نویسندگان
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME

 

راه های کشور بدین صورت که می شناسیم نیز از دوره پهلوی ساخته شده اند ، حدود ۷۰سال قبل جاده ای بدین نحو(از فومن به رشت ) وجود نداشته و این مسیر را برای فروش برگ توتون با ا سب و پیاده طی می کردند .توتون یکی از محصولات کشاورزان در منطقه فومن بود و فومن بزرگترین منطقه تو لید این برگ بود .بعد از کندن برگ از ساقه آنرا بایستی در گرم خانه ، خشک می کردند تا آب برگ ها گرفته شود و آنگاه تحویل دخانیات می دادند . برگ ها را از ریسمان رد می کردند و در گرمخانه آویزان می کردند .گرمای حاصل از سوخت هیزم اتاق را گرم و برگ های توتون خشک می شدند .در گوشه چپ حیاط منزلمان دارای یک گرمخانه بودیم . بعد ها (شاید به دلیل رونق کشت برنج و عدم حمایت از توتونکاران ) کشت این محصول از رونق افتاد.(البته به تعداد سیگاری ها اضافه شد ! )
سفر کردن به شهر های دور دست چندان لزومی نداشت و امکانات سفر نیز فراهم نبود .و مردم ما یحتا ج خود را در محدوده محل زندگی خود بدست می آوردند.

همچنانکه مردم امکانات سفر نداشتند ، و در محدوه محیط خود بسر می بردند ؛ در افکار شان اعتقادات عجیبی نیز وجود داشت ،

یکی از مکان های سفر مردم اماکن مقدس بود .

روز بیست و هشتم صفر ماه بود و طبق معمول هر ساله بایستی به زیارت حرمی می رفتیم آن سال چون همیشه به نزد یکترین محل که دارای امام زاده بود ( کلرم ) می رفتیم . مادر برای تهیه نهار از روز قبل وسایل را فراهم نموده بود . نان برنجی ( لا کو ) و سپس فسنجا ن مخصوصی که با غلظت زیاد ساخته می شد نهار آن روز مان بود . مسیر راه را تا ” کلرم ” پیاده با اهل خانه رفتیم . از بلند گو ی حرم صدای نوحه بمناسبت (وفات پیامبر و شهادت امام حسن ) بلند بود و در حیاط کلر م بازارچه ای توسط دوره گرد ها بر پا شده بود . از مسموم شدن امام بدست همسرش متاثر می شدیم .

حرم کلرم همچون صند و قی چوبی بزرگ بود که با پارچه سبز رنگ پو شانده شده بود و برای من حرم محلی خوفناکی بود .

دور حرم دارای ایوانی بود که با مشبک های چوبی تزئین شده بود .و در آن روزهای خاص محل نشستن خانم ها بود درکنار ضریح حرم سنگی حدود سی سانتی بود که معتقد بو دند میتوا ند از آرزو و نیت آدمی ؛ پیش بینی کند، بدین نحو که مثلا ً دو دختر که یکی از آنها آرزویی کرده ، ا بتدا نیت کرده و آنگاه سنگ را بر روی دو ا نگشت شست خود قرار می دادند تا زما نی که اگر سنگ بطرف راست تکانی خورد (یا متمایل می شد )معتقد بودند نیتشان بر آورده خواهد شد . مردمی که به زیارت کلرم می رفتند حتما ً سری هم به ( خواهر امام) که در فاصله کمی از آن قرار داشت می رفتند . دور مزار با چوب رنده شده محدود شده بود و مردم همین چوب را زیارت می کردند .(یعنی پس از مس چوب با دست ، دستان خود را بر صورت خود می کشیدند ) و بر روی آن شمع روشن می کردند . نذری های ده شا هی( طلا ئی رنگ ) که روی چوب می گذاشتند توسط ما کودکان بر داشته می شد. ا

در کلرم تعزیه خوانی و پرده خوانی در همه روز ها یی که جمعیت برای زیارت می آمدند ا نجام می شد . تعزیه خوان با نمایش عکس های پرده دل ها را به کربلا می برد و اشک های حاضرین را در می آورد . و از این کار خود از حضار پول دریافت می کرد ( دوران می کرد)

گا ه به ” پیر ولی خان ” که بعد از لولمان (فومن ) قرار داشت می رفتیم . مردم بر ا ین باور بودند که هر یک از امام زاده ها یک نوع بیماری را شفاء می دهد . و پیر ولی برای شفاء( در مان ) باد فتق معروف بود.

پس از چندی شا یعه ای بین مردم گل کرد که نرسیده به ا ستانه ا شرفیه یک (تازه بوقعه ) یا فت شده که شفا هم می دهد . شا یعه بزرگداشت ا ین قبر چنان زود در بین مردم پیچید که از همه جا به زیارت آن می رفتند . این شا یعا ت طوری بود که ضمن اینکه از تقدس و احترام مذهبی بر خوردار می شد گاهی باور کردنی نبود مانند اشک ریختن از برگ درختی ( برسر مزار ) که با تبر بر یده بودند .( به عبارتی باور کردن امری قدسی و غیر طبیعی ، تفکر عقلی را طلب نمی کرد )

پیدا یش چنین مکان هایی مذهبی جدید ، معمولادر هر چند سال یکبار در منا طق مختلف معمول بوده است ( هنوزم با وجود گذشت چندین سال از آن چنین رویدادهایی در بین مردم -بویژه مناطق دورافتاده – معمول است) پیدا یش چنین مکا ن ها یی میتوانست برای مدت زیادی صحبت محا فل تجمع مردم مخصوصا ً در قهوه خانه ها با شد .

به دلیل مخالفت شیعیان با اهل تسنن ( که ریشه در صفویه داشت) هر سال یک ماه را به نام عمر کشی ماه می شناختند . بعضی ها در این روز ها با درست کردن آدمکی به توهین عمر خلیفه دوم مسلمین می پرداختند . هر چند ا ین عمل در دوران ما منسوخ شده بود اما ما بچه ها اینکار را تنها برای بازی کردن ا نجام می دادیم .

شب عاشورا تعدادی در مسجد بیدار می ما ند ند و معتقد بودند نبا ید در مسجد بخواب رفت ، و سحر در مراسمی عزاداری یک نفر را در تا بوت می خوا با ندند و با حمل آن بدور حیاط مسجد مراسم عزاداری ( صبح عزا ) را بجا می آوردند ، اما خوابیدن در تا بوت نیز کار هر کس نبود صبح روز (قتل) بر طبق معمول فردی از روستا یمان ( آش شیر) برای افراد حاضر در مسجد می آورد .

شب های محرم روستا ییان بر طبق نوبت به دادن شام به جمعیت حاضر در مسجد می پرداختند . غذا را در منزل طبخ می کردند و با (مجمع مسی ) که بر سر می گذاشتند غذارا به مسجد می آوردند . پس از صرف شام دو نفر ما مور شستن دست افراد بودند که یکی بر روی دست آب می ریخت و دیگری مسئول حمل لگن بود . ظرف آب (مشرفه) و لگن از جنس مس بودند .برادرم تعریف می کند که قبل از این آن افراد جارویی را بر پشت خود می بستند تا کسا نی که می خواستند از خلال دندان استفاده نمایند از .شاخه های جارو استفاده کنند .

– فلزی جلوی درب وروی مسجد بالا محله فومن بود که هر کس نذر می کرد به آن یک قفل می بست ! آنقدر که ، آن شی کلکسیون قفل می شد . روبروی آن چا هی بود معروف به چاه صاحب الزمان ، که آب این چاه با زدن تلمبه به بیرون کشیده می شد و قابل شرب بود ، این چاه دارای صندوقی سیمانی کنار خود دا شت که مردم پول نذری خود را داخل آن می انداختند . اما من فکر می کردم که پول را مردم به داخل چاه می اندازند ! من نیز برای قبول شدن در امتحانات خرداد به این چاه نذر می کردم .

کسوف و خسوف

 هنگام کسوف برای کشتی دادن اژ دها و خورشید !، صدای نقاره که با چوبی بر پشت میزدند ، در محل بلند می شدو ما همیشه طرفدار خورشید بو دیم که زندگی مان بسته به وجود آن بود . دلهره شکست خورشید در آن لحظات ما را نگران می کرد . تا اینکه صدای تشت زد نمان به گوش خورشید می رسید و او تشویق می شد تا در کشتی با اژدها چون همیشه ، سر بلند و پیروز بیرون بیا ید و به زمینیان حیات دوباره ببخشد .آن لحظه که آدمی دلش بحال خورشید بسوزد گفتنش مشکل است . لحظه ای بعد صدای اذان از خانه همسا یه مان شنیده می شد

هنگامی که کسوف یا خسوف رخ می داد آثار نگرانی را در چهره مردم براحتی می توانستم ببینم . همچنین با نگاه کردن در آب داخل ظرفی ( بدلیل نور شدید خورشید ) ادامه خورشید گرفتگی را د نبال می کردیم .

 سا بقاً در جلوی منزل مان مسجد ی بهمراه قبرستان بوده است ،آن قبرستان اکنون قسمتی از باغ و مزرعه ما است که هنوزم آثار آن بر جا مانده است ، در این قبرستان تنها کودکان را دفن می کردند .

 مردم برای بسیاری از مشکلات و بیماری ها به ( دوا نویس ) مراجع می کردند دوا نویس ها ( که در تلفظ به آن دعا نویس هم می گویند ) اغلب کسانی بودند که سواد شان در حدی بود که چیز ها یی می توانستند بنویسند ( همین بد خطی وهم انگیز بود !) و اغلب متن دعا، سوره های کوچک قرآن بود و یا اعدا د و حروفی که در جدول جا می دادند .. در مورد باز کردن طلسم و رفع بیماری ها کتاب ها یی نیز بین دوا نویسان و جود داشت .در متن ا ین کتاب ها ( بطور مثال ) نوشته بود که هر کس این متن را بنویسد و بر بازوی خود ببندد – یا آن را در آب بشوید و آن آب را بخورد ، بیماری اش بهبود می یابد و یا فلان مشکلش رفع می شود. دوا نویس ها معمولا ً در هر محلی بصورت افراد معروف و یا ضعیف وجود داشت .(با گسترش بهداشت و درمان توسط پزشک – و اطلاعات پزشکی – از تعداد آنان کاسته می شود )

– هنگام خطبه عقد بین عروس و د اماد اطرا فیان نبا ید پنجه های دستشان در هم قفل کنند و یامی گفتند اگر کسی قفلی را در آن هنگام ببندد ، داما د موفق به نزدیکی با عروس نخواهد بود و باز کردن و شکستن این طلسم مستلزم مراجعه به دوا نویس ما هری بود . دوا نویس ها هم ، هنگامی که می دیدند بعضی بیماران شان بهبود یافته اند به کارشان باور می کردند !

با اینحال مردم به عملشان معتقد بودند و در ا ین زمان نیز با وجود امکانات و پیشرفت علو م پزشکی، هنوزم این افراد در روستا ها کم و بیش به کار شان ادامه می دهند زیرا دعا نویس نه تنها به بیماری ها می پردازد بلکه حتی برای مشکلات مردم مانند اختلاف بین زن و شوهر و یا به دام انداختن خواستگار برای دختری و یا پیدا کردن دزد اموال و غیره نیز اقدام می کنند.

با پیشرفت علوم اعتقاد به چنین اعمالی شاید همچنان ادامه داشته باشد ، زیرا فردی که به علا ج بیماری اش نا امید گشته به هر دری خواهد زد تا بلکه نتیجه بگیرد .

– مسجد محلمان با (چینی ) گلی و چوب درست شده بود و دارای درب و پنجره های چوبی خاصی بود . برای ادا ی اذان معمو لاً موذن بر روی نبش سکوی بیرونی می ایستا د و با صدای بلند اذان می گفت . اذان ظهر توسط بعضی از افراد از خانه ها نیز بلند می شد .

برای سا خت مسجد جدید بایستی مردم محل سنگ های بلوک را ازجلوی منزل ما بر دوششان حمل می کردند ویا سیمان و شن را بااستفاده از ا سب حمل می کردند. خانه ما آ خرین جایی بود که یک اتومبیل گاز برای آوردن شن و ماسه می توانست تا بدانجا بیاید به همین منظور در زمین ما ساخت سنگ بلوک انجام گرفت . کوچه ما متصل می شد به جاده ما سوله ( از محل پیش سار ) که با احداث جاده همراه با کانال استفاده از این راه ارتباطی کم رنگ گردید .

– صدای کرناف ( شیپور ) تنها بر ای مصیبت و مسجد بوده است. از ا ین ساز در تعزیه خوانی استفاده میشود و برای براه اندا ختن دستجات عزاداری از آن استفاده می کرده اند . و یکی از بزرگترین نفرین مردم این بود که “در خانه فلا نی صدای کرناف بلند شود “.

– در یک مراسم مذهبی ، بزرگتران عزا دار مان ، همه روح و احساس لطیف مان را متالم از ظلمی که در تاریخ رخ داد ه می کردند.

– معمولا ً هر سال زمین لرزه را در فصل گرمای تابستان احساس می کردیم . مردم معتقد بودند هنگام زلزله اگر در آب با شیم چیزیمان نمی شود .

– در مراسم عروسی خواننده رسمی ای وجود نداشت . اما کسانی بودند که برای شادی و رقص آواز می خوانند. گا ه ویلون و اکاردون ( که به اشتباه سنتور می شنا سند ) نیز در مرا سم عروسی استفاده می شد . همراه مطروبان معمولا ً یک زن رقاصه نیز بود ، که بعد ها با وقوع ا نقلاب در کشور، این رسم از بین رفت .

– در تعدادی از قرآن ها روی صفحات آن بد یا خوب نو شته بود که با آن تفاء ل می زدند . کسی را که سواد خواندن قرآن داشت و عموماً در مراسم قرآن می خواند ملا می خواندند .

هنگامی که قرآنی به مرور زمان کهنه و قابل نگهداری نمی شد آنرا در قبرستان مسجد دفن می کردند .

– پیش از مدارس امروزی مکتب خانه دا یر بود و ملا به شاگردانش خواندن قرآن یاد می داد و در عوض اجرت نقد یا وسایلی مانند مرغ و غیره می گرفت .

مکان تدریس معمولا ً مسا جد بود .ملا برای تنبیه دانش آموز از ابزاری مثل فلک استفاده می نمود . فلک چوبی بود که طنابی به دو طرف آن وصل بود پا های فرد خاطی توسط دو نفر در لای طنا ب و چوب گیر داده می شد آنگاه ملا با یک چوب به پا ها یش شلاق می زد .

تنبیه در کلاس های رسمی نیز مجاز بود . از فلک در کلاس های ما نیز استفاده می شد .

– مردم جاهایی را که سنگین ( احتمال وجود جن ) بود را می شناختند . و بعضی از بیماری های روانی را جن زدگی (د یوانه = دیوزدگی ) می دانستند . ساختار زندگی مردم در آن زمان طوری بود که به اعتقاداتی این چنینی بیشتر روی آورند.و هر چند گاه در این موارد صحبت هایی با هم داشتند .

مردم روستا در هنگام مشکلا ت یاور هم بودند و هنگام انجام بعضی از کارها مثل تعمیرات خانه، به کمک هم می رفتند . از بیماری یا فوت هم محلی خود، بسیار متاثر می شدند و این تاثر را براحتی به ما کودکان انتقال می دادند.

– در ساختن راه خاکی و یا لایه روبی جوب مزارع همکاری شدید و بر نامه ریزی شده داشتند . روح همکاری و مودت بر جامعه آن روز حاکم بود .

بازارهای محلی

– نزدیک ترین محلی که دارای بازار هفتگی بود لولمان فومن بود . در این محل روزهای شنبه بازار بر گزار می شد

این محل به داشتن سگ های ولگرد معر وف بود . چموش دوزی بعنوان یک شغل در این مکان معمول بود.

– در فومن روزهای سه شنبه هر هفته بازار بر گزار می شد، مردم روستا های مختلف برای رفع مایحتاج خود به این بازار مراجعه می کردند،هنگام بازار هفتگی پرده خوانی و یا (معر که ) در گوشه ای از بازار انجام می شد .

– دختران دم بخت برای رفتن به بازار از وسا یل آرایش وسیعی بر خوردار نبودند مثلا ً برای قرمز کردن گونه های خود از نوعی کاغذ رنگی (سرخاب ) استفاده می کردند.

در گوشه ای از این بازار فردی دستگا هی با نام شهر فرنگ را می آورد که با دادن مبلغی می توانستی از سوراخ های آن چند عکس سه بعدی را نگاه کنی . وجود لنز بر روی عکس موجب سه

بعدی شدن آن می شد . این عکس ها معمولا ً مکا نهای مقدس بودند . صاحب آن با آواز بلند می خواند : شهر شهر فرنگه از همه رنگه ، و در کمی آن طرف تر قفسی با مرغ عشق برای گرفتن فال و طالع وجود داشت که با دادن یک ریا ل صاحب قفس بسته کاغذ که از قبل نوشته و چا پ شده بود را (و معمولا ً اشعار حافظ شیرازی بود ) جلوی منقار مرغ عشق می گرفت مرغ عشق طبق عادت به هوای طعمه یکی از کاغذ ها را بر می داشت و صاحب آن آنرا به مشتری بعنوان فال می داد .من از متن ( اشعار حافظ ) که هیچ ربطی به زندگی مردم نداشت متعجب می شدم !

– درویشی با قدی بلند و ریش سفید با عبا یی قهوه ای و تبر زین و ….. هر چند گا هی با صدای بلند (: یا ابوالفضل) مردم بازار را متوجه خود می کرد و بااینکار از مردم پول می گرفت . ( توضیح اینکه دراویش با گدایی و دوره گردی مخالف بوده ا ند اما افرادی خاص از آنان – در گذشته دور – برای اینکه با منیت درون خود مبارزه نمایند خود را تا حد محتاج دیگران خار نشان میدادند تا بلکه با نفس خود مبارزه نما یند )

*

– بازی ها یمان بدلیل محیط روستایی مان شکل خاص خودش را داشت . جوانان و نو .جوانان در فصل تا بستان یکی از بازی های جدی شان گردو ( اغوذ ) بازی بود .دختران با ( آپا ر بازی ) که با یک تکه سنگ پهن بر روی چند خانه که برروی زمین می کشیدند ؛ خود را مشغول می کردند .

– سک سک بازی (جوخوس بازی ) ، بازی با لاستیک دو چرخه ، هم جای خود داشت . لذت راه بردن لا ستیک با چوب دستی کوچک، بیشتر از رانندگی با اتومبیل های سیستم بالای امروز بود! از حول دادن یک چوب دراز بر روی زمین وویراژ آن از کنار موانع لذت میبردم !

– برای شخم زدن مزرعه از گاو آهن استفاده می شد ، بر پشت گا و خیشی توسط طناب وصل می شد که کل مزرعه را بایستی کشاورز بطور دقیق ومرتب و با رفت وبر گشت چندین باره بر روی زمینی نرم وگل و لای شخم می زند . گاو های نر تربیت شده که برای ا ینکار استفاده می شدند ، وظیفه خود را هنگام رسیدن به کرت می دانستند و یک قطعه کوچک زمین کشاورزی بمدت طولا نی با ید شخم می خورد.

فرد کشاورز یا کار گری که گاورا برای شخم زدن هدا یت می کرد نیز با یستی این مسیر رفت بر گشت را همراه گاو طی می کرد ، که در مجموع ، از یک مرحله شخم زدن طی چند روز ، ده ها کیلومتر راه را ( بواقع ) در میان گل و لای حرکت می کرد .

– در تعدادی از خانه های آن زمان فردی خدمتکار ( با نام آدم ) مشغول بکار می شد که بسیاری از کار های خانگی و کشاورزی را آن فرد انجام می داد . وی در مقابل چنین عملی گاها ً تنها به خوراک و سیر شدن شکم قانع بود اما تعدادی درمدت سال مقداری نا چیز پول یا بر نج می گرفتند . زنی که برای کار کشاورزی در مدت دوره نشاء ووجین برنج نزد صاحب مزرعه می ماند ” کرچی ” می نامیدند .

عید

– در روز عید بزرگ ترهای ما به دیدن همدیگر می رفتند . در بیشتر خانه ها سفره پهن بود و بر روی آن میوه و شیرینی و حلوا و دیگر وسایل چیده شده بود.

– چهارشنبه سوری را با نظم و شور و حال خودش بر گزار می کردیم کوچک و بزرگ مان از روی آتش که از سوزا ندن کلش حاصل می شد ، می پریدند .

شب های چهار شنبه سوری پای داستان های مادر و پدر مان می نشستیم ،آنها می گفتند در این شب هر کس جاجتش را در درون چاه به چهار شنبه خاتون( خاتین ) بگوید او ندایش را پاسخ می دهد اما ما جرعت اینکار را نمی کردیم که سر بر روی چاه کنیم و جهار شنبه خاتون – این زن مجهول و بلاشک وجشتناک – را صدا بزنیم !

– بسیاری از بنیاد های سیاسی و اقتصادی و غیره عوض می شوند اما بنیاد های فرهنگی و اعتقادی براحتی عوض شدنی نیستند بسیاری از رسومات اگر چه خود را متناسب با زما نه درست کرده اند اما وجود خود را حفظ نموده اند .

– در سیزده بدر دختران دم بخت امید وارانه و با چهره ای باز نیت می کردند وبا انگشت های لطیفشان سبزه گره می زدند ، و هفت سنگ را به رودخانه پرت می کردند تا در نیت پاکشان با قلبی سرشار از امید و آرزو ی زندگی کردن ،و تولید نسل ، سال دیگر همان موقع شو هر و بلکه بچه ای به بغل داشه با شند !

با مصادف شدن ا یام عید با ماه رمضان و همچنین تغییراتی که ناشی از تمدن جدید بود این ایام کم لطف تر گردیدند . ..

 

منبع: pamsar.blogfa.com
گردآورنده: سایت کرکان بندرانزلی (www.karkan.ir)

بازدید:4,577بار , ارسال شده در : 22ام مهر, 1391; ساعت : 6:08 ق.ظ
تعداد نظرات : ۱
آرشیو مطالب
ارسال نظر جديد

  • یونس محمدی پور گفته: ۰۹:۲۲ - ۱۳۹۳/۱۲/۲۹

    با سلام .اگر چه فضای های مجازی حد و قانونی ندارد! اما بهتر بود اخلاق مدنی در کپی مطالب رعایت می شد و یا لااقل با های پرلینگ کردن آدرس وبلاگ این مشکل ایجاد نمی شد

  • در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
    • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی یا گیلکی تایپ کنید.
    • نظرات در ارتباط با همین مطلب باشد در غیر اینصورت از « فرم تماس با مدیریت » استفاده کنید.
    • «مدیر سایت» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
    • از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور یم.
    • نظرات پس از تأیید مدیریت سایت منتشر می‌شود.



    جستجو
    مدیریت
    سایت کرکان بندرانزلی با دامنه
    www.kargan.ir
    نیز در دسترس می باشد.
    مرحوم تقی کرکانی خان قدیم کرکان

    روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .

    تبلیغات
    HTML
    محبوب ترین مطالب
    بازدید از سایت