نویسندگان
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME

آقای ولی الله پورقلی کپورچالی

 

سال اول دانشجویی در نارمک نزدیکی های دانشگاه علم و صنعت به اتفاق یکی از همکلاسی هایم منزلی را اجاره کردیم صاحب خانه که کارمند معمولی دادگستری بود در ابتدا خیلی سخت گیری می کرد که به مجرّدها خانه کرایه نمی دهم بعد با ریش گرو گذاشتن یکی از فامیل ها و تعهد یک طلا فروش که دوست آن فامیل بود و با ما نیز دوستی مختصری داشته و درپیچ شمیران مغازه داشت، به ایشان گفت این مغازه با تمام طلاهایش تعهد شما هروقت مشکلی پیش آمد، بیایید اینجا و من ضمانت شان را قبول می کنم. جوان های به این خوبی! این جوان ها از طلا هم پاک ترند، با این سن و سال روی پایشان وایساده اند و دارند درس می خوانند و سرشان به کار خودشان است، بچه های سن و سال این ها توی خیابان ها دارند ول می گردند (گویا مقایسه با بچه های فامیل می کرد) مرد قبول کرد ولی انواع سوالات را به سبک خودش در روزهای مختلف از ما کرد تا به این نتیجه رسید که نا خالصی نداریم، زن و شوهر فامیل و اهل طرف های همدان بودند با دو بچه کوچک دختر و پسر زیر هفت سال، هر دو (زن وشوهر) از زیبایی ظاهری بی بهره بودند و نسبت به سن بچّه هایشان خیلی بیشتر نشان میدادند، اما بچّه ها زیبا و شیرین زبان بودند، خانم وقتی شوهرش نبود در صورت بودن ما درمنزل، اصلّا از اتاق بیرون نمی آمد، خانه یک طبقه بود و نوساز ولی مثل خانه های قدیم تهران یک راهرو در وسط داشت دو اتاق در یک طرف و یک اتاق و آشپزخانه بزرگی در طرف دیگر و آن که در اجاره ما بود اطاق طرف آشپزخانه بود پنجره سرتاسری در جلوی اطاق ها قرار داشت و تراس بزرگی در جلوی آنها و حیاط که تقریباً ده متر در شش متر بود بعد از تراس قرار داشت موزاییک شده بود وحوض کوچکی در وسط آن قرار داشت و دست شویی که در گوشه حیاط بود با آشپزخانه مشترک بودیم، کرایه خانه ماهی هشتاد تومان (هشصد ریال) بود که قرار بود مشترکاّ به پردازیم، همکلاسی من که بچه اطراف رستم آباد بود گاهی برایش نان محلی، پنیر، ماست، تخم مرغ و… از محل می آوردند من که از این سوغات بی بهره بودم آنها را طوری حساب و کتاب می کردیم که نه سیخ بسوزد نه کباب، صاحب خانه هم گاهی اوقات در روزهای تعطیل برایمان آب گوشت مرغ می آوردند یعنی نخود با گوشت مرغ کوبیده شده که تزیینات روی آن یک تکه سینه مرغ بود و تعارف می کردند که نان در آشپزخانه است می توانید بردارید، نان را ماهانه یا هر وقت که تمام می شد برایشان می آوردند، نان لواش بود با یک سبد چوبی زیر آن، نمی دانم چندتا بود ولی به ارتفاع شصت هفتاد سانتی متر بود که با دوچرخه می آوردند و آنها روی نان پارچه سفیدی کشیده و آنرا را بصورت خشک تا یک ماه مصرف میکردند، همیشه تعارف می کردند که می توانید نان بردارید ولی ما کمتر از آن استفاده می کردیم، بگذریم از اینکه یک سحر که نان نداشتم از آن مصرف کردم و دیگر فرصت نشد بایشان بگوییم و گاهی سوال می کردند شما چرا در آشپزخانه غذا درست نمی کنید؟ ما ناهار را اغلب در دانشگاه می خوردیم پرسی بیست ریال بود و شام هم با چند تا تخم مرغ یا پنیر وانگور یا ماست و خیار یا املت سر می کردیم که کار به آشپزخانه نمی کشید توی همان اطاق با چراغ والور ترتیبش را می دادیم، یک روز تعطیل برای اینکه از خجالشان در آییم نیم کیلو گوشت چرخ کرده تهیه کردیم چراغ والور را به تراس برده روی تابه پیاز تف داده و گوشت را اضافه کردیم خانه همسایه که هیچ هفت تا خانه ان طرف تر هم بویش پیچیده بود بعد از تف کامل، و اضافه کردن مواد لازم به آن، اول یک دیس آورده برای صاحب خانه کشیدیم و دورش را با گوجه فرنگی برش داده و لیمو ترش تازه تزیین کردیم ودر تزییناتش تمام تخصّص ما را بکار گرفیتم و در باره اینکه کی ببرد تصمیم گرفتم و در زدیم کسی در را باز نکرد، دوباره … باز صدایی نشنیدیم تا اینکه غذا را روی نان هایشان در آشپزخانه گذاشتم تا هر وقت که آمدند می خواهند نان بردارند ببیند و میل کنند تا بدانند ما هم غذا درست می کنیم و هم چین دست پختی داریم و رفتیم سر غذا خوردنمان و برای اینکه ظرف نشسته زیاد نشود در همان ماهی تابه ترتیب داده شد. و بعد از کمی استراحت و بیرون رفتن به منزل برگشتیم و دیدیم همه جا سوت و کور است و آنها هنوز نیامده اند غذا را نگاه کردیم دیدیم آن تازگی قبلی را ندارد گوجه ها آب انداخته و وارفته و گوشت ماسیده است یک ساعتی هم صبر کردیم چون دیر وقت بود و ما هم شام چیز مناسب تری نداشتیم آنرا دوباره گرم کرده و بهم زده و مصرف کردیم، فردا بعد از ظهر که از دانشگاه برگشتیم یک ظرف میوه نوبر برایمان آوردند و پرسیدند کسی سراغشان را نگرفته است؟ گفتیم چطور؟ گفتند دیروز رفته بودند منزل یکی از اقوامشان که در اطراف تهران باغ دارند و شب همانجا مانده اند، خلاصه این بار هم نتوانستیم دست پخت ما را به نمایش بگذاریم.

ما یک سالی در آن خانه ماندیم تا اینکه همکلاسی ام ازدواج کرد و از من جدا شد و من مجبور شدم خانه ای دیگر با دوست دیگری بگیرم، ازدواجش هم خیلی تصادفی و سریع فوری انجام شد، یک روز که تنها از دانشگاه به خانه می آمد ماشینی جلوی پایش ایستاد و تعارف کرد سوار شود تا او را برساند، ایشان گفته راهم خیلی نزدیک است و برای اینکه خانه را نشان ندهد حول شده یک مسافت دو سه کیلومتری را برای رد گم کردن گفت، این طور که خودش تعریف کرد، دختر گفت مانعی ندارد من هم از آن مسیرمی روم در نهایت سوار شد تا آن مسیر را باهم رفتند و از حال همدیگر باخبر شدند. رفیقم چند مشخصه خوب داشت: سیمای مهربان و متبسّم، قد بلند، موهای بلند مشکی و لخت، یک دست کت وشلوار تمیز، با خط کش و کیف مهندسی در دست، دختر که بعداً بیشتر با او آشنا شدیم کارمند اداره، لیسانس، دارای اتومبیل و منزل شخصی، قد بلند که به رفیقم میخورد و نسبتاً خوشگل فقط سنش چند سالی بزرگتر از دوستم بود که آنرا هم بلا مانع دیدند، خلاصه این تصادفی دیدن ها و همزمانی تعطیلی دانشگاه و اداره خانم آنقدر ادامه پیدا کرد تا با هم صمیمی شدند. اول ها دوستم تا آنجا که گفته بود منزلمان هست با هم می رفتند سپس ایشان پیاده به منزل برمی گشت ((فاصله میدان هفت حوض (میدان نبوت) تا نزدیکی دانشگاه علم و صنعت)) تا اینکه مجبور شد اعتراف کند که اولّین بار که سوار اتومبیل شده نزدیک منزلمان بوده است بعدها دختر به خانه ما می آمد و ایشان را می برد وقتی شروع به نصیحت کردن دوست کردم دیدم کار از کار گذشته و قرار ازدواج را گذاشته اند. بدین نحو که خرید وخرج عروسی و تهیه منزل همه به عهده عروس باشد و داماد هم می تواند درسش را ادامه دهد و او خرج خانه را تامین می کند. عصرها به گردش می رفتند و خرید می کردند وشب ها دیر به خانه می آمد، و در نهایت عروسی خوبی هم گرفتند در یکی از تالار های معروف تهران با شرکت کنندگان زیاد و خانواده های محترم ولی از طرف داماد فقط من بودم و چند دوست دیگر و بدین نحو داماد ما به خانه بخت رفت. البته آقای داماد فقط یک مادر پیر داشت که گاهی سری به ما می زد و مواد غذایی برای پسرش می آورد و چند برادر و خواهر بزرگتر از خودش که ازدواج کرده و کاری به کارشان نداشتند. در طول زمان دانشجویی اوضاع شان خوب بود و چند سال بعد هم که در سمیناری دوستم را دیدم می گفت بحمدالله زندگی خوبی داشته و یک دختر دبستانی هم دارند. خداوند همه جوان ها را به آرزویشان رسانده و عافبت بخیر بفرماید، امین یارب العالمین.

 

نویسنده: آقای ولی الله پورقلی کپورچالی
منبع: سایت کرکان بندرانزلی

بازدید:3,117بار , ارسال شده در : 22ام تیر, 1393; ساعت : 6:00 ق.ظ
تعداد نظرات : ۹
آرشیو مطالب
ارسال نظر جديد

  • ناهید گفته: ۰۸:۴۰ - ۱۳۹۳/۰۴/۲۵

    با سلام خاطره بسیار جالب وخواندنی بود مخصوصا دستپخت باتزئینات زیبای شماومعرفتی که نسبت به سن تان بخرج دادید وخوشبخت شدن دوست عزیز تان ،از قدیم گفته اند باید روی پیشانی نوشته باشه !خداوند خودش ارحم الراحمین است.امیدوارم شاهد خاطرات بسیاری از شمابزرگوار باشیم.

    • ولی الله پورقلی گفته: ۰۹:۱۸ - ۱۳۹۳/۰۴/۲۶

      ناهید جان سلام
      باتشکر از نوشته های زیبای تان و التماس دعا در این شب های با فضیلت
      از مدیریت محترم سایت کرکان نیز به خاطر اظهار لطفی که فرموده اند سپاسگزارم.

  • مازیار گفته: ۰۱:۱۴ - ۱۳۹۳/۰۵/۲

    بسیار جالب بود ممنون.
    امروزه بسیاری از دانشجویان را می بینم که با پدر و مادر می آیندو در دانشگاه ثبت نام می کنند و خانه کرایه میکنند و کارت بانکی از خانواده دریافت میکنند که مرتب به حساب آنها پول واریز میشود ولی دریغ از قدری همت…

  • ولی الله پورقلی گفته: ۱۱:۴۸ - ۱۳۹۳/۰۵/۲

    مازیارجان سلام
    ممنون از اینکه وقت گذاشته و مطلبی نوشته اید
    باید گفت زمان عوض شده است امروز پدران و مادران بچه های معدود تری دارند و به آنها بیشتر رسیدگی می کنند یعنی تمام هم و غم شان بززگ کردن بچه ها، پروزش و تحصیل آنهاست گاهی حتی بچه ها را خسته و درمانده می کنند از کلاس های مختلف زبان و کامپیوتر و ورزش گرفته تا کلاس های تقویتی و کنکور و غیره، تغذیه و چک آپ های مختلف ماهانه و سالانه که جای خود دارد.

  • شاهرخ کوچکپور از تبزيز گفته: ۰۱:۱۱ - ۱۳۹۳/۰۵/۳

    اقای پورقلی عزیز سلام.نماز و روزه هاتون قبول باشه.توی داستانهایتان به شهر های دیگه بیشتر از کپور چال اهمییت میدید.
    ما از شما انتظار داریم از کپورچال بیشتر بنویسید.البته میدانم شاید انتظار بیجایی باشد.وقتی شما و اقای احمد جوی عزیز از گذشته کپورچال می نویسید تعداد بازدید کننده های سایت ,تعداد نظرات و … بسیار بالا میرود.بماند از اینکه باعث شادی و غرور کپور چالی ها هم میشوید .داستانهایتان دوستی ها رامحکمتر میکند.ارزوی سلامتی برای شما واقای احمد جو و خانواده هایتان دارم.با تشکر شاهرخ

  • ولی الله پورقلی گفته: ۱۴:۳۸ - ۱۳۹۳/۰۵/۳

    شاهرخ جان سلام
    ممنون از نوشته هایتان، عید سعید فطر را پیشاپیش به شما و خانواده محترم تبریک می گویم، باید عرض کنم نوشته های هرکس از محیط زندگیش تاثیر می پذیرد من اگر بیست سال در کپورچال بودم بیش از چهل سال است در تهران زندگی می کنم خلاصه نوشته هایم از مکان های مختلف است ولی داستان دفعه آینده حتماً از کپورچال است. یک بار دیگر از توجّه و حسن نیّت شما سپاسپگزارم.

  • مانی گفته: ۱۱:۵۵ - ۱۳۹۳/۰۵/۷

    خاطرات شما از هر نقطه جهان زیباست.ممنون از اینکه ان را با ما به اشتراک میگذارین

  • رضا مقدم گفته: ۱۳:۰۵ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۰

    جناب استاد پورقلی..
    با سلامی گرم برشما ودوست داران شما ..مطلب پاک تر از طلای شما را خواندم واز آنجاییکه خود حقیر نیز
    زندگی مشابه شما را در همان منطقه کوی کارکنان شرکت واحد نامک در ۴۸ سال قبل سپری مبنمودم و
    بآخره این مستآجری منجر به ازدواج وهنوز هم ادامه دارد….من پیر را به یاد آن روزهای خوب وخوش جوانی بردید
    و لحظاتی بی اختیار اشگ از چشمانم سرازیر شد که به راحتی نمی تونستم جلوش روبگیرم!!
    فدای شمابشم .۲۰/۸ ۱۳۹۳

    • ولی الله پورقلی گفته: ۱۶:۲۵ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۱

      جناب آقای رضا مقدم عزیز
      با سلام خوشحالم از اینکه شما این مطلب را دیده و بیاد دوران جوانی افتادید حتماً برای سرکار خانم نیز خوانده و تجدید خاطره نموده اید اگر آنوقت دانشجو بودید دوسه سال از من جلوتر بودید و اگر میدانستم محل تولد یا محل سکونتان اکنون کجاست بیشتر خوشحال می شدم. ارادتمند شما- پورقلی

  • در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
    • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی یا گیلکی تایپ کنید.
    • نظرات در ارتباط با همین مطلب باشد در غیر اینصورت از « فرم تماس با مدیریت » استفاده کنید.
    • «مدیر سایت» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
    • از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور یم.
    • نظرات پس از تأیید مدیریت سایت منتشر می‌شود.



    جستجو
    مدیریت
    سایت کرکان بندرانزلی با دامنه
    www.kargan.ir
    نیز در دسترس می باشد.
    مرحوم تقی کرکانی خان قدیم کرکان

    روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .

    تبلیغات
    HTML
    محبوب ترین مطالب
    بازدید از سایت