لحظه های ناب با باران و درخت
سبزه ها و جنگل ها
آنها لذت مرا از این کار نخواهند فهمید
لذتی که تمام بدنم را از خوشی سیراب می کند
وخاطره های باران های زمان دور را زنده می کند
می خوابم،خواب می بینم:
دریا ،درخت ،باران را
خدارادرقطره های باران می بینم،می بویم
اما نتوانستم ببوسم
من اما،چیزهای دیگر را می بوسم به نیت بوسیدن خدا
وخدادر همه چیز جاریست
زمستان است و سرها در گریبان نیست
سلام را اصلا نمی شنوند تا پاسخی گویند
دیگر آن قبای ژنده را هم ندارم
که غصه جای آویزان کردن آن را داشته باشم
وحتی باغی نمانده که سیبی در آن باشد
که من بتوانم دزدکی از آن سیبی بچینم وبه یاری بدهم
اما همچنان خیس در باران می روم
و کوجه های خاطره یکی یکی پیدایشان می شود
اما من همچنان در راهم
ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com