پدر در حال رد شدن از کنار اتاق خواب پسرش بود با تعجب دید که تخت خواب کاملاً مرتب و همه چیز جمع و جور شده یک پاکت هم به روی بالش گذاشته شده و روش نوشته بود پدرپدر با اضطراب نامه رو باز کرد و شروع به خوندن کرد در عزیزم با اندوه و افسوس فراوان برایت می نویسم من مجبور بودم با دوست دختر جدیدم امیلی فرار کنم چون می خواستم جلوی یک رویارویی با مادر و تو رو بگیرم من احساسات واقعی رو با پیدا کردم او واقعاً معرکه است اما می دونستم که تو اون رو نخواهی پذیرفت به خاطر تیزبینی هاش خالکوبی هاش لباسهای تنگش موتور سواریش و به خاطر اینکه سنش از من خیلی بیشتره اما این فقط به خاطر احساسات نیست، پدراون حامله است امیلی به من گفت ما می تونیم شاد و خوشبخت بشیم اون یک تریلی توی جنگل داره و کُلی هیزم برای تمام زمستون ما یک رؤیای مشترک داریم داشتن تعداد زیادی بچه امیلی چشمان من رو به روی حقیقت باز کرد که خشخاش واقعاً به کسی صدمه نمی زنه ما اون رو برای خودمون می کاریم و با آدمای دیگه برای ساختن کوکائین و اکستازی تجارت میکنیم در ضمن، دعا می کنیم که علم بتونه درمانی برای ایدز پیدا کنه و امیلی بهتر بشه اون لیاقتش رو داره نگران نباش پدر، من ۱۵ سالمه و می دونم چطور از خودم مراقبت کنم یک روز، مطمئنم که برای دیدارتون بر می گردیم و اونوقت تو می تونی نوه های زیادت رو ببینی
با عشق
پسرت دیوید
پاورقی:
پدر، هیچ کدوم از جریانات بالا واقعی نیست من خونه تامی هستم فقط می خواستم بهت یادآوری کنم که در دنیا چیزهای بدتری هم نسبت به کارنامه مدرسه که روی میزمه وجود داره
دوست دارم هروقت برای برگشتن به خونه امن بود، بهم زنگ بزن