دریابانوی ایرانی
(اسپهبد شیرین)
جعفر سپهری
مدرس دانشگاه جامععلمیکاربردی و دانشگاه آزاد اسلامی ایران
کرانههای جنوبی دریای مازندران از دیرباز یک از کهنترین زیستگاههای بشری بوده است. غارهای هوتو، کمربند و گمیشان در نزدیکی بهشهر، و غار کلکچال (خانه دیو سپید) در نزدیکی آمل از نخستین زیستنگاههای بشری در جهان بودند. سایت باستانی گوهر تپه با پیشینهای چندهزارساله، یکی از نخستین شهرهای جهان با مردمانی متمدن بوده که شواهد آن چشم هر بینندهای را خیره میسازد.
این مردمان متمدن و هوشمند همواره از سوی بیگانگانی که از سوی شمال میآمدند، تحت عنوان کلی قوم روس (روس و در برههای وایکینگها و اقوام دیگر)، در معرض یورش و تجاوز قرار داشتند. روسها، مردمانی بدوی، وحشی، زمخت، بدون تمدن و با فرهنگی بسیار ابتدایی بودند که از رود ولگا به پایین سرازیر شده، شهرهای متمدن و ثروتمند جنوب را غارت میکردند و هرآنچه را نمیتوانستند ببرند نابود میساختند. ایشان در یورش سال ۲۹۰ خورشیدی (۲۹۸ قمری) شهر ساری را با خاک یکسان کردند. روس عبوس و روس خونخوار، عباراتی است که در فرهنگ ما به فراوانی به کار برده شده است. محبوبترین نوشیدنی ایشان شراب آمیخته با مغز انسان بود که در جمجمه کشتهشدگان میآشامیدند. برای آگاهی به فرهنگ ایشان، کافیست نیم نگاهی به “سفرنامه ابودلف نهاوندی”، جغرافیدان و جهانگرد مسلمان ایرانی بیاندازیم.
و از گفتار نظامی در باره ایشان به دو بیت زیر بسنده میکنیم:
که فریاد شاها ز بیداد روس که از مهد ابخاز بستد عروس
ز روسی نجوید کسی مردمی که جز گوهری نیستش زآدمی
نکته: آبخاز، آبخیز یا آبخیزستان به معنای سرزمینی که آب فراوان دارد. از کهنترین استانهای ایران بود که در قرارداد ننگین گلستان، توسط همین روسهای خونخوار که کروفری یافتند، از پیکره مام میهن جدا شده و امروزه جزئی از کشور کوچک گرجستان است. همانند این واژه، آبگان و آبگانستان که امروزه به نادرستی افغان و افغانستان گفته میشود.
ناگفته نماند که نظامی در دربار شروانشاهیان، نگهبانان دریای مازندران، بوده و شاهد هر روزه تجاوز روسهای عبوس به ایرانزمین، و نبردهای شروانشاه با ایشان در کوه و دریا. برخی از اندیشمندان، پیکره سنگی باباداوود عنبران را نماد “نگهبان دریای مازندران” می دانند.
به راه اندرون کوههای بلند فرازش یکی کهنه سنگ نژند
زبر کوه بیند کران تا کران نگهبان دریای مازندران
خاقانی شاعر ایرانی نیز در نبرد شروانشاه اخستان پسر منوچهر و شکست روس حضور داشته و دو قصیده در این باره سروده است.
اما نواحی کوهستانی از دیرباز سنگری تسخیرناپذیر بود که توفان تاتار و تازی، مقدونی و روس هرگز نتوانست به دیوارههای سربلند آن رخنه کند. خاندانهای اسپهبدان که از روزگاران کهن در این نواحی فرمانروایی داشتند، با تکیه بر کوههای سر بر آسمان ساییده، هرگز نگذاشتند که گردی از توفان هولناک تاتار و تازی بر مردم تحت امن ایشان بنشیند، سهل است، بسیاری از ناجیان ایران از این سرزمین آمدند. اسپهبدان تبرستان را تازیان با نام “ملوک جبال” و ایرانیان با نام “گرشاه” میشناختند. اینکه تازیان در نامههای رسمی این فرمانروایان را “ملک” مینامیدند، نشانه نیرومندی و ایستادگی ایشان در برابر اشغالگران است.
گَر در پارسی میانه به معنی کوه است و با گریوه و گریبان از یک ریشه است. واژگان گردپاذگان (گلپایگان)، گرچال (دشت هویج در لواسان)، گر در نزدیکی نراق، گرگر در چند منطقه از ایرانزمین، گریزه (در جاده سنندج کرمانشاه نزدیک به گردنه درکه) و گریاشان(چشمهای در نزدیکی سنندج و اینک در مکان بیمارستان توحید)، سرخگریوه در کوههای مازندران از این ریشه هستند.
در دوران ساسانیان و تا چند سده پس از آن هر یک از اسپهبدان چهار خاندان بزرگ اسپهبدان کوهستان به نام گرشاه (= ملکالجبال، فرمانروای کوهستان) ممتاز بودهاند. بنا به نوشته مورخان این چهار اسپهبد در زمان خلافت هارون عبارت بودند از: اسپهبد ونداد هرمز (تبرستان میانی)، اسپهبد مرزبان گشتاسپان ( دیلمستان)، اسپهبد مهستمغان ولاش از اسپهبدان خورشید (دماوند و پیرامون آن-غار اسپهبد خورشید) و سر انجام اسپهبد شروین (فرمانروای کوهستان شرقی تا دماوند به مرکزیت پَریم). پس از سده ششم واژه گرشاه تنها برای “اسپهبد شروین” به کار رفته است. کوه شروین و گردنه شروین در نزدیکی فیروزکوه بر گرفته از نام این خاندان است.
شاید معروفترین دژهای قلمرو کوهستانی ایران الموت در قزوین باشد، که سرانجام نه در اثر توان دشمن، بلکه به دلیل ناتوانی حاکمان از هم پاشید.
پس از فروپاشی ساسانیان و نبود یک حکومت مرکزی توانمند، خاندانهای اسپهبدان نه تنها باید با اشغالگران متجاوز که در دشتهای زرخیز منطقه مستقر شده بودند نبرد میکردند، بلکه باید با روسهای عبوس، که به سودای غنیمت به شهرهای کرانه ساحلی یورش میبردند نیز کلنجار میرفتند. ناگفته پیداست که نبردهای داخلی میان اسپهبدان، که صدالبته با ازدواج هم پایان مییافت موجب ضعف ایشان را فراهم میآورد.
یکی از این نبردها که تا سالیان دراز آبهای پاک دریای مازندران و کرانه جنوب شرقی آن را از لوث وجود ددمنشان روس پاک نگه داشته بود، در زمان اسپهبد شروین، از خاندان اسپهبدان باوند، از خاندان کارن (قارن)، که نسب خود را به کاووس پسر قباد و برادر انوشیروان دادگر میرساندند، رخ داد. ( کوه قارن نام خود را از این خاندان دارد). یکی از فرماندهان این نبرد، که هوش، درایت، شجاعت و نکتهسنجیاش، موجب پیروزی ایرانیان بر دشمنان شد، شیرین دختری از خاندان اسپهبد شروین بود. شیرین به روایتی دختر اسپهبد رستم و به روایتی برادرزاده او بود. برخی دانشمندان منطقه رستمدار در رویان و کلار را بر گرفته از نام این اسپهبد میدانند. اسپهبد مرزبان پسر اسپهبد رستم نویسنده کتابهای “مرزباننامه” و “نیکینومه” به زبان تبری است.
بعضی دانشمندان این شیرین را همان ملکه خاتون، مادر مجدالدوله دیلمی، که در کتب تاریخی از او یاد شده و ایستادگی او در برابر محمود غزنوی و پاسخ دندانشکن او به این فرمانروای نیرومند به تفضیل بیان شده است میدانند. برخی از مورخان نیز ایندو شیرین را دو نفر جداگانه میدانند.
شیرین، از خاندان اسپهبد شروین، کودکی محبوب پدر بود. اما این موجب نشده بود که وی نیز چون خواهرانش، تربیت مرسوم زنان زمانه را کسب کند. به بیانی دیگر و با ملاکهای آن زمان تربیتی پسرانه داشت. شاید بانوان آرمانی او آزادزنانی چون گردآفرید، بانوگشسب، زربانو و شیرین بودند، که داستانهای دلاوریهای ایشان نقل محافل زنان بیباک کوهستان بود. مشوق او در آموزش فنون رزمی، پدرش بود. نقل است که در تیراندازی با کمان هماوردی نداشت و سوار بر اسب، پرنده را در هوا میزد.
تجاوز پیاپی روسهای عبوس به کرانههای زرخیز ایران، با ظلم و ستم و خونریزی فراوان همراه بود و باید درس عبرتی به این بیگانگان وحشی بدور از تمدن داده میشد. این ممکن نبود مگر با وجود رهبری نیرومند و دلاور. شهرهای ساحلی از پادشاه کوهستان، “اسپهبد شروین”، که در پِریم (فِریم) تختگاه داشت، یاری خواستند. اسپهبد شروین، درهای خزانه را گشود و گنجی سترگ را در این راه نهاد. با فراخوان دریانوردان و کشتیسازان، آماده کارزار گشت. فرماندهی یکی از این کشتیها با شیرین بود.
در یک بامداد بهاری که مه غلیظی جنگل و دریا را فراگرفته بود، روسها یورش وحشیانه خود را آغاز نمودند. تا باز خونی بریزند و کامی برانند و دختران پریسیمای ایرانی را روانه بازارهای بردهفروشان صقلاب نمایند. اما اینبار تیغ آبدار و خدنگ پهلوانی، انتظار ایشان را میکشید.
با نزدیک شدن روسها به ساحل و رقیق شدن مه، ناوگان ایران پدیدار شد. روسها که از زمان فروپاشی ساسانیان، در شبیخون به کرانههای ساحلی و کشاورزان بیدفاع، با مانع مهمی روبرو نشده بودند، ناگهان خود را در برابر مردان و زنان دلاوری دیدند که از مرگ نمیهراسیدند.
کشتیهای روس، سبک و تندرو بود و تعدادشان بسیار بیشتر. بیدرنگ دست به حمله زدند. نبردی خونین درگرفت. در کشاکش نبرد که میرفت با پیروزی روس به پایان برسد، یک کشتی ایرانی خود را به سرفرماندهی ناوگان روس رسانید. پادشاه روس متکبرانه به این کشتی کوچک و چند تیرانداز بر روی عرشه آن مینگریست. باران تیر آغاز شد و در کشاکش نبرد، ناگهان تیری بر میان دو چشم خونبار پادشاه روس نشست. روسها که از مرگ پادشاه خود وحشتزده شده بودند سراسیمه گریختند و ایرانیان کشتیهای ایشان را به تیرهای آتشین مهمان کردند.
کشتی شیرین به سلامت بازگشت و اسپهبد شروین، شادمانه دختر محبوبش را در آغوش فشرد. سربازان و ناویان ایرانی بار دیگر این گفته ناپلئون را ثابت کردند که “سرباز ایرانی اگر فرماندهی شجاع و لایق داشته باشد، بهترین سرباز دنیاست”.
نوشتاری آزاد، برگرفته از کتاب تاریخ مردم ایران ۲ از پایان ساسانیان تا آلبویه
نوشته عبدالحسین زرینکوب
عکس: برج رسکت