آقای طاهری مدیریت محترم سایت آبکنارما اعلام نموده بودند از اولین ها یتان بنویسید.ایده های خوبی می دهند که بار اول در مورد اولین ماشین بود و از قضای روزگار اولین ماشینهایمان یکی بود و آن هم ژیان که داستانش را نوشتم و حالا از اولین سفر م می نویسم که به صورت پراکنده و درهم چیزهایی از آن را در ذهن دارم.
سال ۴۸ بود و من و محمد همکلاس بودیم که این همکلاسی تا پایان دوره راهنمایی که باتفاق شهید ساجدین روی یک نیمکت می نشستیم ادامه داشت و بعد از آن با توجه به انتخاب رشته های مختلف از هم جدا شدیم.بله هر دو کلاس سوم دبستان بودیم، مادر بزرگها پدری مان صغری و ثریا خواهر بودند و پدرهایمان با یکدیگر پسرخاله و ما هم که به همین دلیل با هم نسبتی هم داشتیم.نمی دانم چه فصلی بود اما تا آنجایی که یادم هست برف و بارانی در کار نبود اما فصل شالی هم نبود چون پدر محمد کشاورزی هم می کرد.ماشین بنز قدیمی ۱۸۰ علی کوچک سر جاده کوچه آقایی منتظر ما بود و علی آقا عموی محمد که در تعزیه ای که در کپورچال روزهای عاشورا برگزار می شد یکی از شبیه خوانان بود در حال خواندن چاووش خوانی بود که در آن زمان ها برای مسافرینی که به زیارت می رفتند رسم بود که بخوانند و مادرها و فامیلها هم با جنباندن لبها که در حال دعا کردن بودند و گاهاً بعضی ها با شتاب تا طرف ثریا و صغری هجوم می آوردند و با دادن سکه و اسکناس جهت نذر و انداختن در ضریح امام رضا با خواندن دعا و درخواست آرزوهایشان در قلبشان آرامشی پیدا می کردند.
رفتیم انزلی و سوار اتوبوس شدیم تا به طرف تهران برویم.جاده ای که هنوز در قسمت غربی شهر رودبار آثاری از آن باقی مانده .جادهای که به قسمتهایی از آن به صورت شیب دار و دره ای بود با سنگ های بتونی نیم متری محافظت شده بود.به تهران که رسیدیم رفتیم راه آهن ، پدرها رفتند برای تهیه بلیط و ما هم در جلوی ایستگاه که قسمتی سبزه کاری بود نشستیم تا بدانیم بلیطها برای چه ساعتی می باشد که برویم برای بار اول سوار قطار شویم.یک فلاسک چای داشتیم که در حال ورجه ورجه کردن با پای من کلکش کنده شد و شیشه اش شکست.
چیزهای گنگی از قطار یادم هست ، نمی دانم اصلاً هر کوپه جای چند نفر بود چون مسافرهای دیگری هم بودند که حدس می زنم با توجه به پوشش شان از لرستان بودند و چون تا آن وقت آدمها را با این پوشش ندیده بودیم اسباب تفریح مادر بزرگهایمان شده بود.
بالاخره بعد از ساعتهای طولانی به مشهد رسیدیم و رفتیم یک مسافرخانه و اتاق گرفتیم و پس از ساعتی رفتیم به طرف حرم.ما تنها امامزاده کپورچال را دیده بودیم و حالا این گنبد و گلدسته آنچنان تاثیری رویمان گذاشت که ناگفتنی است.بار اول بود و خاطره اش برای همیشه در ذهنم ماندگار شده.
یک اتفاق هم که در مشهد یادم است که با محمد رفتیم جگرکی نزدیک مسافرخانه ای که بودیم و سفارش جگر دادیم و همانطور که می خوردیم ناگهان با جابجایی یکی از سیخ ها لیوان سمت من از روی میز به زمین افتاد و شکست،کفر محمد در آمده بود این دومی اش بود اما مگر به گردن می گرفتم که من باعث افتادن لیوان شده ام با هم بحث می کردیم که مردی که با بچه ای در بغل و همسرش در میز کناری نشسته بود گفت پول لیوان شکسته را خواهد داد.
سالیان بعد هزاران سفر تفریحی و کاری به ایران و خارج از کشور (کمتر) رفتم اما این اولین سفر مانند مابقی اولین ها برایم همیشگی شد و شده ملکه سفرها در ذهنم که برایم همیشه تازگی دارد.
ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی