفته بود به یادم آمدو خوشحال شدم از این وضعیت بوجود آمده و از آن به بعد به جای سالی دوباررفتن به سرزمین پدری ،تعداد رفتن بیشتر شده و نگاهم هم نسبت به آنجا عوض شده هر چند تغییراتی در آنجا بوجود آمده و با گذشته فرقهائی کرده اما سعی می کنم چیزهائی را به یاد بیاورم که هویتم را از دست ندهم و همچنین گشت و گذار با سایتهایی مثل آبکنار(با آدرسهای مختلف ) کرکان ، سرباز وطن و…….سیاحتی است لذت بخش که نزدیکی ام با افراد و مناسبات و نظرات و هرچیزی که مرا با قومیتم ببشتر آشنا کند را وسعت خواهد داد و امیدوارم باعث وحدت بیشتر همدیگر بشویم…….
.
ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی (www.karkan.ir)
ممنون از نوشته ی زیبا و یاد آوری به جاتون
واقعا دور بودن از وطن خیلی وقتها باعث میشه ادم هویتشو از یاد ببره
خوشحالم که با این سایت اشنا شدم و میتونم بوی وطنو از لابلای متن ها و عکساش حس کنم
موفق باشید