مادر شدن یه حس قشنگه ، وقتی اولین با رمیفهمی که داری مادر میشی نمیدونی که حالت چطوریه . قشنگ ، گنگ ، زیبا و مجهول کم کم ازش لذت میبری . وقتی بچه دنیا میاد انگار تمام عشق توی نگاه کوچیکش هست .انگار واقعا داره از پیش خدا میاد که اینقدر معصومه . صدای گریش برات آهنگ دلنوازه حتی وقتی نصف شب از خواب بیدارت می کنه . باید پوشکش رو عوض کنی هیچم چندشت نمی شه آخه عشق مادر شدن اینجوریه . غذا توی دهن کوچولوش می ذاری و اون نوش جان می کنه و تو لذت میبری . کمی که بزرگ شد چهار دست و پا میره و تو انگار تمام دنیا رو بهت میدن . دستش رو میگیری که بلندش کنی و راه ببری ، حال می کنی با راه رفتن بچت با حرف زدنش . روزی هزار بار شکر خدای مهربون رو به جا میاری چون میدونی اینا همش از لطف پروردگاره . سالها میگذره ، تو و کوچولوت بزرگ میشین . تجربه کسب می کنین… یهو میبینی دوباره و یکباره داری مادر میشی . اما انگار این مادر شدن رو دوست نداری . جلوش مقاومت میکنی ، اما باید بپذیری که اینهم یه جور مادر شدنه . یعنی اونقدر بزرگ شدی و خدا دوستت داشته که بهت یه مسئولیت جدید داده . مادر پدر و مادرت باشی . سخته وقتی میبینی کوه قدرتمند زندگیت داره تیه میشه . سخته که ببینی کسی که تکیه گاهت زندگیت بوده باید بهت تکیه بزنه . … اما یادت باشه اونها نباید بفهمند که تو این مادر شدن رو دوست نداری . باید کوه باشی ، یادت باشه کوه ، مراقب باشه وقتی داری به درد دلشون گوش می کنی اشکت نریزه ، یادت باشه وقتی دستشون رو میگیری اگه دو قدم فقط دو قدم راه رفتن باید ذوق کنی مثل راه رفتن برای بچه ی خودت ، مبادا اشک بریزی ، توی دهان بزرگشون غذا که میذاری اشک نریز خودتو کنترل کن . چون اگه بدونن که به خاطر بیماری و از کار افتادگیشون ناراحتی ، خیلی غصه شون میشه چون اونها قبلا مادر و پدر تو بودن . فقط لبخند بزن ، خلاصه یه جایی پیدا میکنی که گریه کنی و زار بزنی . اینها همه یه جور امتحانه ، هر کس یه جور امتحان میشه ، باید ببینی چطور دانش آموزی هستی . یادت باشه وقتی داری پوشکشون رو عوض می کنی لبخند بزن مبادا فکر کنن فرزند عزیزشون داره اذیت می شه . مبادا احساس شرم کنن . کم کم میفهمی این مادر شدن تو رو خیلی بزرگ می کنه بزرگتر از همه ی بزرگترها . وقتی دستشون رو می گیری اول دستهای زحمت کشیدشون رو ببوس بعد کاری کن که ترسشون بریزه ، براشون شعر بخون که بتونن بر ترسشون غلبه کنن اما باز مواظب اشکهات باش ، مبادا بریزن ، یاد بگیر توی دلت گریه کردن رو ، میدونم خیلی سخته هم مواظب اونها باشی که نیفتن و هم مواظب اشکت که نریزه . خیلی سخته خیلی ، ولی بدون که همیشه خدا همراهته ، وگرنه تو کسی نبودی که لایق اینجور مادر شدن باشی . دعا معجزه می کنه مخصوصا دعای امام سجاد (ع) در حق پدر و مادر . چون میبینی که اون دعا ها توی زندگیت وارد میشن و تو برای والدینت چون مادردلسوز میشی . وقتی رفتی مشهد از امام رضا بخواه که واسطه بشه تو به پدر و مادرت خدمت کنی با روی گشاده .
الان دیگه از مادر شدنت واهمه نداری بلکه با اون عشقم میکنی ، تازه میفهمی که خدا خیلی دوستت داشته که اجازه این مادر شدن رو بهت داده . پس مادر شدنت مبارک باشه هرچند با اشکت همراه . این مادر شدن مثل شمع میمونه . باید بسوزی از غم ناتوانی بزرگترین و قدرتمند ترین افراد زندگیت اما یادت باشه شمع آهسته و بی صدا می سوزه .
تقدیم به همه ی کسانی که به والدین پیرشون کمک می کنند . با تشکر
ارسالی: ناشناس
منبع : سایت کرکان بندرانزلی
مادر عزیز سلام
اینجا نیز از خودگذشتگی کرده اسم خو را ننوشته اید مادر همیشه از خود میگذرد چون شمع میسوزد راه را برای آینده بچه هایش روشن میکند اگر ازش بپرسند چه آرزویی داری؟ میگوید خوشبختی بچه ها حتی وقت مرگش نگران بچه هایش است نوشته هایتان خیلی عالی است شما درجاتی بالاتر از وظایف مادری را آورده اید این مقام فرشته خویی است خداوند بشما اجر دهد موفق باشید.
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ﺩﺍﺷﺖ
ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﯾﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﯼ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ
ﺑﺒﺮﯾﻤﺖ ﺁﺳﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺳﺎﻟﻤﻨﺪﺍﻥ
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﺁﻟﺰﺍﯾﻤﺮ
ﮔﻔﺖ: ﭼﯽ ﻫﺴﺖ؟
ﮔﻔﺖ: ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿز رﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﮔﻔﺖ: اﻧﮕﺎﺭ ﺧﻮﺩﺗﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ
ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ؟
ﮔﻔﺖ: ﺍﻧﮕﺎﺭ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﮐﺮﺩﻡ،
ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﯽﮐﺸﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺸﯽ،
ﻗﺎﻣﺖ ﺧﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻗﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻨﯽ…
ﭘﺴﺮ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﯼ ﻓﮑﺮ …
ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ
ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮑﻨﻢ
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﻤﯿﺎﺩ…
دوست عزیز! ایثارت را تحسین می کنم…!
برای لحظه های رفته عمرت
دعا کردم…
برای روزگار سختت
دعا کردم…
برای خاطرات تلخ و شیرینت
دعا کردم…
اگرچه دستهایم کوتاه تر از دستان توست
مادرم…
برای سالم بودنت
از ته قلبم
دعا کردم…