جمع آوری کننده: محمدرضا توکلى صابرى
نکته
طى مسیر ناصرخسرو در سفر حج از مسیر خرزویل- خندان شمیران به ترتیبى که ناصرخسرو مى گوید امروزه از راه خشکى ممکن نیست چون فاصله بین خندان و شمیران را آب هاى پشت سد سفیدرود فرا گرفته است و آب دو رودخانه شاهرود و قزل اوزن جاى گام هاى ناصرخسرو را پوشانده است و از خندان به شمیران جز با قایق نمى توان رفت.
ناصرخسرو حکیم فرزانه پارسى هنگام سفر خود از مرو به مکه در چهاردهم مردادماه سال چهارصد و پانزده شمسى برابر با نهم محرم سال ۴۳۸ هجرى قمرى به قزوین مى رسد و پس از سه روز اقامت در آن شهر روز هفدهم مردادماه برابر با دوازدهم محرم همان سال به سوى خرزویل (هرزویل) مى رود. او درباره این ده مى نویسد: «من و برادرم و غلامکى هندو که با ما بود وارد شدیم. زادى اندک داشتیم. برادرم به دیه رفت تا چیزى از بقال بخرد، یکى گفت: «چه مى خواهى؟ بقال منم.» گفت: «هر چه باشد ما را شاید که غریبیم و بر گذر» و چندان که از ماکولات برشمرد، گفت: «ندارم.» «بعد از آنجا هرکجا کسى از این نوع سخن گفتى، گفتمى بقال هرزویل است.»۱ و با این جملات طنزآمیز نام این دیه را براى همیشه تاریخ و جغرافیاى ایران جاودان مى سازد. ناصرخسرو سپس به برزالخیر و از آنجا به خندان مى رود و آن را چنین توصیف مى کند: «از آنجا برفتم، رودى پر آب بود آن را شاهرود مى گفتند. برکنار رود دیهى بود که خندان مى گفتند و باج مى ستاندند از جهت امیر امیران _ و او از ملوک دیلمان بود و چون آن رود از این دیه بگذرد، به رودى دیگر پیوندند که آن را سپیدرود گویند و چون هر دو رود به هم پیوندند به دره اى فرو رود که سوى مشرق است از کوه گیلان و آن آب به گیلان مى گذرد و به دریاى آبسکون مى رود.»۲
این بخش از مسیر ناصرخسرو پژوهشگران سفرنامه را دچار سردرگمى زیادى کرده است و سبب شده است که به علت پیدا نکردن محل جغرافیایى بعضى از این روستاها تئورى هاى مختلفى بسازند و ناصرخسرو را متهم به بى دقتى و فراموشکارى کنند. مثلاً آقاى منوچهر ستوده چنین نوشته اند: «اگر ناصرخسرو از دهکده خرزویل (هرزویل) به طرف رودخانه شاهرود سرازیر شده باشد باید به دهکده خندان رسیده باشد که بى شک قابل تطبیق با منجیل امروزى است، زیرا شاهرود از کنار منجیل به آب سفیدرود مى پیوندد و در آن وقت از کنار خندان به سفیدرود مى ریخته است. پس رسیدن او به دهکده برزالخیر، پس از طى سه فرسنگ راه، مسیرى زاید است که با هیچ یک از نقاط جغرافیایى امروز سازش ندارد و ظاهراً این قسمت از سفر، مربوط به قبل از رسیدن به خرزویل است. یعنى از بیل و قپان که حرکت کرده است به راه خزران که راه قدیمى این منطقه است قدم نهاده و نشیب قوى که او یاد مى کند، نشیب گردنه خزران است که پس از طى سه فرسنگ به دهکده برزالخیر از مضافات طارم رسیده و از اینجا به طرف خرزویل (هرزویل) رفته است.»۳
اینکه مسیر ناصرخسرو مى باید با مسیرها و نقاط جغرافیایى امروز سازش داشته باشد، فرضى نادرست است (گو اینکه همان طور که نشان خواهیم داد، در این بخش از سفر مسیر او کاملاً با نقاط جغرافیایى امروز سازش دارد.) بعضى نیز مانند پژوهشگر دانشمند محمد دبیر سیاقى معتقد هستند که جاى خرزویل و خندان در یادداشت هاى ناصرخسرو عوض شده و منظور ناصرخسرو از خندان همان خزران است که هم اکنون در کنار جاده قزوین و لوشان قرار دارد. ایشان در بخش تعلیقات سفرنامه چنین مى نویسد: «وصفى که ناصرخسرو از خندان دارد با محل فعلى «خزرویل» یا «هرزویل» واقع در نزدیک منجیل قابلیت انطباق دارد. پس نام خندان به جاى نام خرزویل در سفرنامه مذکور شده است، خاصه که نام خندان در هیچ یک از کتب جغرافیایى قدیم نیامده است و خرزویل را نیز جز در موقع فعلى آن یعنى در نزدیک منجیل ننوشته اند. بدیهى است در صورت صحت این فرض یعنى اینکه فقط جاى دو کلمه خرزویل و خندان در یادداشت هاى ناصرخسرو عوض شده باشد، اما شرح و وصف هر کدام در محل خود واقع باشد مى توان تصور کرد که کلمه «خندان» هم دگرگون شده کلمه «خزران» است و ناصرخسرو از قزوین به خزران رسیده است و آنجا را وصف کرده اما نام این محل هنگام تنظیم و تدوین سفرنامه به اشتباه خزرویل تحریر یافته و سپس به شاهرود و ده خزرویل رفته منتهى باز نام این محل یعنى خزرویل هنگام تالیف کتاب سهواً خندان (دگرگون شده خزران) ثبت شده است. تصور اینکه محل ده خزران فعلى را در قدیم خرزویل مى نامیدند و محل خرزویل امروزى را در سابق خندان مى گفته اند، هر چند دور نیست، اما محتاج به تایید از منابع متقن جغرافیایى است و کتب جغرافیایى موجود و موقع فعلى این محل خلاف این تصور را مدلل مى دارند و حکم به جابه جا شدن دو نام مورد بحث در متن سفرنامه مى دهند.»۴ و درباره برزالخیر مى نویسد: «گمان دارم که جزء دوم کلمه انجیر باشد، نه «الخیر» و نام «ده برز انجیر» بوده است یا «برزانجیر» و یا «بردانجیر» و بودن درخت انجیر در آن موضع موید این حدس است.»۵
این بازى با واژه ها و حدس و گمان ها کوشش هاى ادیبانه و شیوه اى بسیار غیرعلمى براى حل یک مسئله ساده جغرافیایى است. هر دو پژوهشگر ارجمند چون نام و مکان این روستاها را در کتاب ها و نقشه هاى خود نمى یابند مرد هوشمندى را که حدود هزار سال پیش از این به سفرى پرخطر دست زد و گزارش آن را نوشت به فراموشکارى و بى دقتى متهم مى کنند. ناصرخسرو در سفرنامه نشان داده است که دقتى بسیار بیشتر از نویسندگان امروزى دارد و بسیار دقیق تر از آن است که چنین اشتباه هایى بکند و شرح دقیقى که ناصرخسرو از مسیر خود داده است کاملاً منطبق با موقعیت جغرافیایى این مکان ها است. چنین ناهماهنگى ها و اشتباه ها حتى از توان ناسخان بى شمار این کتاب نیز بیرون است. این پژوهشگران نیز این موضوع را به خوبى مى دانند و آن را به ناسخان این کتاب هزار ساله نسبت نمى دهند، بلکه آن را ناشى از خود ناصرخسرو مى دانند. این نوع تفسیرها و توجیهات مرا به فکر آن فقیهانى مى اندازد که براى حلال و حرام کردن چیزى ابتدا به ریشه و مشتقات نام آن مى پردازند و پس از یک بحث طولانى در مورد آن، نتیجه اى درست مخالف فقیه رقیب دیگر گرفته و اثبات مى کنند که آن چیز حلال و یا حرام است. درست مانند آن فردى که با تحقیق و تفحص درباره ریشه واژه آبجو ثابت کرده بود که چون این کلمه از دو واژه آب و جو تهیه شده (همانند آب سیب و آب پرتقال) و چون عصاره هر میوه و گیاهى حلال است پس فتواى عدم تحریم آب جو را داده بود.
مشکل بسیارى از پژوهشگران این نوع زمینه ها این است که روش و شیوه مناسب تحقیق براى آن موضوع را به کار نمى گیرند. به جاى روش هاى زبان شناسى، ادبى، ریشه یابى لغات، توسل به قدرت تخیل و یا روش تاریخى مى باید از روش هایى استفاده کرد که در بررسى مسائل جغرافیایى به کار مى رود: یعنى از کنج آرام کتابخانه بلند شده و به محل مورد نظر رفت، جست وجو کرد، مشاهده کرد، اندازه گرفت، پرسید و یادداشت برداشت. یعنى به پژوهش میدانى (Field Research) پرداخت. دقیقاً همان کارى که این ابرمرد تیزبین در هزار سال پیش از این کرد. او به شهرها و مکان هایى که مى رفت به دقت مشاهده مى کرد، مى پرسید، اندازه مى گرفت، مى نوشت و شرح مى داد و بدین سان است که وصف شهرهایى مانند دیاربکر، بیت المقدس، مکه و قاهره در هزار سال پیش از این به دست ما رسیده است. این شیوه درست برخلاف روش بسیارى از پژوهشگران همزمان و پس از زمان خویش است که در خانه مى نشستند و کتاب جغرافیا مى نوشتند و حدود عالم را تعریف مى کردند.
نویسندگانى که وصف شهرهاى جابلقا و جابلسا و تعداد دروازه هاى آن را مى نوشتند و عجایب مخلوقات و غرایب موجودات سرزمین هایى را توصیف مى کردند که هرگز آنها را ندیده بودند.
با رجوع به نقشه هاى امروزى به آسانى مى توان دید که خزران هم اکنون در ۴۳ کیلومترى جنوب شرقى منجیل و در شرق جاده قزوین به لوشان قرار دارد و به کلى با خندان متفاوت است و با آن فاصله دارد. هرزویل نیز در شرق منجیل و خندان (سیاه پوش) در جنوب غربى منجیل و شمیران در شمال غربى خندان قرار دارد (نقشه شماره یک) اگر این پژوهشگران ارجمند کتاب هایشان را زمین گذاشته و به منطقه مى رفتند هیچ نیازى به این گونه توجیهات ادیبانه نبود. از آن آسان تر نگاهى دقیق به نقشه این منطقه بود. اگر طبق تئورى آقاى ستوده، خندان زمان ناصرخسرو همان منجیل کنونى است و اگر طبق تئورى آقاى دبیر سیاقى خندان هرزویل امروزى است فاصله هرزویل و منجیل تا شمیران در حدود سى کیلومتر است درحالى که ناصرخسرو فاصله خندان تا شمیران را سه فرسنگ (حدود ۱۸ کیلومتر) تعیین مى کند.
اینجانب در آبان ماه سال ۱۳۸۲ به دنبال طى مسیر ناصرخسرو در سفر حج از سرخس به لوشان رسیدم. رفتن مسیر خرزویل- خندان _ شمیران به ترتیبى که ناصرخسرو مى گوید امروزه از راه خشکى ممکن نیست چون فاصله بین خندان و شمیران را آب هاى پشت سد سفیدرود فراگرفته است و آب دو رودخانه شاهرود و قزل اوزن جاى گام هاى ناصرخسرو را پوشانده است و از خندان به شمیران جز با قایق نمى توان رفت. بنابراین براى رفتن به خندان پیش از رسیدن به لوشان از جاده فرعى باید به سمت چپ پیچید و به سوى سیاه پوش که اسم جدید خندان است رفت. جاده اصلى قزوین _ رشت، که از لوشان مى گذرد، تا خندان حدود ۲۰ کیلومتر فاصله دارد. خندان در طارم سفلى قرار دارد و در زلزله سال ۱۳۶۹ نابود شد و خرابه هاى آن هنوز در کنار شهر جدیدى که ساخته اند باقى است. مردم محلى نیز از نام پیشین سیاه پوش (خندان) آگاه بودند. بر تابلوى اداره راهدارى سیاه پوش نیز نوشته بود «استاندارى قزوین، بخشدارى طارم سفلى، راهدارى خندان» خندان محل تلاقى شاهرود و قزل اوزن و تشکیل دریاچه سفیدرود است و در جنوب این دریاچه واقع است قلعه شمیران در شمال غربى خندان و آن سوى دریاچه سد سفیدرود واقع است. بنابراین چون مستقیم نمى توانستم به شمیران بروم، پس از بازدید خندان به لوشان برگشته و به سمت منجیل در شمال رفتم. در منجیل همیشه باد شدیدى مى وزد و هم اکنون محل بزرگترین نیروگاه بادى ایران است. روابط عمومى شهرستان منجیل تابلویى برپا کرده بود و در زیر تصویر یک سرو نوشته بود «۹۸۵ سال پیش حکیم ناصرخسرو قدمت این پدیده ارزشمند را ۵۰۰ سال ذکر کرده» هیچ تاریخى هم در پاى این تابلو نبود. اگر ۱۰سال و یا ۱۰۰سال دیگر کسى این تابلو را بخواند مانند این است که هنوز از توضیح ناصرخسرو همان ۹۸۵ سال گذشته است. علاوه بر آن در سفرنامه تنها جایى که از سرو ذکرى شده است آن هم بدون ذکر قدمت آن هنگامى که ناصرخسرو از بتلیس خارج مى شود و مى نویسد: «در آن حدود مردم را دیدم که در کوه مى گردیدند و چوبى چون درخت سرو مى بریدند. پرسیدم که: «از این چه مى کنید؟» گفتند: «این چوب را یک سر در آتش مى گذاریم و از دیگر سر آن قطران بیرون مى آید، همه را در چاه جمع مى کنیم و از آنجا در ظروف مى کنیم و به اطراف مى بریم.»
پس از بازدید از خندان به سوى منجیل بازگشتم و سپس از آنجا به سوى خرزویل و یا هرزویل که در شرق منجیل است رفتم. در میان این ده درخت سرو بسیار بلند و تنومندى بود که اداره میراث فرهنگى تابلویى در نزدیکى آن برپا کرده بود و عمر آن را بیش از هزار سال برآورد کرده بود. شنیدم که محلى ها به آن «درخت شیخ» مى گویند و عقیده دارند که در زمان ناصرخسرو این درخت آنجا بوده است.
هرزویل دهکده خواب آلودى بود و جز چند گردشگر که آمده بودند سرو را ببینند و چند تابلوى میراث فرهنگى که آسیب دیده و به کلى از ریخت افتاده و رنگ و رو رفته بودند چیز دیگرى ندیدم. این است نتیجه فرهنگى که به اموال عمومى و به طور کلى چیزى که متعلق به شخص خودش نباشد ارج نمى گذارد و نگهدارى نمى کند بر تنه درخت ریسمان هاى بى شمارى به نشانه نذر و نیاز بسته بودند.
مثلث خندان، هرزویل و شمیران یک رأسش در جنوب یعنى خندان و دو گوشه اش هرزویل در شمال شرق و شمیران در شمال غرب منجیل است و هر یک با دیگرى حدود ۳۰ کیلومتر فاصله دارد: ناصرخسرو پس از هرزویل به خندان و سپس به شمیران مى رود که در شمال غربى خندان است و مى گوید: «از خندان تا شمیران سه فرسنگ بیابانکى است که همه سنگلاخ و آن قصبه طارم است.۷ این بیابانک را اکنون آب هاى پشت سد سفیدرود پر کرده است و از خندان به شمیران هیچ راهى نیست مگر آن که به سوى لوشان برگشته و از جاده لوشان- رودبار به سوى شمال رفته و پس از عبور از منجیل از پل نزدیک سد عبور کرده و به جاده قدیم رودبار وارد شده و پس از عبور از على آباد به سوى شرق یعنى گیلوان برویم تا به خرابى هاى قلعه شمیران برسیم. این مسیر خاکى را باید آنقدر ادامه داد تا به تابلوى میراث فرهنگى رسید که من و دوست همراهم پس از چند بار گم شدن در بیابان ها به آن رسیدیم. بر این تابلو نوشته بود: «مجموعه فرهنگى سمیران.»
قلعه شمیران در جنوب بهرام آباد امروزى بر تپه هاى بلندى قرار دارد. ناصرخسرو درباره این قلعه مى نویسد: «به کنار شهر قلعه اى بلند بنیادش بر سنگ خاره نهاده است، سه دیوار بر گرد او کشیده و کاریزى به میان قلعه فرو برده تا کنار رودخانه که از آنجا آب برآورند و به قلعه برند. هزار مرد از مهتر زادگان ولایت در آن قلعه هستند تا کسى بیراهى و سرکشى نتواند کرد و گفتند آن امیر را قلعه هاى بسیار در ولایت دیلم باشد و عدل و ایمنى تمام باشد چنان که در ولایت او کسى نتواند که از کسى چیزى ستاند و مردمان که در ولایت وى به مسجد آدینه روند همگى کفش ها را بیرون مسجد بگذارند و هیچ کس کفش آن کسان را نبرد.»۸
کسان دیگرى هم به این دژ که سمیران و سمیروم هم نامیده شده است پیش و یا پس از ناصرخسرو پاگذاشته و آن را توصیف کرده اند. یکى از آنها ابودلف ینبوعى جهانگرد عرب است که در سال ۳۳۱ هجرى قمرى از آن دیدار کرده و در این باره مى نویسد: «به دژى از سرزمین دیلمان موسوم به سمیران رسیدم. ابنیه و عماراتى را که در این دژ دیدم تاکنون در هیچ یک از مراکز حکومت و سلطنت ملوک ندیدم. در این قلعه دو هزار و هشتصد و پنجاه و اند خانه کوچک و بزرگ بود. صاحب دژ محمدبن مسافر بود و هر وقت اثرى ظریف و یا کار هنرى دقیقى مى دید، از سازنده آن خبر مى گرفت و نشان او را مى جست تا مى یافت. مال فراوانى براى او مى فرستاد و او را به محل خود دعوت مى کرد و متعهد مى شد در صورت آمدن چندین برابر آن مال را بدو بدهد. هنگامى که هنرمند به خدمت او را مى رفت، او را در دژ مى نشاند و نمى گذاشت باقى عمر از آنجا بیرون رود. روستازادگان را نیز در دژ مى نشاند و به آموختن هنر و صنعت وامى داشت.»۹
فخرالدوله دیلمى از شاهان آل بویه در سال ۳۷۳ هجرى قمرى صاحب بن عباد را براى تسخیر مازندران تعیین مى کند. صاحب بن عباد نیز ابوعلى حسن بن احمد را براى محاصره و تسخیر این دژ مى فرستد. اما کار محاصره به درازا مى کشد و صاحب بن عباد نامه اى به ابوعلى مى نویسد و از او مى خواهد که هرچه زودتر کار تسخیر این دژ را به پایان برساند.
ابوعلى در نامه اى به او مى نویسد: «نامه تو درباره شمیران رسید. به گمان من تو کار این دژ را سبک گرفته اى بدین سبب من شرحى مفصل مى نویسم تا میل تو را برانگیزم و به کوشش ات وادارم، بیناترت کنم و عزمت را استوارتر گردانم. بدان اى سرور من شمیران دژ نیست، کشور است، کشور نیست، بلکه کشورها است… هرکس به شمیران دست یابد قسمتى از خاک گیلان را از کنار سپیدرود مى تواند بر خاک دیلمان بیفزاید. این مزیت و شهرت کم نخواهد بود… هرگاه که این دژ را به دست آرى هر آینه شکوهى به دست آورده اى که هرگز نابود نشود.»۱۰ سرانجام فخرالدوله پسررکن الدوله دیلمى پنجاه و نه سال پیش از ورود ناصرخسرو به این دژ آن را در سال ۳۷۵ هجرى قمرى تسخیر مى کند.مقدسى جهانگرد و جغرافیادان عرب در سال ۳۷۵ هجرى قمرى در کتاب خود به نام احسن التقاسیم مى نویسد: «در سلاروند قلعه اى است که آن را سمیرم خوانند. بر دیوارهایش شیرهاى زرین و آفتاب و ماه نقش کرده اند ولى خانه هاى آن از خشت بنا شده است.»۱۱یاقوت حموى نویسنده و جهانگرد عرب در سال ۶۲۱ که از ویرانه هاى این دژ بازدید کرده است در فرهنگنامه جغرافیایى خود به نام معجم البلدان مى نویسد: «سمیران دژ پایدارى است که بر کنار رودى عظیم در میان کوه هاى ولایت طارم که صاحب الموت آن را خراب کرد. من آن را دیده ام. آثار باقى مانده نشان مى دهد که از امهات قلاع بوده است.» ۱۲
فدایان الموت در زمان حمدالله مستوفى شاعر، مورخ و جغرافیانویس ایرانى در سال ۷۴۰ هجرى کنترل این دژ را در دست مى گیرند و همچنان که او در کتاب خود به نام «تاریخ گزیده» مى نویسد: «در مدت یک ماه قریب پنجاه قلعه حصین چون الموت، میمون، سروش، سرخه، دزک، نیره، بهرام دز، آهن کوه، ضوران، تاج، شمیران، فردوس، منصوریه و غیر آن مسخر شد.» ۱۳
امیر تیمور در سال ۷۸۸ هنگام حرکت براى فتح عراق پس از تسخیر رى و قزوین بدون جنگ دژ شمیران را تصرف کرد. در سال ۸۴۷ شاهرخ میرزا پسر امیر تیمور نیز این دژ را به محاصره درآورد. پس از آن گزارشى دیگر از این دژ در تاریخ دیده نمى شود.
در شمیران ناصرخسرو رفیق و هم صحبتى مهمان نواز مى یابد و چنین مى نویسد: «در شمیران مردى نیک دیدم، از دربند بود، نامش ابوالفضل خلیفه بن على الفیلسوف. مردى اهل بود و با ما کرامت ها کرد و کرم ها نمود و با هم بحث ها کردیم و دوستى افتاد میان ما. مرا گفت: «چه عزم دارى؟» گفتم: «سفر قبله را نیت کرده ام.» گفت حاجت من آن است که به وقت مراجعت گذر بر اینجا کنى تا تو را بازبینم.»۱۴ اما ناصرخسرو هیچ گاه از این مسیر بازنگشت، چون پس از سفر حج و اقامت در دربار فاطمیان مصر، دیگر یک داعى و مبلغ مذهب اسماعیلى شده بود و خطر آن مى رفت که به جرم قرمطى بودن جان خود را از دست بدهد، بنابراین از راه هاى غیرمعمول به بلخ بازگشت.
اکنون از شمیران و آن امیر دیلمى و قلعه و شوکت او که ناصرخسرو از آن سخن مى گوید فقط برج ها و دیوارهایى بر جاى است. ویرانه برج هاى استوانه اى شکل، بناى چهارگوش با یک گنبد مربوط به امامزاده قاسم هنوز برجا است. در نزدیکى امامزاده گورستانى را دیدم که تاریخ سنگ گورهایش مربوط به دهه پنجاه شمسى بود و بر روى آنها شکل هاى مختلفى مانند شانه، ششلول و قمقمه حک کرده بودند که نشان مى داد تا همین اواخر هم در اینجا مردمانى زندگى مى کرده اند.
در ولایت طارم انار و انجیرى که ناصر مى گوید فراوان بود، اما زیتون هم به آن افزوده شده بود و مناطق وسیعى در مسیر راه خندان- هرزویل- شمیران و رودبار زیتون کارى شده بود. پس از بازدید از شمیران به سوى منجیل برگشتم و از آنجا به سوى رودبار رفتم که سرآغاز تپه ماهورهاى سرسبز و جنگل هاى انبوه شمال است. در بین راه همه در اندیشه راه درازى بودم که در پى پاى این بزرگ مرد در پیش داشتم و دقت و تیزبینى و هوشمندى اش را مى ستودم.
پى نوشت ها:
۱- سفرنامه ناصرخسرو قبادیانى مروزى، به کوشش دکتر محمد دبیر سیاقى، چاپ هفتم، تابستان ،۱۳۸۱ کتابفروشى زوار، صفحه ۶.
۲- منبع فوق صفحه ۷.
۳- شمیران دژى که ناصرخسرو ده شبانه روز در آن مانده است، منوچهر ستوده، یادنامه ناصرخسرو، دانشگاه فردوسى، دانشکده ادبیات و علوم انسانى، مشهد ۲۵۳۵ شاهنشاهى.
۴- منبع شماره ۱ صفحه ۱۸۰.
۵- منبع شماره ۱ صفحه ۱۸۱.
۶- منبع شماره ۱ صفحه ۱۰.
۷- منبع شماره ۱ صفحه ۷.
۸- منبع شماره ۱ صفحه ۷.
۹- سفرنامه ابودلف در ایران، ترجمه ابوالفضل گلپایگانى، صفحه ۴۵- ،۴۴ تهران ۱۳۴۲.
۱۰- شهریاران گمنام، احمد کسروى صفحه ۱۳۵- ۱۳۲ به نقل از منبع شماره ،۳ صفحه ۲۵۷.
۱۱- منبع شماره ،۳ صفحه ۲۵۸.
۱۲- منبع شماره ۱۰.
۱۳- منبع شماره ۳ صفحه ۲۵۹.
۱۴- منبع شماره ۱ صفحه ۸.
منبع: وبلاگ اناکول