نویسندگان
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME

آقای ولی الله پورقلی کپورچالی

مطالبی که من می فرستم خاطرات زندگی ام از ۶-۵ سالگی تا ۶۰-۵۰ سالگی می باشد و برای تنوع یکی ممکن است مربوط به ۵سالگی، یکی ۱۰- ۲۰-۳۰سالگی و یا ۴۰ و۵۰ و۶۰سالگی باشد و زمان آن در خود مطلب ملحوظ است ولی پس از اتمام مطالب میتوان آنها را مرتّب نمود اگر تعدادی از آنها برای کسی جالب یا خوشایند نباشد امیدوارم به بزرگواری خود مرا عفو نمایند.
تیرماه سال ۱۳۸۱بود چند سال بعد از غرق شدن برادر کوچکترم در دریا یک شب برادر زاده ام (پسر برادر بزرگتر) از بندرعباس زنگ زد و گفت پدرم تصادف کرده بردیمش بیمارستان. گفتم چطوری؟ با کی؟ آلان حالش چطوره؟ گفت داستانش مفصّل است آلان به حالت اغما در بیمارستان بندرعباس بستری است. گفتم من فردا به بندر میآیم.
مثل آدم های گیج روز بعد بلیط هواپیما گرفته راهی بندرعباس شدم. در حالیکه در سالن ترانزیت هواپیمایی نشسته بودم و از نیم ساعت قبل از پرواز، مرتّب سئوال می کردم مگر هواپیما سر ساعت حرکت نمی کند؟ پس چرا گیت ها باز نمی شوند. می گفتند قدری تاخیر دارد. پس از اینکه یک ربع ساعت از زمان پرواز هواپیما گذشت، از مسئولین سوال کردم چرا زمان سوار شدن هواپیما را اعلام نمی کنید؟ گفتند هوا پیما رفته و من جا مانده ام. بازار سیاه هم آنروزها بیداد میکرد نمیدانم این قضیّه جا ماندن من عمدی بوده یا نه؟ خلاصه مجدداً در لیست انتظار قرار گرفتم و با چند ساعت تاخیر بلیط تهیه کرده، سوار هواپیما شدم. وقتی رسیدم غروب بود مرا به بیمارستان بردند. دیدم برادرم با سر و بدنی خون آلوده و بی هوش روی تخت بیمارستان و در اطاقی که چند مرد و زن ماههاست به حال اغما بوده اند روی تخت بیمارستان دراز کشیده و سرم و آمپول و دستگاههای مختلف به او وصل است، ضمناً مریض ها به وسیله پارتیشن از هم جدا بودند. چند ساعت در بیمارستان ماندم، از پرستاران و دکترها وضعیت او را پرسیدم، کسی نمی دانست کی بهوش می آید.
برادرزاده هایم که همراهم بودند، توضیح دادند که: در جاده میناب- بندرعباس با برادر ناتنی خانمش یعنی دایی ما به اتّفاق پیمانکاری لوله کشی گاز میکردیم، پدرمان در طرف دیگر جادّه زیر درختی استراحت می کرد. که برای انجام کاری صدایش کردند. هنگام آمدن به این طرف جاده اتومبیلش با یک پراید مسافرکشی برخورد کرده و او از اتومبیل به بیرون پرتاب شد. وقتی او را به بیمارستان رساندیم به حالت کما رفته بود. خانم و بچه های کوچکش نمی دانند و فکر می کنند زخمی شده و به زودی به منزل باز می گردد. در دل گفتم وقتی کسی در اثر برخورد اتومبیل ها به بیرون پرتاب شده باشد این دیگرتصادف نیست. آخر شب برادرزاده بزرگتر گفت عمو تو خسته هستی با برادر دیگرم به منزل برو و استراحت کن من اینجا هستم. صبح روز بعد مجدداً به بیمارستان رفتم از این و آن پرس و جو کردیم تا از وضع بیمار اطلاعاتی بدست بیآوریم و هرچه زمان می گذشت ناامیدتر می شدیم و اگر خلاصه کنم یک هفته بدین منوال گذشت من با پسرها در بیمارستان کشیک می دادیم ضمن سرکشی به خودش وضعیتش را از دکترها و پرستاران جویا می شدیم. گاهی می گفتند حالش خوب است ولی ما نمی توانیم به هوشش بیآوریم به خاطر تنگی نفس نمی تواند تحمل کند. (چون بعلت کار در زیززمین های نمور و داخل کشتی ها آخر عمر آسم هم گرفته بود). گاهی می گفتند ریه ها یش پراز خون است باید خارج شود. گاهی می گفتند حالش اصلاً خوب نیست و معلوم نیست آیا بهوش بیآید یا نه. خواستیم برای مداوا به تهران بیآوریم می گفتند وضع اش برای انتقال خوب نیست کاری که تهران می کند ما داریم انجام می دهیم، بعد از ۱۰- ۸ شبانه روز، یک شب ساعت ۱۲ برادر زاده بزرگتر از بیمارستان زنگ زد و گفت عمو خودت را برسان، دکترها گفتند کار تمام است و مریض شما فوت کرده است. من و پسر دیگرش رفتیم به اتفاق پسر بزرگتر جنازه را تحویل گرفتیم. سرد خانه در جای دیگری بود. آمبولانس گرفتیم جنازه را به سردخانه بردیم. سپس پیاده تا صبح سه نفری در خیابان ها قدم زدیم و مسائل را بررسی کردیم. چطور با خانواده اش در میان بگذاریم؟ چگونه فامیل را خبر کنیم؟ کی تشیع جنازه کنیم؟ کجا دفن کنیم؟
صبح به منزلش رفتیم. کم کم خانمش و دیگر بچّه ها را در جریان گذاشتیم و به چند نفر از فامیل و برادران و خواهران زنگ زدیم، گفتند وصیّت کرده است که در شمال نزد پدر و مادر و برادرش دفن شود . ولی به علّت بعد مسافت و حمل به فرودگاه بندرعباس و از آنجا به فرودگاه تهران و از آنجا با آمبولانس به شمال و گرمای وسط تابستان ومجروح بودن بدن نیز مزید بر علت بود و از طرفی در شمال نخواستیم چندین نفر یک هفته مزاحم فامیل ها شویم، قرارشد در بندرعباس دفن شود. جنازه را دست تنها و غریبانه از سرد خانه به منزل آوردیم. تا همه بچه ها باورشان شد که پدرشان فوت کرده است با ایشان وداع کردند و از آنجا به بهشت زهرای بندرعباس منتقل کرده و مراسم خاکسپاری انجام شد. آن از روز اوّل زندگی مشترک شان که با پریدن از ارتفاعی در کوه شیمیرانات پایش شکست که تا ترمیم شود بیشتر از یک سال طول کشید (برای تفریح با نامزدش به کوه رفته بود) و آن هم از آخر زندگی که با بی احتیاطی و عبور از وسط جادّه جانش را از دست داد. ایشان برادر کوچکتر از من بود و با من دو سال فاصله سنی داشت، زمان دانشجویی با من در تهران زندگی میکرد و همانجا کار می کرد دراین وقت، کاری برای شرکت شان در بندر عباس پیش آمد به بندر رفت پس از اتمام آن کار در همانجا ساکن شد و در اداره بندر استخدام گردید بعداً به تهران آمد با دخترخاله مان ازدواج کرده با پای شکسته به اتفاق به بندرعباس رفتند که قبلا به آن اشاره شده بود.
روز بعد برادران و خواهر وخواهر زاده و همشهریان و آشنایان مقیم بندر همه آمدند. در مسجدی نزدیک محل منزلشان مجلس ختم گرفتیم. روز هفتم مجددآ برسر خاکش برای خواندن فاتحه و دادن نذورات برای آمرزش روحش رفتیم. و این یکی از اتفاقاتی بود که تحمّلش برایم خیلی سنگین بود و باصطلاح کمرم را شکست . ” انا لله وانا الیه راجعون ” بعد از این ماجرا من براثر ضعیف شدن بدن به بیماری صعب العلاج زونا مبتلا شدم، که علاوه برمجروح شدن یک طرف بدن، لرزش عصبی هم داشتم این بیماری تا دم مرگ پیشرفت داشت ولی چون عمرم بدنیا بود کم کم التیام پیدا کرد. اکنون همانطوریکه گاهی به شمال برسر خاک امواتمان و دیگران برای فاتحه میرویم هر وقت هم که به بندرعباس میرویم سرخاک ایشان نیز میرویم. و برای شادی روح ایشان و کلّیه افرادی که در بهشت زهرای بندرعباس آرمیده اند فاتحه می خوانیم.

نویسنده: آقای ولی الله پورقلی کپورچالی
منبع: سایت کرکان بندرانزلی

بازدید:4,281بار , ارسال شده در : 15ام شهریور, 1393; ساعت : 5:57 ب.ظ
تعداد نظرات : ۱۹
آرشیو مطالب
ارسال نظر جديد

  • مانی گفته: ۱۷:۲۶ - ۱۳۹۳/۰۶/۱۷

    روحشان شاد و خداوند به شما و بازماندگان ان مرحوم صبر عطا فرماید .زندگی شما سر شار از فراز و نشیب است ولی برخی حوادث که منجر به فوت عزیز ی می شود دل ادمی را سخت به درد می اورد که شما با این درد همیشه اشنا هستین . حتما خداوند بابت این همه تحمل برایتان پاداشی نیک در نظر گرفته انشاء الله . سایه تان مستدام

  • ولی الله پورقلی گفته: ۱۰:۵۶ - ۱۳۹۳/۰۶/۱۸

    مانی جان سلام
    لطف کرده مطالبی نوشته و تسلیت گفته اید
    خداوند بچه ها و بستگان را حفظ فرمایید
    سپاسگزارم

    • iraj گفته: ۱۳:۲۰ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۱

      سلام پسرخاله عزیز دیروز دختر خاله ناهید برای من پیامک فرستادکه شما سابتی باز کردید بنام کرکان خوشحال شدم بالاخره ادم را بیاد خاطراتی که با ان زندگی کرده وخوگرفته اشنا ویاد اوری میکند .بهرحال از شما ودست اندر کاران این سایت تشکر میکنم.ارادتمند .ایرج سیمچین سیاح

      • ولی الله پورقلی گفته: ۱۱:۰۸ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۲

        ایرج جان سلام
        ورود شما را به سایت کرکان خوش آمد می گویم این سایت مربوط به دوستان کرکانی ماست و من هم گاهی مطلبی برایشان می فرستم در هر حال خوشحال شدم خداوند پدر و مادرتان را غریق رحمت خویش فرموده و به شما سلامتی و تندرستی که بالاترین نعمت هاست عنایت فرماید.

      • ناهید گفته: ۱۴:۱۱ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۶

        سلام پسر خاله عزیز من هم ورود شما را به جمع ما خوش آمد میگویم .وامیدوارم ارتباطات ما باهم وبا سایت پررنگ تر باشد .گویا نتوانسته بودم منظورم را درپیامک خوب بیان کنم. ازشماو مدیریت محترم سایت کرکان عذرخواهی میکنم، همانطور که داداش فرمودند سایت مربوط به دوستان کرکانی است وما با سایت همکاری کرده و مطالب میفرستیم .گشت وگذار در سایت و مخصوصا خاطره های قشنگ داداش از قدیما می تواند برای شما یادآور خاطرات زیبای دوران کودکی ونوجوانی باشد.همیشه شادوسرافراز باشید.

        • مدیر سایت گفته: ۱۸:۱۱ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۶

          سلام خانم پورقلی گرامی لازم به عذر خواهی نیست سایت کرکان متعلق به همه دوستان میباشد
          امیدوارم سایر دوستانی که دست به قلم خوبی دارن خاطرات و تجربیات خود را برایمان ارسال نمایند تا سایر دوستان هم از گذشته این منطقه آشنا بشن هم از تجربیات دوستان در زندگیشان استفاده کنن
          موفق باشید 🙂

  • ناهید گفته: ۱۱:۱۴ - ۱۳۹۳/۰۶/۱۹

    سلام وبا آ ه صدسلام بر شما عزیز و بزرگوار
    با خواندن این خاطره تلخ در اثر استرس شدید تمام تنم میلرزدواشک امانم نمیدهد. سالها بود که در اثر دوری راه و مشکلات زندگی ندیده بودمش ،حتی در مراسم ختمش هم به دلایلی موجه که از عنوان کردنش معذورم ،نتوانستم شرکت کنم،خوش قلب بود وشادوصادق وبی آلایش،خدایش رحمت کند وروحش که مطمئنم شاداست و در سرسبزی بهشت آرام ! یادم میاید خانواده به دلیل اینکه شایدنتوانم تاب بیاورم از گفتن این موضوع به من امتناع میکردند زیرا کوچکترین فرد خانواده بودم و برادر انم قلبم بودندوجانشین پدرم،شبی از همان شبها شما را در خواب دیدم بسیار پریشانیدونمی توانید بخوابید و دائم در جایتان که بسیار نامناسب است می غلطید.هرچه آرامتان میکردم فایده نداشت هراسان بیدار شدم و به خواهربزرگترم که به خانه ما آمده بود ولی جرات گفتن چنین چیزی را نداشت فریاد زدم :چه بر سر داداشم آمده؟سرم را بغل کرد گفت برادرمان تصادف کرده و بیمارستان بندر عباسه ! با گریه گفتم روز وشب نمی خوابم وبا دعا هایم از خدا میگیرمش ،با گریه گفت فایده نداره ناهید جان چون …. تمام کرده ، مغزم هنگ کرد احساس کردم از سر تا پا آب جوش رویم ریختند.درمانده و بیچاره افتادم زمین !…..

    • ولی الله پورقلی گفته: ۲۰:۱۲ - ۱۳۹۳/۰۶/۱۹

      ناهید جان سلام
      ممنون از نوشته هایتان و ابراز همدردیتان و ببخشید که خاطرات تلخ گذشته را یاد آوری کردم
      شکیبایی و فراموشی هم دو نعمت بزرگ الهی است که خداوند به بندگانش عطا فرموده است

  • مازیار گفته: ۱۱:۰۵ - ۱۳۹۳/۰۶/۲۰

    و چه زیبا خداوند حکیم در قرآن کریم می فرمایند: » ﻟَﻘَﺪ ْ ﺧَﻠَﻘْﻨَﺎ اﻹِْﻧْﺴﺎن َ ﻓﯽ ﮐَﺒَﺪ ٍ« همانا ما انسان را در رنج و سختی آفریدیم.

    • ولی الله پورقلی گفته: ۱۱:۳۷ - ۱۳۹۳/۰۶/۲۰

      مازیار جان سلام
      متشکرم از نوشته هایتان
      امیدوارم شما در زندگی سختی نبینید و مدارج ترقی را بسهولت طی کرده
      و به شاهراه موفقیت برسید

  • رحیم گفته: ۱۶:۴۴ - ۱۳۹۳/۰۶/۲۱

    بنام خدا، همه بسوی او باز خواهیم گشت:
    باعرض سلام و ادب وآرزوی صبر و بردباری برای شما و خانواده آ ن مرحوم وسایر عزیزان را دارم.
    باز هم از دست دادن عزیز دیگری را یاد می کنیم، که فقدان آن غمی بزرگ و فراموش نشدنیست ،
    عزیزی که در طول حیاتش چه سختی ها و ناملایمات روزگار راتحمّل کرده و خم به ابرو نمی آورد.
    بسیار دلسوخته و مهربان و سخاوتمند حتّی برای کسانی که او را نمی شناخت، خلاصه خوبیهای
    آنمرحوم زبان زد خاّص و عام بود، و بالاخره جهت تلاش برای معاش زندگی گلچین شد و از دیار غربت
    به دیار حق شتافت، روحش شاد ویادش مثل همیشه گرامی باد.
    لازم به یادآوریست، بعلت بُعد مسافت وعدم شرکت تعدادی از دوستان و آشنایان وهمشهریان در مراسم
    بندر عباس، مراسم عزاداری دیگری توسط برادران و خواهران داغدارش در مسجد جامع کپورچال و در جوار قبور
    مرحوم پدر و برادر و با شرکت جمعیت کثیری از اهالی برگزار شد.

    • ولی الله پورقلی گفته: ۱۰:۲۵ - ۱۳۹۳/۰۶/۲۲

      رحیم جان سلام
      باتشکر از اینکه مطالبم را میخوانید و آنرا بازتاب میدهید
      امیدوارم خداوند خانم و بچه هایتان را حفظ فرماید، مادر و برادران و خواهران راحفظ فرماید،
      و شما را برای همه ما حفظ نماید، و رفته گان ما را غرق رحمت خویش فرماید امین یا رب العالمین.

  • شاهرخ کوچکپور از تبزيز گفته: ۱۳:۴۷ - ۱۳۹۳/۰۶/۲۴

    سلام خدمت اقای پورقلی عزیز معلوم است در زندگی تان بسیار سختی کشیده اید.برایتان سلامتی ,ارامش و طول عمر ارزو می نمایم.منتظر داستانهای قشنگ و خاطره انگیز شما از کپورچال قدیم هستم.

    • ولی الله پورقلی گفته: ۱۲:۵۳ - ۱۳۹۳/۰۶/۲۵

      شاهرخ عزیز سلام
      متشکرم از اینکه سری به مطالب نوشته شده زدید
      من هم برایتان آرزوی سلامتی و خوشبختی توام با موفقیت دارم.

  • الهام گفته: ۱۶:۰۳ - ۱۳۹۳/۰۶/۳۱

    خدا رحمتشون کنه. خیلی زود رفتند. زودتر از اونکه سروسامان گرفتن بچه هاشون را ببینند.از خوبی های ایشون کم نشنیدم. امیدوارم خدا به همسرشون صبر و توان بده تا عمر با عزتی کنار بچه ها داشته باشن.
    بعد از پدر و مادر ، برادر و خواهر تکیه گاه آدم هستند مطمئنا روزهای سختی را گذراندید

    • ولی الله پورقلی گفته: ۱۹:۱۵ - ۱۳۹۳/۰۷/۱

      الهام خانم از همدردی شما متشکرّم
      خداوند نگهدار پدر و مادر و خواهر و شوهر و دختر خانم و دیگر وابستگان باشد
      و به شما عمر با عزّت عنایت بفرماید. آمین یا رب العالمین.

  • خسرو فیضی گفته: ۲۱:۲۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۱۳

    سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
    برای تو می نویسم برای تو که خلق شدی تا واژه واژه انسانیت را به معنا بنشینی برای تو که تجسم انسانیت
    بودی برای تو می نویسم برای تو که با دست های مردانه ات سبد سبد سرشار از امید و شادی و خنده ،
    صفا و صمیمیت و صداقت ، محبت و مهربانی و خوبی را برای تمام مردم شهر سوغات می آوردی وجودت
    همان عطر خوش شالیزارها به هنگام غروب بود که آرامش را به همراه داشت تو پیغمبر معصوم عشق بودی
    و بشارتت خنداندن کودکان و امید جوانان ، عصای پیران بودی و افتاده ای نبود که نگیری دستش و یتیمی
    نبود که در نزدت غم درونش را به فراموشی نسپارد برای تو می نویسم و به روح تو تقدیم می کنم
    وااای بر من که باید بنویسم به روح تو آیا باورکردنیست که نمی توانم بخودت تقدیم کنم ؟ مگر بنا نیست هر
    کس مرد ستاره او هم در آسمان غروب کند ؟ اما ، من هر شب چشم بر این سپهر بیدادگر دوختم و ستاره
    درخشان تو را چون نگینی بر انگشتر آسمان دیدم دیگر اکنون از ورای بلورین قطره های اشکم که بر چشمه
    دامنم میریزند حروف را می بینم / با سلام و احترام جناب مهندس پورقلی خاطره ، خاطره است !!
    و بیاد می ماند ، مثل خواب است !! خواب که آمد نمی شود که خواب را ندید !! ، اما ، اینجا جنابعالی
    نام نیکویی را پاس داشتید باور دارم نام نیکوی شما پایدار خواهد ماند / نام نیک رفتگان ضایع مکن /
    تا بماند نام نیکت پایدار و در خاتمه بسیار بجا و شایسته می بینم قدر دان تلاش و زحمات مدیریت محترم
    سایت باشم که باعث نزدیکی { ما } شدند که بنا بر شرایط شغلی و اجتماعی کمی از هم فاصله
    داشتیم و اینک در ولایتمان !! گرد هم آمده ایم !! سپاس صمیمانه ام را پذیرا باشید

    • ولی الله پورقلی گفته: ۲۱:۲۷ - ۱۳۹۳/۰۸/۱۳

      جناب آقای فیضی استاد و شاعر توانا
      با سلام از اینکه لطف فرموده و مطالبی نوشته اید بسیار سپاسگزارم خیر خواهانه نصیحت فرموده بودید که مطالب خصوصی ننویسم بلکه مطالب اجتماعی بنویسم من که قادر به نوشتن مطالب اجتماعی نیستم و قرار است خاطره بنویسم و خاطرات من هم پر از ناملایمات است و شاید بعد ها به جاهای مفرح هم رسیدم وزندگی سراسر ناملایمات است با تشکر مجدد و بامید دیدار.

  • امیدباقراشرفی گفته: ۰۳:۰۳ - ۱۴۰۲/۰۵/۱۸

    سلام اشرفی هستم جناب اقای پور قلی از کارمندان شما در سال۶۸ در شرکت توانیریاد ان روز ها بخیر با کمک شما از پست کارگری توانستم تا پست کارشناس سفر های خارجی وسپس رییس دفتر قائم مقام مدیر عامل برسم الان دو سالی میشود بازنشسته شدم ایام چه زود میگذرد

  • در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
    • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی یا گیلکی تایپ کنید.
    • نظرات در ارتباط با همین مطلب باشد در غیر اینصورت از « فرم تماس با مدیریت » استفاده کنید.
    • «مدیر سایت» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
    • از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور یم.
    • نظرات پس از تأیید مدیریت سایت منتشر می‌شود.



    جستجو
    مدیریت
    سایت کرکان بندرانزلی با دامنه
    www.kargan.ir
    نیز در دسترس می باشد.
    مرحوم تقی کرکانی خان قدیم کرکان

    روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .

    تبلیغات
    HTML
    محبوب ترین مطالب
    بازدید از سایت