(( ای آبکنار )) ای سرزمین مادریم من ترا به اندازه تمامی ایران دوست می دارم و به تو افتخار میکنم.هوا لطیف و آسمان فیروزه گون است.از شالیزاران و کشتزاران که غرق گل و زیبائی است می گذرم و گل های وحشی را می بینم که از هر سو به من می نگرند با حرص و اشتیاق به گل های میخک صحرایی نگاه می کنم و چنین می پندارم که از برابر بوستانی می گذرم .
از سراسر این نقطه فراموش شده با مردمانی زحمت کش وصبور بوی عشق و لطف و مهربانی بر می خیزد .گوئی همه آن را از اجزاء غزل شیخ اجل سعدی ساخته اند.اندک اندک ماه نیز در منطقه ماهروزه سر می زند و جولان می دهد و زیبائی خاصی به این نقطه می دهد و باز بار دیگر غزل سعدی را به یاد می آورد .
این گوشه آرام برای کسانی که از رنج راه و کار و رنج زندگی فرسوده اند پناهی بس دلپذیر است .پناهی است که مرا به سوی خود می خواند تا جام این باده عطراگین شامگان را بر لبان خشک من زند.ای آبکنار تو بسیار زیبائی .گل های سرخ و سفید تو همیشه با من اند و با من از لطف و صفای تو سخن می گویند و هر بار مرا وامیدارند که بگویم تو در تمام ایران زیبا هستی.
و اکنون برای آخرین بار عطر گل های سرخ تو را که چون شراب کهنه مستی می آورند می بویم و صدای گرم تو را ای محبوب من برای واپسین دفعه می شنوم که با من وداع می گویند و این شاید آخرین قلم من در دنیای فانی باشد.اما ترا ای زادگاه مادرم به وسعت تمامی ایران زیبا دوست می دارم و از یاد نخواهم برد و به هر دیار و شهری که رفتم در همه جا سخن از تو خواهم گفت با مردمان آن دیار از صفا و مهربانی تو خواهم گفت و اولین سخن من وصف گل های سرخ و سفید تو خواهد بود.زیبای من هر وقت آواز می خوانی از من یاد کن زیرا من نیز همه جا ترانه های خود را با یاد تو در هم خواهم آمیخت.
بندر انزلی – برزو دلاور