نویسندگان
تبلیغات
کد HTML تبلیغ
WELCOME

اصلا حوصله نداشت اعصابش درب و داغان بود ،یک سالی می شد که زنش گیر داده بود به مشروب خوردنش و می گفت بزارش کنار ،فیلتر سیگار را با انگشت شصت و اشاره پرت کرد بیرون و از توی پاکت یکی دیگه بیرون کشید و روشن کرد.زنش می گفت بچه هات بزرگ شده اند اگر متوجه شوند خیلی بد خواهد شد.متوجه بشن چکار کنم تو چرا متوجه نیستی زن،گرفتارم مگه میشه با این چندماه و چند تا ماهی خرج زندگی رو جفت و جور کرد چرا نمی فهمی ،چرا سر به سرم میذاری.زنه هم می گفت خب تو که تو خرجزندگی موندی چرا برا خودت خرج بیشتر اضافه می کنی اخه لعنتی این کوفتی رو بزار کنار.همیشه برنامه همین بود ،تکرار ،تکرار….
کلبه ماهیگیری کنار ساحل به اش آرامش می داد ،همانطور که نم نم از مشروبش می خورد گذشته ها یادش می امد .باباش می رفت از روستاهای اطراف مرغ و خروس و تخم مرغ می خرید و می آورد محلشان که روزهای دوشنبه بازار بود می فروخت یا به شنبه بازار انزلی یا بازارهای دوروبر.چند نفری از مردای روستا همین کار را می کردند.
پنجم دبستان را رفوزه شد قید مدرسه را زد دیگر توان درس خواندن را نداشت پدرش هم توان هزینه مدرسه رفتن را،حالا که با خودش بالا پائین می کند می بیند از بقیه همکلاسی هایش زیاد عقب نمانده همه آنها به نحوی یه زندگی دارند مثل او اما با سخت جانی بیشتر و تاب وتوان بیشتر برای ادامه زندگی.رفته بود دنبال کار از همان کودکی ،همه جور کاری از گرفتن مرغابی ،ماهی شاگرد بنا و پادوی مغاز ه و آرش چسبید به صیادی .اوایل خوب بود ماهی های خاویاری درآمد خاورش بد نبود اما وقتی صید آنها توسط صیادهای معمولی ممنوع شد کمی اوضاع ناجورشد چون حق صید این ماهی ها فقط با شیلات شد.
یک ساعتی می شد که با شریکش سعید تورهایشان را پهن کرده بودند و بعدش سعید رفت منزلش و پرسیده بود اردشیر تو نمی روی ،گفت چند تا استکان بزنم بعد برم.
یاد بچه هایش امیر و رویا افتاد ،بعد از او اونا جه کار می کردند خدا بزرگه ،مگه من چه کار کردم کسی رو نداشتم اونام مث من هر چی میخواد بشه بشه.
یک ماهی میشد که تصمیم اش را گرفته بود :باید تمومش کنم ،خسته شدم دیگه اصلا حال و حوصله ادامه این زندگی را ندارم.بلند شد تلو تلو می خورد ،چشماش تار شده بود و اطراف را نمی توانست واضح ببیند.یک آن نشست صدای آرام برخورد موج ها با ساحل بردش به خلسه، این صدا را خیلی دوست داشت به او آرامش می داد حتی صدای دریای توفانی را هم دوست داشت به اش آرامش می دادند اما حالا چی؟
این صدا هم خسته اش کرده بود،این زندگی ،این زن و حتی این بچه ها.دیگه حال و حوصله هیچ چیزی را نداشت،حالش از همه اینها به هم می خورد.غرغرهای زنش بیشتر شاکی اش می کرد واز خودش بیشتر که اصلا زنده بود.دوباره بلند شددر کومه را که سمت دریا بود باز کرد به زور سرپا بود ،شیشه را برداشت و ته مانده اش راهم سر کشید و طناب را از زیرتخته های کف برداشت و یک سرش را حلقه کرد و سر دیگرش را به دیرک افقی سقف محکم گره زد،چهارپایه را برداشت و حلقه را انداخت دور گردنش و رفت روی چهار پایه. به دریا نگاه می کرد ،به جائی که سالهایی از زندگی اش را باآن دست و پنجه نرم کرده بود و شبهائی که با ترس و وحشت با اون مبارزه کرده بود .صبحهائی که بالا پایین پریدن ماهی ها در تورهایش خنده بر لبهایش نشانده بود. به دریا نگاه کرد و اشک از گوشه چشمهایش سرریز شد،رویا و امید در دوردستها دیده می شدند و زنش…….هق هق گریه اش سکوت شبانه ساحل را شکست و چهارپایه را از پایش پرت کرد،آویزان شد تلو تلو خورد اما نه از مشروب.چشمهایش هنوز به دریا نگاه می کردند.

ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی (www.karkan.ir)

آرشیو مطالب
ارسال نظر جديد
در زمینه‌ی انتشار نظرات مخاطبان رعایت چند مورد ضروری است:
  • لطفاً نظرات خود را با حروف فارسی یا گیلکی تایپ کنید.
  • نظرات در ارتباط با همین مطلب باشد در غیر اینصورت از « فرم تماس با مدیریت » استفاده کنید.
  • «مدیر سایت» مجاز به ویرایش ادبی نظرات مخاطبان است.
  • از انتشار نظراتی که حاوی مطالب کذب، توهین یا بی‌احترامی به اشخاص، قومیت‌ها، عقاید دیگران، موارد مغایر با قوانین کشور و آموزه‌های دین مبین اسلام باشد معذور یم.
  • نظرات پس از تأیید مدیریت سایت منتشر می‌شود.



جستجو
مدیریت
سایت کرکان بندرانزلی با دامنه
www.kargan.ir
نیز در دسترس می باشد.
مرحوم تقی کرکانی خان قدیم کرکان

روستای کرکان در منطقه جلگه ای و در کنار جاده کپورچال-آبکنار واقع شده دارای نسق 85 ساله (تاتاریخ 1363 شمسی)بوده و از نظر ثبتی جزء بخش 7 حومه انزلی و سنگ شماره 6 میباشد و مسافتش تا کپورچال 7 کیلومتر و تا انزلی 27 کیلومتر است . . .

تبلیغات
HTML
محبوب ترین مطالب
بازدید از سایت