نویسندگان
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME
  زمزمه جابجایی (قسمت ۱۹) از اوایل آبان زمزمه جابجایی لشکر ما و تحویل منظقه به لشکر ۷۷خراسان به گوش میرسید. در این مدت اتفاقاتی برای دوستانم افتاد که برخی از آنها به شرح زیر است. سرباز علی که از دوستان زمان آموزشی من و هوشنگ و اهل شفت بود در دسته شناسایی با ترکش […]
  کانال (قسمت ۱۸) .. بعد از اتمام ماموریت در دره سبز و رفتن به مرخصی، اوایل آبان سال ۶۰به روستای شعیبیه ، همان موقعیتی که قبلاً دو هفته در آنجاانجام وظیفه کرده بودم مامور شدم ولی تفاوتش با دفعه قبل در دو چیز بود. در دفعه اول گروهان پرویز مسئولیت نگهداری خط را بر […]
  گشت شناسایی(۱۷) با اتمام شهریور و به دستور فرماندهی کل قوا تحرکات جدی در جبهه ها آغاز شد و در اولین قدم عملیات شکست حصر آبادان موسوم به طریق القدس در منطقه آبادان اجرا و پیروزیهای قابل ملاجظه ای برای نیرو های ما به ارمغان آورد. البته در این ایام من مرخصی بودم و […]
دره سبز(۱۶) اواخر مرداد ماه یک گردان از تیپ سی گرکان(در حال حاضر به لشکر ارتقاء داده شده) به منطقه ماملحق شد و در سمت شمال غرب ما حد فاصل تپه شنی و پل نادری(جسر نادری) در ساحل شرقی رود کرخه مستقر گردید. از آنجاییکه یگان یاد شده فاقد تشکیلات بهداری بود . وظیفه پوشش […]
خرما پزان(۱۵) با آغاز مرداد هر روز به گرمای منطقه افزوده میشد و به گفته جنوبی ها فصل خرما پزان نزدیک بود و هر روز گرمتر از دیروز میشد . از طرفی جنگ که در ماههای آخر سال اول بود در حال تبدیل شدن به یک جنگ فرسایشی بلند مدت بود. قرار گرفتن در موضع […]
  امروز را دریاب به فردا اعتباری نیست دست دراز می کردی می توانستی ستاره ها را بگیری ،آنقدر نزدیک بودند که از پشت شان خدا را هم می توانستی ببینی.کنار ساحل دراز کشیده بودیم و نیمه تابستان بود من و علی و فرشید روز خوشی را گذرانده بودیم. تمام روز را کنار ساحل بودیم […]
  زن می خواست از بیمارستان مرخص شود و شوهرش می خواست او همان جا بماند. از حرف های پرستارها متوجه شدم که زن یک تومور دارد و حالش بسیار وخیم است.در بین مناقشه این دو نفر کم کم با وضیعت زندگی آنها آشنا شدم. یک خانواده روستائی ساده بودند با دو بچه. دختری که […]
  مطلبی با عنوان” عزیزم دوستت دارم” که حاوی نکات ارزشمند مدیریت خانواده و اجتماع میباشد جهت بهره برداری لازم تقدیم میگرددو امیدوارم مورد استفاده قرار گیرد. “عزیزم دوستت دارم” پس از ۱۱سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که […]
دوران نقاهت(۱۴) .. سر ظهر بود که لنگ لنگان و عصا به دست به مقر گروهان ارکان- دسته بهداری رسیدم . دوستان و علی الخصوص فرماندهانم با دیدن من متعجب پرسیدند با این وضع اینجا چکار میکنی؟و بعد از اینکه مشخص شد با داشتن ۱۰روز استراحت پزشکی به منزل نرفته و به خط برگشته ام […]
اولین تجربه(۱۳) همانطوریکه در قسمت قبلی گفته شد هفته سوم تیرماه ۶۰هفته ای تلخ و سخت برایم بود که آخرین روز آن صبح روز بیست و یکم زمانی که در حال جابجایی با نیروی جایگزین و آماده شدن برای رفتن به خط دوم بودم. مصادف شد با آمدن جیب حامل یخ و تانکر چرخدار آب، […]
  شازده کوچولو یا شهریار کوچولو (به فرانسوی: Le Petit Prince) ‏ داستانی نوشته آنتوان دو سن اگزوپری است. این داستان از معروف‌ترین داستان‌های کودکان و سومین داستان پرفروش قرن بیستم در جهان و همچنین یکی از پرفروش ترین کتاب های تمام دوران ها است. در این داستان اگزوپری به شیوه‌ای سورئالیستی و به بیان […]
در محاورات روزمره و زمانی که شکوه و گلایه از نامرادی روزگار به میان می آید عبارت نسل سوخته را زیاد می شنویم. بسیاری از هم سن و سالهای ما وقتی بحث قیاس امکانات، شرابط اجتماعی سیاسی و موقعیتها و فرصتهای رشد و تعالی امروز و دیروز به میان می آید. متولدین دهه ۴۰ وکمی […]
اصلا حوصله نداشت اعصابش درب و داغان بود ،یک سالی می شد که زنش گیر داده بود به مشروب خوردنش و می گفت بزارش کنار ،فیلتر سیگار را با انگشت شصت و اشاره پرت کرد بیرون و از توی پاکت یکی دیگه بیرون کشید و روشن کرد.زنش می گفت بچه هات بزرگ شده اند اگر […]
مدتی را سوسنگرد بودیم که همان زمان در آزادسازی بستان شرکت کردیم و بعد از آن رفتیم بستان و در یکی از روستاهای اطراف بستان در خانه های به جا مانده از مردم مستقر شدیم.تا مدتی از دست چادر خلاص شدیم و وضعیت بهتری پیدا کردیم،حس اینکه در چهار دیواری زندگی می کردیم حس خوشایندی […]
    هفته ای تلخ(۱۲) بعد از مرخصی به علت تاخیر یکی از دوستانی که به مرخصی رفته بود، بیدرنگ به خط اول اعزام شدم . این بار برخلاف دفعه قبل که به دسته۳ مامور بودم، به دسته۲ گروهان پرویز مامور شدم. دسته۲ گروهان پرویز در سمت شمال غربی روستای شعیبیه مستقر بود. موقعیتی که […]
  اولین مرخصی(۱۱) بعد از تجربه ۴۰روز حضور در منطقه نوبت اعزام من به مرخصی فرا رسید. در این مدت فقط یک بار توانسته بودم به شهر(اندیمشک و دزفول) رفته و به وسیله تلگراف چند جمله در حد خبر سلامتی برای خانواده ارسال نمایم . آن زمان شبکه تلفن ثابت در خیلی از شهرها وضعیت […]
باران به شدت می بارید و صدای کوبش در،در صدای باران گم می شد.لیلا خانم بالاخره صدا را شنید و رفت در را باز کرد.آقاسید بود مست و پاتیل .روی پایش بند نبود با تکیه بر لیلاخانم خودش را به ایوان رساند و ولو شد روی حصیرهای چرک مرده.تا نیم ساعت پیش از پنجره سریال […]
دوستان جدید(۸) … بعد از کلی درازکش کردن وخاک و خلی شدن به محل استقرار دسته بهداری رسیدیم . همانطوریکه در قسمت قبلی عرض کردم حد فاصل رود کرخه تا محل استقرار واحدهای گروهان ارکان(خمپاره ۱۲۰میلی متری، دسته بهداری، دسته شناسایی، دسته ۱۰۶) پوشیده از درختهای گز و برخی درختان بومی منطقه بود . فاصله […]
فضای جنگی(۶) … با دیدن آتش حاصل از برخورد گلوله توپ با بوته ها که از دور شبیه گندم زار بود کنجگاو شدم به نزدیکتر رفته و صحنه را تماشا کنم . هنوز چند قدمی به پیش نرفته بودم که صدایی سنگین و عامرانه مرا از رفتن باز داشت. صدا با اینکه به زبان فارسی […]
    باید از رقابیه می رفتیم به سمت حمیدیه که مابین اهواز و سوسنگرد بود در یک محوطه جنگلی نزدیک این شهر که به خاطر دسترسی به همه چیز مورد نیازمان محل مناسبی بود.جاهائی در بین درختان انتخاب شد برای گروهای مختلف که با لودر به صورت تپه های صاف و با ارتفاع از […]
  پشه کوره(۴) در حالی که گرما همه را کلافه کرده بود سعی میکردیم در سایه چادرها و بعضا” سایه سار درختان اکالیپتوس از شدت تاثیر گرما بکاهیم . اما واقعا” برای ما که اولین روز حضور در خوزستان را تجربه می کردیم تحمل این همه گرما طاقت فرسا بود . امیدوارم بودیم که با […]
   اعزام به جبهه(۱) بعد از طی کردن یک دوره فشرده آموزشی کمتر از دو ماه (۲۵اسفند۵۹تا۱۸اردیبهشت۶۰)درپادگان ۰۱تهران(لشکرک)روز تقسیم فرا رسید . بچه های دوره ما عمدتا”از استانهای گیلان و فارس بودند. تعدادی از بچه های همشهری و هم زبان که از ابتدای دوره با آنها جور بودم و بیشتر اوقات را کنار هم بودیم […]
  جلوی در حیاط منتظر آمدن ننه(مادر بزرگ پدری ام)هستم وگاها به ته کوچه سمت راستم نگاهی می اندازم که محل برگشت شالیکاران از مزارع است.ننه به صورت کمکی و با دریافت برنج در انتهای کار کشت و درو (البته به صورت جو که همان برنج پوست نکنده است)دستمزد می گیرد ،خیلی سالهای دور خانواده […]
  مادرم می گوید :بند ناف خواهرت که خشک شد و چسبید به آن گیره کوچک؛پرتش کردم درون باغچه.برای همین او عاشق گل وگیاه است وبا یک جنگل بان عروسی کرد! آن وقتها بچه بودم نمی فهمیدم که…اما برای برادرت را انداختم توی دریا. -چرا؟ -آخر مادر خدابیامرزم می گفت بندناف آدم هرجا باشد سرنوشت […]
  به سرعت به طرف مدرسه می رفتم ،می شد گفت می دویدم گفته بودند نتیجه ها اعلام شده ،با اینکه می دانستم قبول می شوم اما دل تو دلم نبود.معلم ها قابل پیش بینی نبودند یه وقتی جوابت به یک سوال از نظر خودت عالی بوده اما معلم آن نمره دلخواه را بهت نمی […]
  صبح که از سنگر احد بیرون آمدیم رفتیم سراغ سنگرمان پر از آب بود پتوها را بیرون کشیدیم و پس از چلاندن اویزان کردیم تا خشک شود همان جوری چند تا عکس با دوربین یکی از بچه ها گرفتیم. بعضی از چادرها هم کمی آب نفوذ کرده بود اما نه به اندازه چادر ما. […]
امروز دوم خرداد است و از چند روز قبل و شاید تا چند روز آینده همه جا صحبت از فتح خرمشهر است ، در و دیوار شهر پوشیده از بنر و عکس و… صفحات روزنامه ها را انبوه مطالب و گزارشات این واقعه بزرگ تاریخی اشغال کرده و رادیو تلویزیون حجم بالایی از برنامه های […]
بامصطفی و رجب شروع کردیم به کندن زمین ،آن طرف هم علی و مسعود که هر دو بچه تهران بودند شروع کردند کندن.ما تا نزدیکی زانو کندیم و رویش را چادر زدیم و کف سنگر را با پتو فرش کردیم و کناره هایش به صورت تاقچه شد که وسایلهای خرده ریز را آنجا گذاشتیم،رجب هنوز […]
من، من هستم . به همین سادگی .خودم + هیچکس ‍! اولین باری که زاده شدم ، پائیز بود . وقتی که باران میبارید …برگریزان ِ سالی که درخت ِ سیب ِ ته حیاطمان هنوز هر بهار ، مینشست به شکوفه ،منهای حالا که نمیدانم شکوفه میدهد یا نه …خدا ببخشدش به صاحبان تازه اش […]
میل به نوشتن این روزها بیش از هرزمانی میل به نوشتن دارم . دلیلش را نمیدانم از هر فرصتی برای نوشتن استفاده کرده و افکارم را برروی کاغذ- کاغذ که نه بر صفحه نرم افزار ورد در رایانه – می اورم. امروز سوم خرداد ۱۳۹۱است با ورود به اداره و هنگام ثبت ورود به اداره […]
آرشیو مطالب
گالری تصاویر
جستجو
مدیریت
سایت کرکان بندرانزلی با دامنه
www.kargan.ir
نیز در دسترس می باشد.
مرحوم تقی کرکانی خان قدیم کرکان

روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .

تبلیغات
HTML
محبوب ترین مطالب
بازدید از سایت