منوی اصلی
نویسندگان
- مدیر سایت (1788)
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME
بادلهره و دلواپسی رهسپار سرنوشتی نامعلوم بودیم که درصد بیشتر آن پنجه افکندن با دشمن بود.اتوبوس سیاهی شب را می شکافت و به پیش می رفت از گردنه های جاده خرم آباد به اندیمشک ،گردش های پیچ در پیچی که دلهره آدم را بیشتر می کرد ودر آسمان هم ستاره ها چشمک زنان […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,693بار
درخانه را محکم می زد و اسمم را هم فریاد می زد و می گفت بدو بیا ماشین فیلم اومده ،زود باش بریم. جیپ آهو استیشن که روی باربندش وسایل فیلم را می گذاشتند و داخل حیاط مدرسه بزرگ وسط محل پارک می کرد و صفحه بزرگ سفیدی را که بزرگتر از تخته […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,632بار
انگشتانم را در هم قفل می کنم و به طرفین می کشم تا خستگی شان در برود ،خسته شدم از بس مشقهای تعطیلات نوروز را نوشتم ،آفتاب نوبهاری در حال غروب کردن است و گرمای نیمه جانش رخوتی خوش و دلهره آور را به جانم می ریزد. برنامه ریزی فکر نمی کنم جدیدا ابداع شده […]
+ لینک مطلب
نظرات [۱] , بازدید:3,412بار
ساعتها به کندی می گذشتند،ای مدرسه لعنتی امروز که چهارشنبه سوری است باید تعطیل می کردند.برای بعدازظهر با بچه ها برنامه داشتیم. از ساعت ۴ عصر شروع کردیم به پیدا کردن یک چوب کلفت و بلند که سرش را با پارچه های کهنه می بستیم که با شروع مراسم به نفت آغشته می کردیم […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,588بار
سال۴۸ بود و من کلاس دوم ابتدائی.منزل عمه بزرگه ام که با جاری اش در یک حیاط ولنگ و باز با دو خانه مجزای کنارهم زندگی می کردند بودم . مادرم در حال بدنیا آوردن بچه چهارم بود. قسمت شرقی حیاط خانه عمه ام یک انباری بود که جوها(برنج با پوست) را در آن نگهداری […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,927بار
سال۵۱ بود،برف شدیدی باریده بود ،اصلا یادم نمیاد درآن روزها به خاطر برف مدارس را تعطیل کنند شاید باور کردنش سخت باشد که در شمال هم سالی که فکر میکنم اواخر دهه ۴۰ بود آنچنان برفی آمده باشد که ارتفاع حدودی آن ۱.۵ متر بوده باشد. در سال ۵۱ کلاس پنجم بودم و مدرسه ما […]
+ لینک مطلب
نظرات [۱] , بازدید:5,293بار
راست شیکممونو گرفته بودیم و با سر رو به پائین و نگاههامون به زمین جلو می رفتیم. گفتم رضا مطمئنی اینجوری ممکنه پولی یا چیز با ارزشی پیدا کنیم ،رضا گفت شاید،چون مردم حواسشان نیست یهو دارندپول میشمرند از دستشان ممکنه افتاده باشه یا دست کنند جیبشان و پولها را یا چیز دیگری را […]
+ لینک مطلب
نظرات [۲] , بازدید:3,379بار
ماه محرم ماهی بود که باعث جنب و جوش زیادی در روستایم می شدکه اوج آن مثل اغلب نقاط کشور در تاسوعا و عاشورا بود،آن دوران که راهنمائی و دبیرستان می رفتم روزهای تاسوعا تعطیل نبود. وقتی در حیاط مدرسه بودیم دسته سینه زنی و زنجیرزنی که از صبح تا حدودای ظهر به درب […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:3,395بار
بعضی از روزها می دیدمش،یا توی میدان فردوسی یا خیابان ایرانشهر،هما ن محدوده پاتوقش بود و دلار خرید و فروش می کرد. شرکتی که کار می کردم در خیابان ایرانشهر بود و برای رفتن به خانه یا رفتن به شرکتهای مختلف جهت بازاریابی می آمدم میدان.یکی از روزها بالاخره چشم تو چشم شدیم ،در […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:3,710بار
زوزه و فریاد شغالها بلند بود،آخ جون فردا آفتابیه و پدر قول داده که اگر باران نبود برویم انزلی و برام کفش بخره. هر روز وقتی در مدرسه جلوی صف دانش آموزان میرم بالا تا دعای صبحگاهی را بخوانم نمی دونم چکار دارم می کنم کلمات حفظ شده را تند تند می خوانم تا زودتر […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,720بار
این لامصب با این موهای ژولی پولی اش چه مزه ای هستش،هر چی بود ته وارد شهرمان شده بودو کنجگاوی باعث میشد بونه زیر اون شکل و شمایلش چه خبره و مزه اش چه جوریه خلاصه توی اون سن و سال نوجوانی این جور چیزا برا آدم تازگی داشت. با خواهرم و مادربزرگم و دختر […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:3,198بار
به یاد همه شهدا ی جنگ تحمیلی و همه آنهائی که روزی در یک کلاس بودیم وشهید شدند باران نم نم می بارید ،عاشق این جور باریدنش در روز و شدیدش در شب وقتی که روی شیروانی آهنگی گوش نواز را می سازد هستم. چند روزی بود عمه ام فوت کرده بود و من […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,871بار
ساکت .بابا لعنتی ها ساکت.صدای یکی از بچه ها برو باباتوکه نمی تونی مبصر باشی. ساکت باشین،اسمتونو روی تابلو می نویسم ها. از بیرون هم در کلاسو باز می کردند ویه چیزائی می گفتند.آقای سعیدی گفته هر هفته بایستی یک نفر از بچه ها مبصر باشد تا ببینم از بین شما ها در زمان مبصر […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,845بار
دلنوشته هائی برای آرامش مغازه دائی ام بزگ بود و یک سرش به بازار و سردیگرش به جاده می خورد .دو قسمت بود با یک انباری در میان این دو قسمت ،سمت بازار خواربارفروشی و سمت جاده داروخانه بود که اغلب با پسرهای دائی ام آنجا می نشستیم وبازی می کردیم.یکی از بازیها این بود […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:10,478بار
با یادی از فیلم هفت تیرهای چوبی ساخته شاپور قریب با علیرضا لب جاده بالاو پائین می رفتیم ،پدرهامون که پسرعمو بودند با دو فامیلی مختلف رفته بودند انزلی تلویزیون بخرند. کلافه شده بودم از نیامدنشان.دائی ام (پدرعلیرضا)داروخانه داشت و به همین خاطر با دکتر درمانگاه دکترامینیان و علیرضا با پسرش حامد دوست بود. خانه […]
+ لینک مطلب
نظرات [۱] , بازدید:4,468بار
ارسالی از : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی دلهره داشت،باران ریز دست بردار نبود و بچه ها در حیاط به دنبال همدیگر می دویدند .دیروز خانم معلم نیامده بود و خانم مدیر به جای او درس داده بود و مشقها را خط زده بود وباقی ساعت را هم بازی کرده بودند. دیروز محمد آمد در خانه و […]
+ لینک مطلب
نظرات [۲] , بازدید:4,249بار
ارسالی توسط: آقای رحیم احمدجوی کپورچالی این داستان تقدیم می گردد به روح پاک آقای شاهین مدیر و معلم دوران دبستانم در دهه ۵۰ کلاس پنج که بوم امه معلم ایتا دختر بو که سپاهی دانش بو و امه مدیر نام هم شاهین بو که امه هم محلی بو. ریاضیه اون امویه امرا درس دایه،وقتی کلاس شروع […]
+ لینک مطلب
نظرات [۲] , بازدید:4,880بار
«لش در نشاء» از افسانه های تاریخی مردم لشت نشاء است و شاید وجه تسمیه این شهر ریشه در همین باور افسانه ای داشته باشد. شهرلشت نشاء مرکز بخش لشت نشاء در ۳۰ کیلومتری شمال شرقی شهر رشت واقع شده است که از شمال به دریای خزر، از مشرق به رودخانه سفیدرود و شهرستان آستانه […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:9,387بار
پادشاهی که بر یک کشور بزرگ پادشاهی میکرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود. اما خود نیز علت را نمیدانست. روزی پادشاه در قصر قدم میزید. هنگامی که از آشپزخانه عبور میکرد، صدای ترانهای را شنید. به دنبال صدا پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می […]
+ لینک مطلب
نظرات [۱] , بازدید:3,277بار
ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد… این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:3,774بار
زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت میبخشی؟ کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو […]
+ لینک مطلب
نظرات [۱] , بازدید:8,621بار
حکایت خواندنی از دانشجویان ایرانی مقیم آلمان در زمان احمدشاه عموسبزی فروش به جای سرود ملی!! داستانی که در زیر نقل میشود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» برای دکتر بابک رضایی (نویسنده این […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:4,773بار
آن اوایل که تازه تلفن همراه توی ایران داشت جا باز می کرد اوج اوج تکنولوژی که گوشی همراه در اختیارش صاحبش می گذاشت گرفتن چند عکس تار و کوچولو بود که باید کلی چشماتو ریز می کردی تا بینی چی گرفته و چی نگرفته. اما همین امکان هم کلی ملت را سر ذوق […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:4,729بار
حکایتی دیگر از از کتاب ” اسرار اللطیفه و الکسیله ” لقمان فرزند ابوجعفر مانول نقل کرده است که : روزی آخوندی گرانمایه به نام شیخ ملاحسن در ایام قحطی کاشان برای گرفتن جیره ی حکومتی به مرکز شهر رفت و مردم شهر را دید که در صفی طولانی ایستاده اندو در انتظار گرفتن […]
+ لینک مطلب
نظرات [۱] , بازدید:8,446بار
یک روز کاملاً معمولى تحصیلى بود. به طرح درسم نگاه کردم و دیدم کاملاً براى تدریس آماده ام. اولین کارى که باید مى کردم این بود که مشق هاى بچه ها را کنترل کنم و ببینم تکالیفشان را کامل انجام داده اند یا نه. هنگامى که نزدیک تروى رسیدم، او با سر خمیده، دفتر […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:3,173بار
در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد.بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند. بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:3,023بار
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:2,830بار
یکی بود یکی نبود. یه خاله نرگس بود که مامای تمام دهات اطراف بود. یه سال آخرهای تابستون که همه بار و بندیل هاشون رو جمع کرده بودند تا از ییلاق به گیلان کوچ کنند خاله نرگس گفت من می خواهم امسال ییلاق بمونم. هرچی پسرها و دخترها و نوه هاش بهش گفتند زمستون ییلاق […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:8,449بار
دو گدا تو یه خیابون شهر رم کنار هم نشسته بودن. یکیشون یه صلیب گذاشته بود جلوش، اون یکی یه ستاره داوود.. مردم زیادی که از اونجا رد میشدن به هر دو نگاه میکردن ولی فقط تو کلاه اونی که پشت صلیب نشسته بود پول مینداختن. یه کشیش که از اونجا رد میشد مدتی […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:3,159بار
اوایل شب بود. دلشوره عجیبی تمام بدنم را فرا گرفته بود. بعد از اینکه راه افتادیم به اصرار مادرم یک سبد گل خریدیم. خدا خیر کسانی را بدهد که باعث وبانی این رسم و رسومهای آبکی شدند. آن زمانها صحرای خدا بود و تا دلت هم بخواهد گل! چند شاخه گل می کندن و […]
+ لینک مطلب
نظرات [۰] , بازدید:6,438بار
آرشیو مطالب
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » کمکهای مردمی برای مسجد...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » اولسبلانگاه کجاست
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » آنقوت (Ruddy Shelduck)
- » عکسهای اینستاگرامی روستای کرکان...
- » بمانی
- » روستای لپوندان
- » باغ محتشم رشت
- » بارهنگ «وارانگو»
گالری تصاویر
جستجو
مدیریت
www.kargan.ir
نیز در دسترس می باشد.
روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .
تبلیغات
HTML
محبوب ترین مطالب
- » آموزش و طرز تهیه کباب کوبیده آ...
- » مراحل پرورش کرم ابریشم
- » متن کامل شازده کوچولو
- » دانلود آهنگ زیبای تو نزدیکی از...
- » چند افسانه متروک ماندن شهر گسک...
- » طرز تهیه میرزا قاسمی غذای محلی...
- » دانلود آهنگ زیبای یه دل شکوندم...
- » بانو روح انگیز میرزایی موسیقی ...
- » رضا نظری و دزدان ناشی
- » دانلود آهنگ زیبای ستاره مشرقی ...
- » طرز تهیه شربت توت فرنگی
- » روش دم کردن چای و انواع دم نوش
- » بهداشت فردی
- » لیست همه زنان رضا شاه
- » استاد احمد عاشورپور (بهمراه دا...
- » دهکده ییلاقی اولسبلنگاه شهرست...
- » آموزش و طرز تهیه انواع خورشت ق...
- » درست صحبت کردن را بیاموزید !
- » عروسک های باربی عامل امریکایی ...
- » لباسهای محلی گیلان؛ جاذبه ای ر...
- » افتتاح بیمارستان سلامت رستم آب...
- » طرز تهیه کال کباب شمالی
- » داستان رعنا ( رَعنَه )
- » چگونه سوالات و جوابهای امنیتی...
- » گیاهان شمال ایران – گیاه زولنگ...
- » لباس قاسم آبادی
- » آئین جشن چهارشنبه سوری
- » نام و نشان گیلان
- » تاریخچه روستای کرکان بندرانزلی
- » طرز تهیه کباب ترش گیلان
مطالب اتفاقی
- » عطر نارنج…
- » دو خبر از روستاهای...
- » صندوق بولاکی
- » خودتان را باور کنید…
- » هوایی برای تنفس ...
- » شعر گیلکی با ترجمه...
- » قلعه رودخان
- » روستای طالکوه خورگام
- » افسانه و رضا خاطرت...
- » پیدا کردن پسورد ویندوز...
- » بررسی وضعیت موزه میراث...
- » عوارض ناشی از تاتو
- » ﺧﻮش ﻧﺸﯿﻦ ھﺎ
- » طنز گیلکی
- » مراسم زیبای ایجن زئن
- » بیان شریعتی صریحترین بیان
- » روستای خرشتم
- » زاک چئن!
- » گیشه بری مراسم سنتی...
- » محرومیت چابکسر
ابر برچسب
بازدید از سایت