قسمت چهارم:
سربازی ام با اینکه در جنگ وگلوله و مین و خمپاره بود روزگار خوش و سرگرم کننده ای بود با اینکه خیلی ها را از دست دادیم دوستانی را هم یافتیم اما بعدها دیگر نتوانستیم همدیگر را ببینیم ، هرکدام رفتیم در یک گوشه ای از زمین و شروع کردیم به بازی نقش هایی که بایستی ایفا می کردیم.وقتی سربازی تمام شد جنگ هنوز ادامه داشت ،کوبیدن شهرها به دستور مردی خودخواه و احمق شروع شده بود.بعد از سربازی دوباره سردرگمی ها شروع شد.باید ناچاراً بنابه دلایلی که یکی از آنها نبودن کار بود ، می بایستی سرزمین پدری را ترک می کردم و احتمالاً برای همیشه جایی در آن برای ادامه زندگی نداشتم.کارهای مختلف مثل حسابداری ، صندوقداری یک تعاونی مصرف محلی که در دهه ۶۰ اوج فعالیتشان بود که مایحتاج غذائی و گاهاً لوازم منزل را با قیمت مناسب توزیع می کردند.حروفچینی ، صحافی و کار روی ماشینهای چاپ یکی دیگر از کارها بود و همه اینها در اسلامشهر بود و بعدش شاغل شدن در یک شرکت که با توجه به نوع شغلم کمک حال تعدادی از کامیوندارهایی که از کپورچال و انزلی می آمدند بودم و حتی یک بار زنده یاد سیروس قایقران برای کامیون پدر خانمش مراجعه کرده بود،و سفرهای هند و تایلند و ترکیه و ادامه زندگی با مطالعه داستانها و مجله فیلم و سینما ادامه داشت.
با توجه به شغلم اکثر شهرهای ایران را رفتم دیدم سفرهایی که خاطرات پراکنده زیادی از آنها در ذهنم باقی مانده اند.سفر در جاده های گرم جنوب و جاده های سرد و یخ زده غرب و شمال شرق.و گذاشتن نقطه پایان بر توهم شاید عشق با پیشنهاد خواهرانم برای ازدواج با کسی که شد افسانه زندگیم و شروع تجربه ای جدید به نام تاً هل.مساجر شدن در خیابان دامپزشکی و تهرانسر و به دنیا آمدن ایمان با دردسرو سختی های فراوان و خاطرات ژیان و بازخریدی از شغل اول برای ساختن یک زندگی بهتر، که نشد.
ودوباره شروعی دیگر برای کارمندی که همه اینها داشت می شد عمر و زندگی ام…………..
( ادامه دارد… )
ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی