حالا که خیلی از رسانه ها را نداریم یا آنطور که شاید ، به حالمان التفاتی نمی کنند ، شاید این دنیای مجازی برایمان شاخه گل و برگ سبز شود . کرکان را پر می کنیم از صداهایی که دوست داریم . در اینجا نیز ، سعی کرده ام تا آثار قدیمی را که کمتر در دسترس علاقمندان بوده اند ، تا حدی پالایش کنم و در اختیار شما بگذارم . به امید فرداهای بهتر …
برگ سبز ۲۷۱ . ابوعطا
آواز : سیاوش شجریان . سه تار : احمد عبادی. تنبک :جهانگیر ملک . گوینده: روشنک
اشعار متن برنامه : عماد خراسانی، جلال همایی . غزل آواز : سعدی
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسى که به زندان عشق دربند است
بگفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو ، به بالاى دوست مانند است
پیام من که رساند به یار مهر گسل
که برشکستى و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پاى تو کان هم عظیم سوگند است
ز دست رفته نه تنها منم درین سودا
چه دستها که ز دست تو بر خداوند است
ز ضعف طاقت آهم نماند و ترسم خلق
گمان برند که سعدى ز دوست خرسند است
برگ سبز ۲۶۱ . افشاری
آواز : سیاوش شجریان، سنتور : رضا ورزنده، نی : حسن ناهید ، گوینده: روشنک
اشعار متن برنامه: نشاط اصفهانی، تراز یزدی، غزل: سعدی
از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد
می برم جور تو تا وسع و توانم باشد
گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت
ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد
چون مرا عشق تو از هر چه جهان بازاستد
چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد
تیغ قهر ار تو زنی قوَت روحم گردد
جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد
در قیامت چو سر از خاک زمین بردارم
گرد سودای تو بر دامن جانم باشد
گر تو را خاطر ما نیست خیالت بفرست
تا شبی محرم اسرار نهانم باشد
جان برافشانم اگر عاشق خویشم خوانی
سر این دارم اگر طالع آنم باشد
یک شاخه گل . برنامه شماره ۴۲۵ . اصفهان
آواز : سیاوش شجریان. ویولون : پرویز یاحقی . تار : لطف الله مجد . تنبک : جهانگیر ملک
اشعار متن برنامه : روشن کردستانی . ایزدی یزدی . مهرداد اوستا . غزل آواز : سعدی . گوینده : روشنک
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موییت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد ، کاری هست
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تورا بر منش انکاری هست
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
نه من خام طمع عشق تو میورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
جان و سر را نتوان گفت که مقداری هست
من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند ، که زناری هست
همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
منبع: وبلاگ دل آواز