به سرعت به طرف مدرسه می رفتم ،می شد گفت می دویدم گفته بودند نتیجه ها اعلام شده ،با اینکه می دانستم قبول می شوم اما دل تو دلم نبود.معلم ها قابل پیش بینی نبودند یه وقتی جوابت به یک سوال از نظر خودت عالی بوده اما معلم آن نمره دلخواه را بهت نمی داد. بالاخره به مدرسه رسیدم و رفتم طرف شیشه های ورودی سالن منتهی به کلاسها که با کاغذهائی که نتایج کلاسهای مختلف در آنها نوشته شده بود پوشانده شده بود.رفتم سمت کاغذهای کلاس سوم راهنمائی و اسمم را که در اوایل ردیف بود دیدم که کنارش مهر قرمز رنگ قبول شد برجسته ترش کرده بودنفس راحتی کشیدم و سید را دیدم که پکر بود ابلهانه پرسیدم چه کار کردی ،کف دست راستش را باز کرد و نشان داد ۵تا تجدید آورده ناراحت بود حق هم داشت چند ماه گذشته را به سختی گذرانده بودند.پدرش در یکی از بنادر جنوبی کار می کرد چند مدتی را بیکار بود ووضعیت خوبی را این اواخر نداشتند گاها دائی شان برایشان نان می آورد.اما ما سرخوش و بی خیال بدون آنکه بفهمیم آنها چگونه آن روزها را تاب آوردند،حالا که به آن روزها فکر می کنم تا حدودی متوجه می شوم که چقدر زندگی سختی را گذراندند.
خوشحال بودم و سریع آمدم خانه و خبر قبولی را دادم. یک تابستان خوب و خوش را در جلوی رو داشتم.
مثل آلان نبود که بچه هایمان گرفتار چندین کلاس در این فصل ها شوند ما بی خیال روزگار بودیم.
اولین روز خوشبختی پیش رو اول تیر بود که به روز پنجک معروف است ،روزی است که حتما باید به آب زد حتی از روستاهای جاده آبکنار هم کسانی به ساحل ما برای شنا می آمدند شاید زدن به آب در این روز خاصیتی داشت .کنار ساحل شلوغ می شد و پر می شد از شناگران زن و مرد و از هر سنی.زنهای روستائی که با لباس به آب می رفتند و هدف نه شنا که آمیخته شدن با آب شور دریا بود.
در این روزها با رادیوئی کوچک که همه جا با خودمان می بردیم و به رادیو دریا که از چالوس برای استانهای گیلان و مازندران با مجری گری منوچهرنوذری و ثریا قاسمی پخش می گردید گوش می دادیم که ضمن ارائه مطالب مختلف آهنگهای روز را هم پخش می کرد.وچقدر لذت بخش بود.
روزهای بازی با یک طوقه و چوب وتوپ و.. و عصرهای شکار سنجاقک و در گرمای بعد از نهار به دنبال زلزله حیوانی کوچک که یکسره در حال غر زدن بودوروزهای شنا در دریا و حشر و نشر با مسافرینی که به دو مجموعه پلاژ موجود در روستا می آمدند و ما که یک وقتی با علی بلال می فروختیم یا با این دوربینهائی که می شد با آنها عکسهای فوری گرفت کاسبی می کردیم .
آن زمان ماشین ها در ساحل رفت و آمد می کردند و حد فاصل خشکی و دریا زیاد بود ،ما زمین را می کندیم وبا چوب و مقوا و ماسه می پوشاندیمش که ماشین ها موقع رد شدن در آن می افتادند که با گرفتن پول کمک می کردیم که از چاله بیرون بیاید.
مصطفی هم پله های برجک پاسگاه ساحلی تعطیل شده را آورده بود داخل دریا که بچه ها از رویش داخل آب می پریدند.
در این فصل خوشگذرانی یک هفته ای را هم به خانه عمه ام در انزلی می رفتم که شوهرش و پدرشوهرش در ساحل انزلی پلاژ داشتند،روزها پرسه زدن در ساحل و عصرها قدم زدن وتخمه شکستن و باقالی خوردن در بلوار و شب هم رفتن به سینما .
همه اینها خاطرات شیرین دوری هستند که هرگز برنخواهند گشت و مزه شیرین آنها گاها در گوشه ای از یادهایمان پیدا می شوند.به یادمان می آید که نوجوانی مان چه روزهای شیرین و شادی داشتیم وهمه اینها در کوچه های خاطره هایمان مدفون شده اند که با نبش موردی و یادآوری دوباره متوجه می شویم با همه کمبودها چقدر خوشبخت بودیم ………..
.
ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی (www.karkan.ir)
آقای احمد جوی سلام
خیلی عالی بود ماشاءا…خوب به خاطر دارید . موفق باشید.