«خوش نارم بمیرم –
اما اروزان ، زیندگی می شین
جه مردن بدتر»
شعر «آروزان» از کتاب «سل کول توسه دار»
اباذر غلامی شاعر پرشور و با احساس در روز جمعه ۲۸ بهمن ماه از درد زیستن رها شد و جهان را بدرود گفت ، او چند سال بود که از عارضه ی سرطان ریه رنج می برد و با اراده ی پولادین مقاومت نشان می داد و می کوشید که رنج و درد خود را از دیگران پنهان نگهدارد .
اباذر به سال ۱۳۳۳ خورشیدی در روستای خمیران از توابع شهرستان انزلی در خانواده ای کشاورز و زحمتکش دیده به هستی گشود، تحصیلات خود را تا اخذ دیپلم در زادگاهش ادامه داد و سپس وارد نیروی زمینی ارتش شد و پس از طی دوره افسری مدرک کارشناسی علوم نظامی اخذ نمود و به عنوان افسر نظامی انجام وظیفه نمود ، اما تقدیر زندگی او را به گونه ای دیگر رغم شد . او به دلیل داشتن آرزو ها و آرمان های اجتماعی سختی ها و مراوت های زیادی را در زندگی متحمل گردید ، وی پس از بیرون آمدن از ارتش در کارگاه کوچکی درراسته ی زرگران رشت ، به کار دکور سازی و قاب جواهر برای طلافروشان به کار اشتغال داشت. حاصل ازواج اول او یک فرزند پسر و یک دختر بود که پسر در خارج از کشور ، دختر با او زندگی می کرد .
وی به دو زبان فارسی و گیلکی در قالب های نو و کلاسیک شعر می سرود ، و در ترانه سرایی و جمع آوری فرهنگ عامه ی زادگاهش نیز دستی داشت .
اشعار مقالات پژوهشی او در ماهنامه های: چیستا – دانش و مردم – گیله وا – بام سبز – پادنگ و هفته نامه ی کادح و روز نامه ی گیلان امروز به چاپ می رسید .
اولین کتاب انتشار یافته اش مجموعه شعر فارسی به نام «رنج و برنج» بود که در سال ۱۳۸۱ خورشیدی به وسیله ی انتشارات حرف نو انتشار یافت .
دومین کتاب او مجموعه شعر گیلکی به نام « سیل کول توسه دار « بود که در سال ۱۳۸۳ به وسیله ی انتشارات گیلکان چاپ گردید .
سومین کتاب او مجموعه ی شعر فارسی به نام «فصل پنجم زمین» بود که در سال ۱۳۸۶ به وسیله ی انتشارات فرهنگ ایلیا به زیور چاپ آراسته گردید .
زنده یاد غلامی شاعری آرمان گرا و واقعیت پرداز بود ، و در اشعارش واقعیت های تلخ زندگی را بازتاب می داد ، توصیف زندگی زحمتکشان، برنج کاران، صیادان، نوغانداران در اغلب شعرهایس منعکس است ، دلبسته ی فرهنگ فولکلور بود و از واژگان عامه در اشعارش به وفور استفاده می نمود ، با همه ناکامی ها و مراوت ها امید به زندگی در اشعارش موج می زد ، زبان صمیمی و پرشوری داشت و گاه طنز تلخی را چاشنی کلامش می نمود . غزل «هراس» از مجموعه «فصل پنجم زمین» حال وهوای او را بیان می دارد .
هراس
نمی رود ز خیالم کخ در برم تو نیایی
تو مغز میوه ی عشقی شکوه نور و صدایی
اسیر درد مدامم غریب خانه خویشم
عزیز گم شده ی من بگو بگو که کجایی؟
زمانه رو به تباهی گرفته رنگ سیاهی
شکسته ذوق پریدن ز مرغکان هوایی
هوای خانه قلبم چنان ز یاد تو پرشد
برای عطر شقایق دگر نمانده فضایی
ز هیچ نسخه ندیدم شفای زخم دلم را
در انتظار تو هستم فقط تویی که شفایی
تولدم به خزان بود و عمر من به زمستان
چرا نبینمت آخر ، بهر باورمایی
بلور روشن اشکم نشسته بر در و دیوار
همیشه کوچه بازو گشوده ام که بیایی
هراس من همه این که بمیرم و نتوانم
ببینمت که شکفتی ، گل قشنگ رهایی
منبع:شمال ما
گردآورنده: سایت کرکان بندرانزلی
روحش شاد .