در دبستان این شعر را بلند با معلم مان می خواندیم وگاهی مجبور بودیم در ذهن مان ثبتش کنیم روزهای کودکی مان با این شعر یادتان می آید؟
باز باران/با ترانه/با گوهر های فراوان/می خورد بر بام خانه/…/یادم آید روز باران/گردش یک روز دیرین/ خوب و شیرین/توی جنگل های گیلان…
آن روزها باران را بیشتر می دیدیم حداقل کسانی که به مانند من در شمال زندگی می کردند بیشتر از این موهبت بهرمند می گشتند اما اکنون هر روز صبح که از خواب بر می خیزم روزی نیست که در دل، آرزوی شنیدن قطرات باران را از پشت پنجره ی اتاق نداشته باشم پس باران روزهای کودکی مان کجاست؟
این روزها همه از باران می گویند برای نجات جنگل ازآتش سوزی ،برای نجات دریاچه از خشکی، برای کاهش آلودگی هوای تهران و جایگزینش استفاده از باران مصنوعی، حتی از روزهایی می گوییم که تنها باران همراه و هم قدم مان می شد و می توانست شستشو دهد افکار پژمرده مان را و تازه شویم به مانند خاک ، درخت، کوه و… دلتنگ روزهای بارانیم کاش در نابودی پاکی ها سهمی نداشتیم .
حال که می نویسم بارون با صدای استاد را زمزمه می کنم:
ببار ای بارون ببار با دلم گریه کن خون ببار… دلا خون شد خون ببار بر کوه و دشت هامون ببار …
منبع:nnnn.blogfa.com