اولین تجربه(۱۳)
همانطوریکه در قسمت قبلی گفته شد هفته سوم تیرماه ۶۰هفته ای تلخ و سخت برایم بود که آخرین روز آن صبح روز بیست و یکم زمانی که در حال جابجایی با نیروی جایگزین و آماده شدن برای رفتن به خط دوم بودم. مصادف شد با آمدن جیب حامل یخ و تانکر چرخدار آب، ما هم به تصور اینکه فرصت خوبیه تااز خطرات پیاده رفتن تا عقب جبهه خلاص شویم و با همین خودرو به عقب برگردیم. طبق روال معمول که عراقیها با آمدن وسائط نقلیه تدارکاتی (آب ، غذا و مهمات و…) شرو ع به کوبیدن موضع با خمپاره میکردند،اینبار نیز به محض ورود خودرو شروع به شلیک خمپاره کردند من هم طبق معمول مدام به بچه ها اخطار میکردم تا از تجمع دور خودرو خودداری کنند. در حالیکه مشغول پوشیدن کفش و حرکت برای رفتن میکردم، یک گلوله خمپاره ۶۰در چند متری خودروی حامل تانکر آب اصابت کرد در حالیکه نیم خیزشده بودم و نمیدانستم باید درازکش کنم یا نه، چشمم به تانکر افتاد و دیدم سه نفر از سربازان که مشغول پر کردن گالنهای آب بودند روی زمین ولو شدند. تا خواستم به سمت آنها حرکت کنم خمپاره دومی از راه رسید و چند متر آنطرف تر اصابت کرد در حالیکه روی زمین درازکش کرده بودم سوزشی شدید روی ران پای چپ و زانو احساس کردم به خاطر وضعیت همرزمانم بدون اعتنا به سوزش پا سریع خود را به تانکر رساندم متاسفانه دو نفر دیگر از بچه ها که قصد کمک به مجروحین را داشتند نیز مجروح شده بودند و تعداد مجروحین به ۵نفر رسیده بود. به سرعت با کمک دیگران و دوستی که به جای من آمده بود مجروحین را به جای امنی انتقال دادیم . یکی از مجروحین که نسبت به بقیه وضعیت بدتری داشت و از نواحی کتف، سر و باسن هدف ترکش قرار گرفته بود توسط من و الباقی توسط دوستم پانسمان شدند . در حالیکه مشغول پانسمان بودم متوجه گرما و اندکی خیسی روی ساق پایم و داخل کفش شدم ، وقتی بیشتر دقت کردم دیدم از ران پای چپ تا درون کفشم پر ازخون شده، تا آن موقع متوجه درد و زخم نشده بودم بیدرنگ چفیه را به بالای ران پایم از روی شلوار بستم تا در موقعی مناسب پانسمانش کنم . بعد از فراغت از جمع و جور کردن مجروحین و تماس با فرماندهی متوجه شدیم که آمبولانسی برای انتقال مجروحین در دسترس نداریم و لذا با بیسیم از یگان مجاور ما که از نیروهای سپاه پاسداران بودند و در جناح راست مامستقر بودند درخواست کمک کردیم. نیم ساعتی طول کشید تا یکدستگاه جیپ استیشن آهو که تبدیل به آمبولانس شده بود از راه رسید و در این فاصله برخی از مجروحین که زخمهای عمیق تری داشتند بی قراری میکردند.
بالاخره با آمبولانس و شش نفر مجروح از راه پل رقابیه به سمت بیمارستان شوش حرکت کردیم و موقع عبور از روی پل به درخواست راننده و به خاطر سنگینی خودرو و عدم تامل پل چهار نفر از مجروحین از جمله خودم مجبور به عبور پیاده ازروی پل شدیم. وقتی به بیمارستان وارد شدیم کادر درمانی رسیدگی به مجروحین را از نفری که اوضاع وخیم تری داشت شروع کردند و من هم طبق روال معمول امدادگری شروع به کمک به آنها کردم نیم ساعتی طول کشید تا از مجروحین عکس تهیه و بستری شدند . همین موقع احساس درد پایم که هر لحظه زیادتر میشد و سوزش شدید در ناحیه جراحتم مرا وادار به نشستن کف اتاق اورژانس کرد.یکی از پرستاران که به خاطر تکرار حضورم در بیمارستان مرا می شناخت ، نگاهی به من انداخت گفت : تو دیگر چیت شد؟ ولی هنوز جمله اش تمام نشده بود که چشمش به چفیه خون آلود روی پایم افتاد. با تعجب پرسید توهم مجروح شدی؟ وقتی با اشاره مثبت من مواجهه شد کمک کرد تا از زمین بلند شوم و بعد دکتر را صدا زد و مراحل بعدی تا بستری شدن من ادامه پیدا کرد.قبل از بستری شدن دکتر گفت دو تا از ترکشها به صورت عمقی نزدیک استخوان رانت جا خوش کرده فعلا” با اونها کاری نداریم اما اگر رزمنده دلاوری باشی، دو سه تا ترکش سطحی را در میارم تحملش را داری؟ من هم که آدم مغرور و کله شقی بودم با سر تکان دادن اعلام آمادگی کردم .بعد دکتر مقداری گاز استریل را لوله کرده دستم داد گفت: اینها را بگیر. با نعجب پرسیدم اینها برای چیه؟دکتر گفت بذار تو دهانت و گاز بگیر که جیق نزنی. وقتی نگاه خانم پرستار جوان را دیدم حسابی به من بر خورد و گفتم .من و جیق زدن؟ دکتر هم با لبخندی گفت حالا معلوم میشه. شروع کرد به ضد عفونی کردن محل اصابت ترکشهاو… .. دو روزی در این بیمارستان بستری بودم صبح روز سوم من و چند نفر دیگر از مجروحین را به نقاهتگاه لشکر واقع در دزفول مقابل پایگاه هوایی ساختمان سابق مهمانسرای کشت و صنعت کارون که به خاطر موقعیت جنگی به یک نقاهتگاه مجروحین تبدیل شده بود منتقل کردند. در این مکان چند پزشکیار و یکی دو نفر دکتر برای رسیدگی به مجروحین تا بهبودی نسبی آنان حضور داشتند. سه روزی نیز در اینجا بستری بودیم هر چند حضور در آنجا خیلی سخت بود اما در این چند روزه به خاطر سوژه مناسبی که گیرمان آمده بود کلی می خندیدیم. سوژه سربازی بود که از ناحیه اندام جنسی مجروح شده بود و زمان پانسمان زخمهایش بیچاره به خاطر حجب و حیایی که به خرج میداد کلی ما رامی خنداند. بالاخر ه روز چهارم با تجویز استراحت ده روزه مرخص شدم. با یک جیب ارتش مرا به اندیمشک رساندند نزدیک ظهر بود . توی میدان ابتدایی شهر از سمت دزفول مردد ایستاده بودم که این ده روز را چکارکنم برم شمال یا برگردم خط. که به یکباره متوجه زن عربی شدم که در پیاده روی مقابل با حالت حزن آلود به حال و روزم میگریست. با خود گفتم این زن غریبه وقتی به حال و روز من گریه میکند بس صلاح نیست بروم منزل چون مادرم قطعا” بسیار بیشتر ازاین غصه دار خواهد شد و لذا با اولین خودروی عبوری راه شوش را درپیش گرفته و به خط برگشتم و این اولین تجربه مجروح شدن برایم بود تا درد مجروحین را بهتر احساس کنم…..
.
نویسنده: نادر وطن خواه تربه بر
ایمیل نویسنده:nader.torbehbar@yahoo.com
وبلاگ نویسنده:torbehbar.blogfa.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی (www.karkan.ir)
منوی اصلی
نویسندگان
- مدیر سایت (1788)
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME
بازدید:3,494بار , ارسال شده در : 10ام شهریور, 1391; ساعت : 6:56 ق.ظ
تعداد نظرات : ۰
مطالب مرتبط