منوی اصلی
نویسندگان
- مدیر سایت (1788)
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME
تا آلان تو خونه چه کار می کردی ،عینهو مرغ کرچ می ترسی از جات پاشی بیای بیرون از خونه زود باش بریم کنار دریا.علی بود هراسان و هیجان زده منو می کشید که از عرض جاده برویم سمت ساحل.گفتم تو حالت خوبه یک ساعت نیست که از هم جدا شده ایم ،حلا چی […]
+ لینک مطلب
نظرات [۲] , بازدید:3,139بار
مادر بزرگم را خدا بیامرزدش،مادر پدری ام که با ما زندگی می کرد وجوانی هایش بیشتر ودر سن و سال سالمندی هم از درخت ها آنچنان بالا می رفت که ما از این پائین ترس برما می داشت که نکنه اتفاقی براش بیفته اما ترس بیهوده ای بود.هر وقت دل درد داشتیم کمی از […]
+ لینک مطلب
نظرات [۱] , بازدید:2,846بار
همیشه در یک زمانهائی آنهایی که باید باشند نیستند و این درد آنچنان آزاردهنده است که یک وقتهائی هاج و واج به دنبال پیدا کردن دلیلش هستم ،هرچند مطمئنم دلایلش کاملاً مستدل و با صلاحدید خداوند بزرگ بوده است. سالهای زیادی است که در طول زندگی مشترک ظهرهای جمعه نهارمان کباب تاوه با ماهی […]
+ لینک مطلب
نظرات [۲] , بازدید:3,204بار
حدفاصل این ۳۲ سال فاصله سربازی رفتن من و حالا پسرم را که نگاه می کنم چیزی است شبیه سوار شدن به ترن هوائی شهربازی ،با همان بالا و پایین رفتنها و پیچها را با شتاب رفتن و دچار حالتهای دلهره و شادی و استرس شدن بود.سوارش که میشی بعد از زمان معینی بایستی […]
+ لینک مطلب
نظرات [۶] , بازدید:4,019بار
همه روزهای عاشورا درحالیکه تعزیه در حیاط مسجد درحال پایان گرفتن بود کسانی که هر سال قمه میزدند در حیاط یکی از خانه ها که نذر داشت تیغ و قمه زدنهای ابتدائی در خانه او انجام شود در حال تیغ کشیدن بر روی وسط سرشان که به شکل مربع موهایشان تراشیده شده بود بودند […]
+ لینک مطلب
نظرات [۱] , بازدید:3,347بار
باران به شدت می بارید،تقریباً چهارروزی بود که هوا یک سره ابری بود و باران هم به تناوب می بارید گاهی آرام و گاهی تند و شدید.با اینکه هوا سرد بود اما کمی روی ایوان دراز کشیدم و به زمزمه باران گوش میدادم که خوابم برد صدای ساجدین را شنیدم که می خواند سپیده دم […]
+ لینک مطلب
نظرات [۴] , بازدید:3,619بار
از ترس کلافه شده بودم ،مطمئن بودم سراغم خواهند آمد و این طول کشیدن آمدنشان بیشتر عصبی ام کرده بود. به رضا گفتم به حاج کریم بگو بره با حاجی صحبت کنه شاید بتونن راه حلی پیدا کنند ،رضا گفت حاجی اصلاً با من مخالفه.بالاخره آمدند داماد دومی حاجی با برادر کوچکه افسانه ،حسن می […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,462بار
امروز را دریاب به فردا اعتباری نیست دست دراز می کردی می توانستی ستاره ها را بگیری ،آنقدر نزدیک بودند که از پشت شان خدا را هم می توانستی ببینی.کنار ساحل دراز کشیده بودیم و نیمه تابستان بود من و علی و فرشید روز خوشی را گذرانده بودیم. تمام روز را کنار ساحل بودیم […]
+ لینک مطلب
نظرات [۶] , بازدید:4,783بار
اصلا حوصله نداشت اعصابش درب و داغان بود ،یک سالی می شد که زنش گیر داده بود به مشروب خوردنش و می گفت بزارش کنار ،فیلتر سیگار را با انگشت شصت و اشاره پرت کرد بیرون و از توی پاکت یکی دیگه بیرون کشید و روشن کرد.زنش می گفت بچه هات بزرگ شده اند اگر […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,685بار
مدتی را سوسنگرد بودیم که همان زمان در آزادسازی بستان شرکت کردیم و بعد از آن رفتیم بستان و در یکی از روستاهای اطراف بستان در خانه های به جا مانده از مردم مستقر شدیم.تا مدتی از دست چادر خلاص شدیم و وضعیت بهتری پیدا کردیم،حس اینکه در چهار دیواری زندگی می کردیم حس خوشایندی […]
+ لینک مطلب
نظرات [۱] , بازدید:3,342بار
باران به شدت می بارید و صدای کوبش در،در صدای باران گم می شد.لیلا خانم بالاخره صدا را شنید و رفت در را باز کرد.آقاسید بود مست و پاتیل .روی پایش بند نبود با تکیه بر لیلاخانم خودش را به ایوان رساند و ولو شد روی حصیرهای چرک مرده.تا نیم ساعت پیش از پنجره سریال […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:3,940بار
باید از رقابیه می رفتیم به سمت حمیدیه که مابین اهواز و سوسنگرد بود در یک محوطه جنگلی نزدیک این شهر که به خاطر دسترسی به همه چیز مورد نیازمان محل مناسبی بود.جاهائی در بین درختان انتخاب شد برای گروهای مختلف که با لودر به صورت تپه های صاف و با ارتفاع از […]
+ لینک مطلب
نظرات [۱] , بازدید:3,742بار
جلوی در حیاط منتظر آمدن ننه(مادر بزرگ پدری ام)هستم وگاها به ته کوچه سمت راستم نگاهی می اندازم که محل برگشت شالیکاران از مزارع است.ننه به صورت کمکی و با دریافت برنج در انتهای کار کشت و درو (البته به صورت جو که همان برنج پوست نکنده است)دستمزد می گیرد ،خیلی سالهای دور خانواده […]
+ لینک مطلب
نظرات [۳] , بازدید:11,180بار
به سرعت به طرف مدرسه می رفتم ،می شد گفت می دویدم گفته بودند نتیجه ها اعلام شده ،با اینکه می دانستم قبول می شوم اما دل تو دلم نبود.معلم ها قابل پیش بینی نبودند یه وقتی جوابت به یک سوال از نظر خودت عالی بوده اما معلم آن نمره دلخواه را بهت نمی […]
+ لینک مطلب
نظرات [۱] , بازدید:3,400بار
صبح که از سنگر احد بیرون آمدیم رفتیم سراغ سنگرمان پر از آب بود پتوها را بیرون کشیدیم و پس از چلاندن اویزان کردیم تا خشک شود همان جوری چند تا عکس با دوربین یکی از بچه ها گرفتیم. بعضی از چادرها هم کمی آب نفوذ کرده بود اما نه به اندازه چادر ما. […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,763بار
بامصطفی و رجب شروع کردیم به کندن زمین ،آن طرف هم علی و مسعود که هر دو بچه تهران بودند شروع کردند کندن.ما تا نزدیکی زانو کندیم و رویش را چادر زدیم و کف سنگر را با پتو فرش کردیم و کناره هایش به صورت تاقچه شد که وسایلهای خرده ریز را آنجا گذاشتیم،رجب هنوز […]
+ لینک مطلب
نظرات [۱] , بازدید:3,676بار
بادلهره و دلواپسی رهسپار سرنوشتی نامعلوم بودیم که درصد بیشتر آن پنجه افکندن با دشمن بود.اتوبوس سیاهی شب را می شکافت و به پیش می رفت از گردنه های جاده خرم آباد به اندیمشک ،گردش های پیچ در پیچی که دلهره آدم را بیشتر می کرد ودر آسمان هم ستاره ها چشمک زنان […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,687بار
درخانه را محکم می زد و اسمم را هم فریاد می زد و می گفت بدو بیا ماشین فیلم اومده ،زود باش بریم. جیپ آهو استیشن که روی باربندش وسایل فیلم را می گذاشتند و داخل حیاط مدرسه بزرگ وسط محل پارک می کرد و صفحه بزرگ سفیدی را که بزرگتر از تخته […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,627بار
انگشتانم را در هم قفل می کنم و به طرفین می کشم تا خستگی شان در برود ،خسته شدم از بس مشقهای تعطیلات نوروز را نوشتم ،آفتاب نوبهاری در حال غروب کردن است و گرمای نیمه جانش رخوتی خوش و دلهره آور را به جانم می ریزد. برنامه ریزی فکر نمی کنم جدیدا ابداع شده […]
+ لینک مطلب
نظرات [۱] , بازدید:3,408بار
ساعتها به کندی می گذشتند،ای مدرسه لعنتی امروز که چهارشنبه سوری است باید تعطیل می کردند.برای بعدازظهر با بچه ها برنامه داشتیم. از ساعت ۴ عصر شروع کردیم به پیدا کردن یک چوب کلفت و بلند که سرش را با پارچه های کهنه می بستیم که با شروع مراسم به نفت آغشته می کردیم […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,583بار
سال۴۸ بود و من کلاس دوم ابتدائی.منزل عمه بزرگه ام که با جاری اش در یک حیاط ولنگ و باز با دو خانه مجزای کنارهم زندگی می کردند بودم . مادرم در حال بدنیا آوردن بچه چهارم بود. قسمت شرقی حیاط خانه عمه ام یک انباری بود که جوها(برنج با پوست) را در آن نگهداری […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,922بار
سال۵۱ بود،برف شدیدی باریده بود ،اصلا یادم نمیاد درآن روزها به خاطر برف مدارس را تعطیل کنند شاید باور کردنش سخت باشد که در شمال هم سالی که فکر میکنم اواخر دهه ۴۰ بود آنچنان برفی آمده باشد که ارتفاع حدودی آن ۱.۵ متر بوده باشد. در سال ۵۱ کلاس پنجم بودم و مدرسه ما […]
+ لینک مطلب
نظرات [۱] , بازدید:5,289بار
راست شیکممونو گرفته بودیم و با سر رو به پائین و نگاههامون به زمین جلو می رفتیم. گفتم رضا مطمئنی اینجوری ممکنه پولی یا چیز با ارزشی پیدا کنیم ،رضا گفت شاید،چون مردم حواسشان نیست یهو دارندپول میشمرند از دستشان ممکنه افتاده باشه یا دست کنند جیبشان و پولها را یا چیز دیگری را […]
+ لینک مطلب
نظرات [۲] , بازدید:3,375بار
ماه محرم ماهی بود که باعث جنب و جوش زیادی در روستایم می شدکه اوج آن مثل اغلب نقاط کشور در تاسوعا و عاشورا بود،آن دوران که راهنمائی و دبیرستان می رفتم روزهای تاسوعا تعطیل نبود. وقتی در حیاط مدرسه بودیم دسته سینه زنی و زنجیرزنی که از صبح تا حدودای ظهر به درب […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:3,391بار
بعضی از روزها می دیدمش،یا توی میدان فردوسی یا خیابان ایرانشهر،هما ن محدوده پاتوقش بود و دلار خرید و فروش می کرد. شرکتی که کار می کردم در خیابان ایرانشهر بود و برای رفتن به خانه یا رفتن به شرکتهای مختلف جهت بازاریابی می آمدم میدان.یکی از روزها بالاخره چشم تو چشم شدیم ،در […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:3,705بار
زوزه و فریاد شغالها بلند بود،آخ جون فردا آفتابیه و پدر قول داده که اگر باران نبود برویم انزلی و برام کفش بخره. هر روز وقتی در مدرسه جلوی صف دانش آموزان میرم بالا تا دعای صبحگاهی را بخوانم نمی دونم چکار دارم می کنم کلمات حفظ شده را تند تند می خوانم تا زودتر […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,715بار
این لامصب با این موهای ژولی پولی اش چه مزه ای هستش،هر چی بود ته وارد شهرمان شده بودو کنجگاوی باعث میشد بونه زیر اون شکل و شمایلش چه خبره و مزه اش چه جوریه خلاصه توی اون سن و سال نوجوانی این جور چیزا برا آدم تازگی داشت. با خواهرم و مادربزرگم و دختر […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:3,194بار
به یاد همه شهدا ی جنگ تحمیلی و همه آنهائی که روزی در یک کلاس بودیم وشهید شدند باران نم نم می بارید ،عاشق این جور باریدنش در روز و شدیدش در شب وقتی که روی شیروانی آهنگی گوش نواز را می سازد هستم. چند روزی بود عمه ام فوت کرده بود و من […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,864بار
ساکت .بابا لعنتی ها ساکت.صدای یکی از بچه ها برو باباتوکه نمی تونی مبصر باشی. ساکت باشین،اسمتونو روی تابلو می نویسم ها. از بیرون هم در کلاسو باز می کردند ویه چیزائی می گفتند.آقای سعیدی گفته هر هفته بایستی یک نفر از بچه ها مبصر باشد تا ببینم از بین شما ها در زمان مبصر […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,839بار
دلنوشته هائی برای آرامش مغازه دائی ام بزگ بود و یک سرش به بازار و سردیگرش به جاده می خورد .دو قسمت بود با یک انباری در میان این دو قسمت ،سمت بازار خواربارفروشی و سمت جاده داروخانه بود که اغلب با پسرهای دائی ام آنجا می نشستیم وبازی می کردیم.یکی از بازیها این بود […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:10,472بار
آرشیو مطالب
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » کمکهای مردمی برای مسجد...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » اولسبلانگاه کجاست
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » آنقوت (Ruddy Shelduck)
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » بمانی
- » روستای لپوندان
- » باغ محتشم رشت
- » بارهنگ «وارانگو»
گالری تصاویر
جستجو
مدیریت
www.kargan.ir
نیز در دسترس می باشد.
روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .
تبلیغات
HTML
محبوب ترین مطالب
- » آموزش و طرز تهیه کباب کوبیده آ...
- » مراحل پرورش کرم ابریشم
- » متن کامل شازده کوچولو
- » دانلود آهنگ زیبای تو نزدیکی از...
- » چند افسانه متروک ماندن شهر گسک...
- » طرز تهیه میرزا قاسمی غذای محلی...
- » دانلود آهنگ زیبای یه دل شکوندم...
- » بانو روح انگیز میرزایی موسیقی ...
- » رضا نظری و دزدان ناشی
- » دانلود آهنگ زیبای ستاره مشرقی ...
- » طرز تهیه شربت توت فرنگی
- » روش دم کردن چای و انواع دم نوش
- » بهداشت فردی
- » لیست همه زنان رضا شاه
- » استاد احمد عاشورپور (بهمراه دا...
- » دهکده ییلاقی اولسبلنگاه شهرست...
- » آموزش و طرز تهیه انواع خورشت ق...
- » درست صحبت کردن را بیاموزید !
- » عروسک های باربی عامل امریکایی ...
- » لباسهای محلی گیلان؛ جاذبه ای ر...
- » افتتاح بیمارستان سلامت رستم آب...
- » طرز تهیه کال کباب شمالی
- » داستان رعنا ( رَعنَه )
- » چگونه سوالات و جوابهای امنیتی...
- » گیاهان شمال ایران – گیاه زولنگ...
- » لباس قاسم آبادی
- » آئین جشن چهارشنبه سوری
- » نام و نشان گیلان
- » تاریخچه روستای کرکان بندرانزلی
- » طرز تهیه کباب ترش گیلان
مطالب اتفاقی
- » روستای سلاکجان
- » عاشقانهترین ویروس جهان
- » عکس هایی از محمد...
- » معیارهای زنان برای ازدواج...
- » روستای کماچال آستانه...
- » پوشاک مردان گیلان
- » معرفی روستای کیسم –...
- » رابطه خرید با شخصیت
- » گـَمـجـی کبـاب
- » محمد ابراهیمی قهرمان کاراته
- » طنز و شعر به...
- » آمار و اطلاعات روستای...
- » گمج
- » مادر بزرگ … از...
- » مصاحبه با خانواده شهید...
- » روستای نِیلو
- » شهید تیرداد رجبی تربه...
- » گیاه پنیرک ( بنفش...
- » سله باقلا- لاله مردابی...
- » اس ام اس عارفانه
ابر برچسب
بازدید از سایت