ارسالی از : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
دلهره داشت،باران ریز دست بردار نبود و بچه ها در حیاط به دنبال همدیگر می دویدند .دیروز خانم معلم نیامده بود و خانم مدیر به جای او درس داده بود و مشقها را خط زده بود وباقی ساعت را هم بازی کرده بودند.
دیروز محمد آمد در خانه و گفت بیا مشق هایمان را بنویسیم هر روز باهم درس می خواندند اما او گفت من مشق هایم را نوشته ام.محمد تعجب کرد و گفت تو نوشته ای ؟ به این زودی؟اره تند تند نوشتم.تند تند تف به پاک کن زده بود و خط های کشیده شده روی مشق را پاک کرده بود.
اصلا فکرش را نمی کرد که جای پاک کن که خودکار را به زور پاک کرده باقی مانده است.
زنگ کلاس را زدندو بعد از چند دقیقه خانم معلم آمد. مبصر برپاداد.یک طرف دخترها نشسته بودند و طرف دیگر پسرها،معلم گفت بچه های عزیز دفترهای مشق روی میز ،دستهایش لرزید دفتر را روی میز گذاشت محمد یک طرفش وساجدین طرف دیگرش بودند.محمد کله را سر داد روی دفتر مشق اش ،یک جوری نگاه می کرد.
میز اول بودند این سه نفر تا پایان سوم راهنمائی با هم بودند و اغلب هم در یک میز و از دبیرستان هر کدام به سمتی رفتند.
همینکه معلم به میز آنها نزدیک شد و دفتر مشق اش را دید گفت این چیه؟چرا خط خورده و کثیف و بعضی جاها سوراخ است گفت نمی دانم خانم،بلندش کرد و برد پیش تخته سیاه ،محمد هاج و واج نگاهش می کرد.
خانم معلم مهر نوش راصدا کرد و چوب راداد دستش و گفت دو دست و یک پایش را بالا بگیرد و به مهرنوش گفت هرکدام پائین آمد بزنش.
ظهرکه زنگ خوردمعلم به او گفت تو بمان بقیه بروند و گفت من توی دفتر نشسته ام و تو هم در کلاس می مانی و مشقهای دیروز و امروزت را می نویسی و وقتی تمام شدبیا دفتر تا ببینم.
اشکهایش سرریز شده بود و فرت فرت دماغش امانش را بریده بود.
محمد رفته بود در خانه شان تا مشتلق بگیرد به مادرش ماجرا را تمام و کمال تعریف کرد وگفت رحیم الان در مدرسه است و تنبیه شده .
وقتی مشقها تمام شد برد دفتر،معلم نزدیک چراغ علاءالدین نشسته بود وخودرا گرم می کرد،مشقهایش را دید و بعد پیشانی اش را بوسید.
وقتی زیر باران به طرف خانه می رفت لبخند کمرنگی روی لبهایش بود.
بعدها که یاد آن روز می افتاد خوشحال بود که این در سال اول دبستان برایش افتاده.
ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی (www.karkan.ir)
سلام
خوشحالم که هستید وقلم میزنید.بایه پست تازه بگذار تا که گریه کنم …..باز هم از غمنامه روستاهای محروم مان باشماهستم
خوشحال میشم زیارت تان کنم
شادی دائم شماآرزوی قلبی من است
دوست کوچک شما سلیمی [گل]
سلام آقای سلیمی لطفا با ایمیل من تماس بگیریدrak40ea@yahoo.com