آن اوایل که تازه تلفن همراه توی ایران داشت جا باز می کرد اوج اوج تکنولوژی که گوشی همراه در اختیارش صاحبش می گذاشت گرفتن چند عکس تار و کوچولو بود که باید کلی چشماتو ریز می کردی تا بینی چی گرفته و چی نگرفته. اما همین امکان هم کلی ملت را سر ذوق می اورد و صاحب تلفن را مورد تشویق سایرین که بهبه چه گوشی مجهزی داری. کم کم امکان فیلمبرداری با موبایل آنهم با دوربین های ۴ و ۵ مگا پیکسلی توسط گوشی هایی که سرجمع اندازه اش ۱۰ سانت هم نمی شد بین جماعت عشق تلفن همراه جا باز کرد و هر کسی که می توانست از خاطرات شیرین و تلخ خود فیلم بگیرد
به گزارش برنا؛ اما ورود مادون قرمز به عالم تکنولوزی کمی اوضاع را متفاوت کرد دیگر صاحبان گوشی ها با این تکنولوزی می توانستند برای هم فایل عکس فیلم موزیک و… ارسال کنند و کلی از گرفتن به روز ترین فایل ها ذوق مرگ بشوند البته این تکنولوژی یک محدودیت بزرگی هم داشت دو گوشی باید درکنار هم قرار می گرفتند تا امکان ارسال داده فراهم می شد…
اما مدتی نگذشت که با ورود دندان آبی (blue + thooth) یا همان بلوتوث خودمان این مشکل هم برطرف شد و امکان ارسال فایل در یک محیط برای افراد فراهم شد. حال اگر نگوییم همه اما قریب به اتفاق گوشی هایی که دست مردم در کوچه و خیابان دیده می شود این تکنولوژی را دارند
حرکت با دندان های آبی روشن!
آدم فکرش را نمی کند که بین این جماعتی که صبح به صبح روانه کار ودرس می شوند و برای پیدا کردن یه گُله جا سر ودست همدیگر را در مترو می شکند افرادی پیدا شوند که روز و شب شان را در مترو می گذرانند تا آخرین تکنولوژی های موبایلشان نهایت استفاده را برای دریافت و ارسال متن ببرند…
صبح ها مترو بدجوری قیامت است آنقدر شلوغ که اگر مجبور نباشی سال به دوازه ماه هم سراغش را نمیگیری. روزهایی که مجبور شدم برای تهیه گزارش بلوتوث از خط پنج مترو ( کرج) بروم خط ۲ ( صادقیه – علم صنعت) و باز از آنجا راهی خط یک( میرداماد- حرم مطهر) شوم هرگز فراموش نخواهد شد اول بدلیل شلوغی وازدحام جمعیت و دوم آشنایی با دوستان! بلوتوث بازی که هرگز ندیدمشان…
با داد و هوار بالاخره مردم سوار قطار کرج تهران می شوند واگن ابتدایی و انتهایی قطار مخصوص خانم هاست در نزدیک ترین محل به واگن آقایان می ایستم و بلوتوثم را روشن می کنم با یک جستجو دو سه نفر که بلوتوثشان روشن است پیدا می شوند.”نازی” “دختر شرقی” “نترس انتخاب کن”. هنوز گوشی ام مشغول جستجو است که یک درخواست می رسد از طرف “دختر شرقی” قبول می کنم وای…..سریع پاکش می کنم بعید است از یک دختر شرقی که این کلیپ ها را بفرستد دوباره برایم فایل می فرستد اینبار باز هم مجبور می شوم از شرم فایل را پاک کنم .
“خیلی احمقی پاستوریزه، اینا چی می فرستی؟”
فشار جمعیت از یک سمت عطش وارد شدن به دنیای صاحبان دندان های آبی یک طرف. حسابی گیج و کلافه ام کرده است باید خودی نشان دهم چند فایل می فرستم که دختر شرقی و نازی همه اش را قبول می کنند. ولی انگار دختر شرقی از سلیقه ام خوشش نیامد چون دیگر برایم فایل نمی فرستد باید حدس می زدم کسی که این سبک فایل ها را می فرستد در مقابل انتظار دارد همان مدل فایل ها را دریافت کند نه عکس بانمک و جنگل و کوه و دشت…
توقف در ایستگاههای بین راهی همانطور که بر جمعیت و فشار می افزاید بر تعداد بلوتوت روشن ها هم می افزاید.حال “غرب وحشی” “انیشتین”، “فضول” هم اضافه شدند. دیگر جمع همه جمع است چند تا فایل می فرستم ( البته فایل بی مشکل) اما در عوض دوباره برایم فایل مورد دار می فرستند نمی دانم چه عطشی به فرستادن این فایل های مورد دار است که همه دوست دارند این فایل ها را دریافت کنند.
دختر شرقی باز برایم فایل می فرستد و من باز می گیریم و باز مجبور می شوم پاکش کنم اما اینبار هنگام پاک کردن متوجه اسم فایل می شوم که خیلی طولانی است. برایم یادداشت فرستاده است ” خیلی احمقی پاستوریزه اینا چی می فرستی برو بزرگ شو برگرد” حرصم را حسابی در آورده است کاش می شد فهمید کیست زیر چشمی نگاهی به دور و برم می کنم نصف جمعیت موبایل به دست اند نیم نگاهی هم به واگن آقایان دارم آنجا هم وضع همین طور است. منتظر می مانم تا شاید بتوانم این دوست بزرگ و عاقل را پیدا کنم!
خواهی نشوی رسوا…
بالاخره رسیدیم صادقیه. جماعت با چنان حرارتی سوی قطار های داخل شهری می دوند که اگر ندانی آنجا تنها قطار انتظار افراد را می کشد فکر می کنی که قطعا مسابقه دو میدانی است و جایزه بزرگی در انتظار . جالب است بلوتوث بازان همچنان با دندان های آبی روشن در حرکتند. تعداد افرادی که بلوتوث هایشان روشن است بیشتر می شود چند لحظه ای طول می کشد تا جستجو کامل شود و آنوقت یک لیست بلند بالا در صفحه موبایل دیده می شود بیشتر آنهایی که در متروی کرج همراهشان بودیم اینجا هم هستند.
چند نفری هم از همین صادقیه اضافه شدند “یاس منگولا” “می میرم واست” “الیت” و “شیطان انسان نما” چند تایی فایل دریافتی دارم که همه را قبولم می کنم. قسمت نود درصدشان پاک شدن است. اینبار دیگر فایلی نمی فرستم شاید باز انگ احمق و پاستوریزه بخورم تازه با این فایل هایی که من می فرستم کم کمک دارم از دور خارج می شوم
یا باید نامم را عوض کنم یا همان فیل های مورد داری که برایم می آید برایشان بفرستم. هر دو تصمیم را عملی می کنم. چرا که با نام این بلوتوث یک آدم پاستوریزه تلقی می شوم حال تبدیل شدم به یک بلوتوث باز با نام جدید و کلی فایل مورد دار که فقط جرات می کنم اولشان را ببینم.
اولی اش را که از شیطان انسان نما گرفته ام برای دختر شرقی می فرستم کلی خوشش می آید چون سه تا فایل با نام “خیلی باحالی” پشت هم برایم می فرستد کم کم دارم وارد دنیای این افراد می شوم…