نویسندگان
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME

 

ادامه دادم و گفتم هر وقت با هم میریم خونه پدر و مادرم ، وقتی برمیگردیم میگی مادرت رفتارش یک جوری بود ، انگاری از اینکه ما اونجائیم ناراحته .تو رو دوست داره و با تو خوبه اما رفتارش با من بده
بهت میگم عزیز من ، من وظیفه امه برم بهشون سر بزنم . چون بعداً پشیمان شدنم دردی رو دوا نمی کنه .بارها بهت گفته ام اگه اذیت میشی با من نیا اما باز راه می افتی دنبالم و میای ، یعنی تا آلان متوجه نشده ای که نیاز داری پیش یه روانپزشک بری ، مشگلت با من و دورو برت خیلی حاد و بد شده.از همان وقتی که به اش گفتم خفه شو همان جور هاج و واج داشت نگام می کرد ، مات و مبهوت. انگار در میان برف و سرما یک سطل آب سرد ریخته باشی روش.منجمد شده بود و من داشتم هنوز ادامه می دادم: تو فکر می کنی اگه بری پیش یه روانپزشک بهت میگن دیوونه ای ، تو باید درمان بشی .چرا نمی خوای دست از این کارات برداری ، هر چقدر من کوتاه میام که این زندگی وامانده بریده نشه و به همه حرفات توجه می کنم و قربون صدقه ات میرم فکر کردی خبریه و وهم برت داشته .نمی فهمی که این ارتباط باید دوطرفه باشه .نه اینکه هر اراجیفی رو بگی و به خیالت من قبول کنم.دارم بهت میگم یا میری پیش روانپزشک یا اینکه از هم جدا خواهیم شد و این حرف هم حرف آخرمه.
هنوز کماکان تو شوک بود ، اصلاً انتظارش رو نداشتیم که من فکرم را به زبان بیارم و او هاج وواج بشه.خسته ام کرده بود و هفته ای یه پروژه پیاده می کرد.
داغی شنها داشت کلافه ام می کرد بلند شدم و دویدم سمت دریا و شیرجه زدم میان آب.صورتم خیس خیس بود و فریبا با یک کاسه آب و حوله خیس بالا سرم بود.
دیشب از وقتی خوابیدی تا حالا داری هذیان میگی ، خیلی ترسیدم ، بهتره بلند شی بریم دکتر ، تبت خیلی بالاست.نگاش کردم حس کردم خیلی دوسش دارم ، هراسان بودم ،دریا ، گرما عرق ریختن در هوای شرجی ، یعنی همه اینهارو داشتم در تب می دیدم و می گفتم .در خیالم لبخندی زدم و ته دلم خوشحال بودم. خوب بود. پس حرفامو در هذیانهای تب آلود زده بودم و به خاطر همین خوشحال بودم که حرفهایم را زده ام هر چند در آن وضعیت و اینکه او نشنیده.هولکی از تخت جدا شدم و گفتم ساعت چنده ، کارم ، باید برم سر کار.هلم داد روی تخت و گفت تو اصلاً حالت خوب نیست فهذیانهایی می گفتی که اگه تب نداشتی باور می کردم ،نمی خواد بری سر کار ، بزار اول برات یه چایی بیارم بعدش هم بریم دکتر.
رفت چایی بیاره ، سرم رو گذاشتم روی بالش .هر کاری کردم دوباره برگردم کنار ساحل و یا اینکه بتونم بقیه حرفهایم رو بزنم نتونستم……

ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی

 

بازدید:2,611بار , ارسال شده در : 9ام اردیبهشت, 1393; ساعت : 6:00 ق.ظ
تعداد نظرات : ۳
شرمنده ايم! مطلب مرتبطي براي شما يافت نشد.
آرشیو مطالب
ارسال نظر جديد

  • ولی الله پورقلی گفته: ۱۹:۵۶ - ۱۳۹۳/۰۲/۹

    بعضی از علما براین عقیده اند که خواب مرگ موقت است،
    که در آن روح از تن جدا می شود و به هر کجا که دل به آنجا گرایش دارد می رود،
    و اعمالی بدون کنترل عقل انجام می دهد ولی در بیداری عقل مانع بروز این گونه اعمال می گردد.

  • شاهرخ کوچکپور از تبريز گفته: ۲۳:۳۴ - ۱۳۹۳/۰۲/۱۰

    درود بر اقای احمد جوی عزیز .نوشته های شما نشان میدهد نویسنده چیره دستی هستید.درود بر شما و اقای پورقلی .
    انتظار برای نوشته های دیگری از شما بسیار لذت بخش و شیرین است

    • رحیم احمدجو گفته: ۰۸:۱۱ - ۱۳۹۳/۰۲/۱۳

      با سلام خدمت دوست جناب آقای کوچکپور
      ممنون از اظهار لطفتان.زمان و تجربه زیادی لازم است تا به چیره دستی برسم.هنوز در حال تمرین هستم و ممنون که این نوشته ها مورد توجه شما قرار گرفته است

  • در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
    • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی یا گیلکی تایپ کنید.
    • نظرات در ارتباط با همین مطلب باشد در غیر اینصورت از « فرم تماس با مدیریت » استفاده کنید.
    • «مدیر سایت» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
    • از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور یم.
    • نظرات پس از تأیید مدیریت سایت منتشر می‌شود.



    جستجو
    مدیریت
    سایت کرکان بندرانزلی با دامنه
    www.kargan.ir
    نیز در دسترس می باشد.
    مرحوم تقی کرکانی خان قدیم کرکان

    روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .

    تبلیغات
    HTML
    محبوب ترین مطالب
    بازدید از سایت