مدتی را سوسنگرد بودیم که همان زمان در آزادسازی بستان شرکت کردیم و بعد از آن رفتیم بستان و در یکی از روستاهای اطراف بستان در خانه های به جا مانده از مردم مستقر شدیم.تا مدتی از دست چادر خلاص شدیم و وضعیت بهتری پیدا کردیم،حس اینکه در چهار دیواری زندگی می کردیم حس خوشایندی بود.اینجا یک روستا بود و عصرها موقع غروب خورشید حس دلتنگی در ما ایجاد می شد و آن لحضات که با صدای شجریان که از رادیو پخش می شد آدم را دیوانه می کرد و آن موقع بود که مرد می خواستم که بتواند جلوی سرریز شدن اشک را بگیرد.دلتنگی دیار ،خانواده و دوستانی که تا چند وقت پیش شب و روز را باهم بودیم وحالا نبودند و شهید شده بودند.مدتی در این منطقه استراحت کردیم تا آماده برای حمله بعدی شویم که با فاصله زمانی کوتاهی انجام شد و گروهان بعداز یک جابجائی دیگر به منطقه ای رفتیم که در ابتدای جاده اهواز خرمشهر و کنار خط آهن قرار داشت.منطقه ای که دارای درخت هم بود .با جعبه های خالی مهمات ودر ارتفاع به صورت کومه آلونکی درست کردیم و از چادر هم به عنوان سقف استفاده کردیم هنوز همان ۴ نفری بودیم که در ابتدای ورود همسنگر بودیم ،چون با روحیات همدیگر آشنا شده بودیم و انس و الفتی بوجود آمده بود.وضعیتمان بهتر بود و اولین کاری هم که استوارجوقا پیگیر شد ساخت توالت بود که واقعا دست مریزاد داشت و از نظر بهداشتی وضعیت ما بهتر می شد بخصوص که با بشکه و دوش حمام هم راه اندازی می شدو غذاهایمان هم با توجه به اینکه مواد اولیه غذائی را تحویل گروهان می دادند که آشپزهای مشهدی ما با راهنمائی های استوارجوقا غذاهای متنوعی درست می کردند.
مرغداری هم راه انداخته بودیم ،چند مرغ سرگردان را گرفته بودیم و بعد از تخم های خود آنها جوجه کشی هم راه انداخته بودیم که با توجه به فضا و وجود دارو درخت بیشتر پرنده شده بودند تا جوجه مرغ ،همیشه روی شاخه ها بودند.نه اینکه سربازی ما فقط این جور چیزها بود ،ماجراهای زیادی را از سر گذراندیم ،مین خنثی کردیم برای شناسائی میدانهای مین بین دوخاکریز که با دشمن فاصله ای نداشت رفتیم،بارها با مرگ دست و پنجه نرم کردیم از گروهانمان اسیر ،مجروح و شهید دادیم،اما بهتر دیدم از حاشیه ها بگویم ،از آنهائی که یادم آمد و خیلی چیزها که یادم بود اما نمی توان نوشت و خیلی موارد دیگر که به دلیل گذشت حدود ۳۰ سال از آن زمان فراموش کرده ام اما یاد تمامی آن شهیدان گرامی باد و آنهائی که زنده اند و هر کدام در یک گوشه ای ازاین کشور و یا در کشورهای دیگر در حال زندگی کردن هستند که ازآنها بعضی ها را به نام و بعضی هارا به چهره به یاد دارم.
در این منطقه مدت زمان زیادی را مستقر بودیم تا اینکه خونین شهر خرمشهر شد و ما رفتیم در اطراف پاسگاه حمید مستقر شدیم که در همانجا در نیمه آبان ۶۱ خدمتم تمام شد.
ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی (www.karkan.ir)
دست مریزاد جناب احمدجو . خداوند نگهدار شما و همه دلاور مردان صحنه نبرد باشد که به راستی سرمایه های گرانبهایی برای نظام و کشور هستید.