نیمهی دی ماه زنگ میزند به برادرش:
– ناهار نخورید، صبر کنید! داریم میآئیم پیش شما.
برادر میپرسد: کجا هستید الان؟
میگوید:
– ضیابرهستیم.
از ضیابر تا خمیران آبکنار اگر با سرعت معمولی برانید یک ربعی طول میکشد. نیم ساعت که میگذرد برادر نگران میشود و زنگ میزند!
– اباذر چرا دیر کردید؟ ما منتظریم!
می گوید:
– آمده ایم صومعهسرا، بچه ماهی کپور خریدیم. میخواهیم بریزیم توی سَل. استخرکنار باغ.
برادر میپرسد:
– اباذر جان، چطوری از آنها نگهداری کنیم؟ من که همیشه نیستم باید بروم بندر سر کارم!
می گوید:
– نگران نباش، خودم مرتب سر میزنم. اردیبهشت که بزرگتر شدند میآئیم ماهیگیری!
نیستی را باور نداشت. ما هم نمی خواستیم باور کنیم. میدانست و باور نداشت. ما هم میدانستیم و نمیخواستیم باور کنیم.
حالا ما ایستادهام با دوستان ماتم زده توی حیاط با صفای خانهاش. درختان آلوچه شکوفه دادهاند در این سرمای زمستان. یاد درخت هلو ی خانهی پدریام میافتم که هیچوقت بار نداده بود و وقتی پدر از دنیا رفت، همه جا پر شده بود ازعطر ورنگ گلبرگ های صورتی؛ وآن سال بهار، شاخهها، تاب سنگینی هلوهای رسیده وآبدار را نداشتند و ما بچهها، آن درخت را همزاد پدر میدیدیم که هنوز حضور داشت و مهربانی می کرد. و حالا این شکوفهها جای خالی اباذر را پر کرده اند انگار و مثل او ایمان به امید و شور زندگی را به ما یاد آوری می کنند.
“اباذر! آلوچه داران، تی تی بوکودن تی تاسیانی وستی”
منبع: گیله تی تی
گردآورنده: سایت کرکان بندرانزلی
باسلام وسجده برکسی که سجده جزبر اوحرام است.وب خوبی دارید تبریک.