کانال (قسمت ۱۸)
.. بعد از اتمام ماموریت در دره سبز و رفتن به مرخصی، اوایل آبان سال ۶۰به روستای شعیبیه ، همان موقعیتی که قبلاً دو هفته در آنجاانجام وظیفه کرده بودم مامور شدم ولی تفاوتش با دفعه قبل در دو چیز بود. در دفعه اول گروهان پرویز مسئولیت نگهداری خط را بر عهده داشت ولی این بار گرو هان اشک در آن موضع مستقر بود. تفاوت دیگرش جابجایی مختصر نفرات پیاده به تپه های مقابل، در واقع یک پیشروی چند صد متری در محل استقرار نیروها حاصل شده بود. اما همین پیشروی اندک، شرایط ویژه ای برای ما ایجاد کرده بود. در واقع نیرو های ما در فاصله اندکی با نیروهای بعثی مستقر شده بودند. این فاصله آنقدر اندک بود که در ساعات پایانی شب، زمانی که سکوت در منطقه حاکم میشد، صدای رفت و آمدخودروها و گاهاً (بدون اغراق)صحبت آن طرفیها شنیده میشد.
این موضع علیرغم اینکه نسبت به موضع قبلی ما را از دید مستقیم بعثی ها حفظ میکرد، اما مشکلاتی ازجمله قرار گرفتن زیر آتش خمپاره ۶۰ و حتی نارنجک تفنگی عراقیها را در پی داشت.
به همین علت فرمانده خوشفکر و متعهد گروهان، سروان آخوندی دستور داد تا برای حفاظت و امنیت نیروها مسیرهای ارتباطی بین سنگر های استراحت و دیده بانی(سنگرهای نگهبانی) کانال حفر شود. کانالها باید حداقل ۵۰ سانت عرض و حدود ۸۰سانت عمق داشتند تا در زمان شلیک خمپاره یا نارنجک تفنگی نفر کاملاً در عمق آن پناه بگیرد. با اینکه هوا گرم بودو حفر کانال با دست زیر گرما وآتش دشمن کاری طاقت فرسا مینمود. سربازان با شوق و ذوق فراوان شروع کردند. ابتدا تصمیم گرفته شد که بعدازغروبآفتاب و در خنکی شب کار انجامشود. ولی خیلی زود به همان دلیلی که در بالا اشاره شد منصرف شدیم. روزها و زیر تابش نور آفتاب کار شروع و روزها و ساعاتها بچه ها با بیل و کلنگ راههای ارتباطی بین سنگرها را حفر کردند. مسیری که ابتدا سخت و طاقت فرسا به نظر میرسد در کمتر از ده روز به پایان رسید.اکثر یت بچه ها خصوصاً آنهایی که شهری بودند و عادت به کار یدی نداشتند دستهایشان پر از تاول شده بود.
… هنوز چند روزی از حفر کانالها نگذشته بود که ساعات ابتدایییکی ازشبهای آبانماه سرباز دیو سالار(اهل مازندران) که وظیفه نگهبانی در دیدگاه شمالی را بر عهده داشت. خبر از تحرکات دشمن داد. بعد از غروب بود که من برای استفاده از هوای آزاد کنار سنگر استراحتمان روی کیسه های خاک نشسته بودم ، دیدم دیو سالار غرو لند کنان از توی کانال به طرف دیدگاه میره. صداش کردم و علت را جویا شدم. گفت از اول غروب تا الان لودر عراقیها در گوشمان داره کار میکنه . اونوقت فرمانده دسته به من میگه ترسیدی ! برو سر پستت…
گنجکاو شدم ببینم چه خبره بیدرنگ کفشهام را که پاشنه بخواب کرده بودم ورکشیده وهمراهش رفتم بالای تپه توی دیدگاه. با رسیدن به دیدگاه اولش چیزی نشنیدم، اما با اصرار دیوسالار تمرکز کردم . راست میگفت لودر بود که در حال کار بود و حتی اگر دقت میکردی میشد به راحتی جلو عقب رفتن و خاکبرداری لودر را احساس کرد. دقایقی پیشش نشستم و سعی کردم که ارامش کنم ولی بعد احساس کردم قضیه جدی است . استنباطمن این بود که بعثیها در حال درست کردن استحکامات برای نفرات و خودروهای زرهی خود هستند و این یعنی تدارک حمله به ما. لذا بیدرنگ پیش فرمانده دسته(ستوان سوم.ش) رفتم . ستوان ش در حالیکه در سنگر استراحتش دراز کشیده بود. خطاب به من گفت تو کارت چیه؟! گفتم جناب سروان من سرباز بهداری هستم ولی.. ،اما اجازه نداد حرفم تمام بشه گفت: پس برو به کارت برس…
در حالیکه مغموم و ناراحت به طرف سنگرم میرفتم به یکباره به یاد گروهبان آتش افروز افتادم. گروهبان دوم آتش افروز اهل زابل و دارای اندامی کوتاه و لاغر بود.به حدی که خوش بینانه وزنش به ۵۵کیلو میرسید. اما بی نهایت فرز و شجاع بود. در کنار شجاعت و قاطعیت، انسانی شریف و مودب و مهربان بود. این بزرگوار به واسطه این خلقیات خود غالباً حلقه واسط و ملجاء و اتکای سربازانی بود که با ستوان ش، فرمانده دسته به مشکل بر میخوردند.
وقتی جریان را به ایشان گفتم مثل فنر از جا برخواست و گفت : کدوم طرف. با دست به سمت دیدگاه شمالی اشاره کردم. سریع آماده شد و گفت: بریم ببینم و بلافاصله از توی کانال دوان دوان به طرف دیدگاه رفت و من هم پشت سرش.
دقایقی تو سنگر دیدگاه به سر و صداها گوش داد. و بعد آهسته به من گفت: ببین به جناب سروان نمیخواد چیزی بگی.اون …. برو تو سنگرها به یکی یکی بچه ها از قول من بگو تجهیزات پوشیده آماده باشند.
خودت هم برو تو سنگر لوازمت را کنترل کن و آماده باش شب سختی در پیش داریم. وقتی این جملات را از گروهبان شنیدم ضمن اینکه قوت قلبی گرفتم، مطمین شدم که امشب خبر هایی هست.
سریعاً به سنگرها دستور سر گروهبان را ابلاغ کردم، با توجه به حرف شنویی سربازان از ایشان در فاصله کوتا هی همه آماده شدند. در حالیکه به طرف سنگرم میرفتم سر گروهبان را دیدم که تیربار ام.کا.ژ۳ بر دوش به طرف دیدگاه میرفت. اندام سرگروهبان نسبت به تیر بار کوچکتر به نظر میرسید. طوری که فکر میکردی تیربار سرگروهبان را بر دوش گرفته!!
در حالیکه نگران بودم و هر لحظه منتظر حادثه ای بودیم. تعداد کم نیروهای ما در آن موقعیت همواره از نگرانیهای بچه ها محسوب میشد.(کل نفرات ما در آن موضع به چهل نفر نمی رسید)حول و حوش ساعت ۱۱شب آتش پر حجم دشمن با استفاده از توپخانه و خمپاره انداز شروع شد. هدف گلوله باران ابتداً پشت سر ما و راههای ارتباطی بود و مشخصاً دشمن تدارکات و عقبه ما را هدف گرفته بود تا از حمایت نیروهای پشتیبان جلوگیری کند. کم کم آتش خمپاره ها به سنگرهای ما نزدیک شد. در حالیکه به حالت درازکش از توی کانال ارتباطی به سمت دیدگاه جنوب غربی میرفتم به یکبار صدای غرش تیربار از دیدگاه شمالی بلند شد. دیگر مطمئن بودم که اتفاقی که منتظرش بودیم به وقوع پیوسته است. در همین حال متوجه شدم دو نفر از بچه ها که به طرف دیدگاه میرفتند هدف ترکشهای خمپاره قرار گرفته و داخل کانال افتاده اند. وقتی اولی را وارسی کردم متاسفانه به علت اصابت ترکش به سر و بین دو کتف از پشت بلافاصله به شهادت رسیده بود. دومی هم از ناحیه پای راست و شکم مجروح بود که با مساعدت خودش او را به سنگر رسانده وپانسمان کردم.
درگیری مستقیم با نفرات پیاده به تدریج آغاز و تا نزدیکی های صبح ادامه داشت.در این تک دشمن دو نفر از سربازان مجروح و یکی از سربازان که از منقضی خدمتهای سال ۵۶بود به شهادت رسید.
…. اما وقتی شب تمام شد و امکان رویت روبروی ما میسر گردید، درست مقابل دیدگاه شمالی همانجایی که سرگروهبان آتش افروز تیربار را مستقر کرده بود، تعداد زیادی از اجساد سربازان عراقی که از نوع پوشش آنها مشخص بود از نیروهای ویژه و یا به اصطلاح تکاوران بوده و قصد نفوذ به مواضع ما در پناه آتش توپخانه راداشته اند. مشاهده میشد…..
(۱) - تیر بار ام کا ژ۳ از سلاحهای سازمانی ارتش جمهوری اسلامی و یک سلاح گروهی محسوب میشود . که بواسطه یک تیر انداز و یک کمک تیر انداز استفاده و فشنگهای آن به صورت نوار یا قطار فشنگ میباشد.
.
نویسنده: نادر وطن خواه تربه بر
ایمیل نویسنده:nader.torbehbar@yahoo.com
وبلاگ نویسنده:torbehbar.blogfa.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی (www.karkan.ir)