چندی قبل فرصتی دست داد تا ضمن گشتی در کوچه های روستایمان تربه بر با گذشته ها دیداری داشته باشم . در این گشت و گذار عبورم به زمین ورزشی و یا به قول ما قدیمیهای روستا “صله کنار” افتاد. با دیدن غربت آنجا دلم گرفت از فرزندم که همراهم بود خواستم چند عکس از وضعیت موجود تهیه کند. او که حاضر به یراق وآماده برای این قبیل امور است. در چشم بر هم زدنی چندین و چند عکس از زوایای مختلف زمین تهیه میکند(به برکت پیشرفت تکنولوژی امروز کسی دغدغه فیلم و ظهور و چاپ عکس ندارد) امروز که چشمم به عکسهای ذخیره شده در کامپیوتر می افتد داغ دلم تازه شده و تصمیم میگیرم دلتنگی هایم را به رشته تحریر درآورم.
وقتی به عکس نگاه میکنم اولین چیزی که به چشم میآید و به بیننده القاء میشود کوچک و کوچکتر شدن روستا ست . میدانی چطور؟ وقتی می بینی تیرهای دروازه اصلی فوتبال زنگ زده و اون دور دستا بین علفهای هرز گرفتارهستند! معنی اش این است که مدتها شوت سرکشی بر تیرک افقی و عمودی آن ننشسته! وقتی قدمهایی جلوتر دروازه گل هندبالی را می بینی معنی اش این است که تعداد بازیکنان این عرصه روز به روز کمتر شده اند. و آنوقت که دروازه گل کوچک را مشاهده میکنی. یعنی اینکه بازیکنان کمتراز انگشتان دو دست شده اند. و اینها همه روی هم یعنی روستا روز به روز کوچک و کوچکتر میشود و جمعیتش کمتر!
خیلی دور نیست روزگاری که این زمین جولانگاه جوانان برومند و انرژیک روستا بود. هنوز وقتی گوش به گذشته ها می سپارم. فریاد پاس بده، شوت بزن، یارتو بگیر، بر وبجه های روستا را میشنوم. روزگاری این روستا سه تیم فوتبال بزرگسال و جوان به نامهای اسکار، عقاب و شانتیون داشت،تازه تیم منتخب یا کلنی که ترکیبی از بازیکنان این سه تیم میشد را به آن اضافه کنید؟
روزگاری این روستا فوتبالیستهای قابلی داشت که شاید امروز بودند میتوانستند قراردادهای چند صد میلیونی منعقد کنند.
باورتان میشود؟ روزگاری در همین زمین ورزشی که امروز علفهای هرز آن را احاطه کرده اند. چهار دروازه بان سرپنجه و آماده فعالیت میکردند. نامشان هنوز یادم است. کیکاوس مهدی پور که اکنون بازنشسته هوانیروز است و ساکن تبریز، هانی باقری که حالا انگلیسی شده! مهرالله سلطانبخش و مرتضی منصف که نمیدانم کجایند!
روزگاری دفاع آهنینی همچون اسکندر محمدی و هافبک های با تکنیکی همچون اباصلت باقری، بهزاد مرتضایی و سید حسین گلچهره و مهاجمین گریز پایی همچون داود طالبی و دایی مهرالله(مهرالله منصف) در این زمین جولان میدادند.
اما امروز از آن همه جوان و جوشش تنها خاطراتی بیش نمانده است و زمین پر جنب و خروش ما به رکود و خموشی گراییده است . امروز دیگر در گوشه و کنار روستا هم کمتر جنب و جوشی از جوانان می بینی.
به امید آنکه بار دیگر شاهد شکوفایی و رونق روستاها در همه امور، خاصه فعالیت های ورزشی باشیم .
زیرا از قدیم گفته اند:
زنیرو بود مرد را راستی زسستی کژی آید و کاستی
.
نویسنده: نادر وطن خواه تربه بر
وبلاگ نویسنده: torbehbar.blogfa.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی
با این نوشته رفتم به خیلی سال قبل .زمانی که با بچه ها تیمی به نام کراچی (نمی دانم چرا این اسم عجیب را انتخاب کرده بودیم) و یک بار برای بازی با بچه محلهایتان به آن زمین برای بازی آمده بودیم .فکر کنم اغلب مواقع آنجا را آب می گرفت.یادش بخیر آن روزگاران
جناب احمد جوی عزیز
با سلام، خوشحالم که خاطرات شیرین را در ذهن شما تداعی میکنم. آب گرفتگی آنجا در ماههای آبان لغایت بهمن اتفاق می افتد. به حدی که تبدیل به استراحتگاه مرغان دریایی میشود.
یاد بازی خاطره انگیز تیم فوتبال منتخب تربه بر و جوانان ملوان انزلی و شوت خاطره انگیز کاپیتان بهجت مرتضایی از ۵ متری دروازه که از ۱۰ متری بالای دروازه به بیرون رفت بخیر…