بمناسبت دهمین سال تولد وبلاگ سابون:
گاهی مینشینیم به بازنگاری اینجا، مهر هشتاد و نه، بهمن نود، اردیبهشت نود و یک… نوشتهها هستند، همین جور ردیف زیر هم، با تاریخ و ساعت، و کامنتها.
مثل سنگ قبرها، همان جور به نظم، همان جور با تاریخ تولد و وفات، همان جور با یک عالمه حرف و باز در سکوت، با همان گلهای پرپر، سینیهای حلوا و خرما، شمعهای نیمسوخته.
نوشتهها، بیوفایند.
به تو که میخوانی اِشان نمیگویند که نویسنده برای نوشتنشان چه کشیده. نمیگویند که فلان نوشته که یک عالمه ، حاصل کدام شبگریه بوده، کدام شبی مردن و صبح، باز زنده شدن. نمیگویند نوشتههای بیرمق، نوشتههای قدر نادیده، تکافتاده، متروک، از کدام لحظههای شوق آفرینش آمدهاند، لحظههایی که سرد شدند در خوانده نشدن، نافهمیدن.
نمیگویند فاصلهی بین دو نوشته اگر از یک روز رسیده به یک ماه، از سی شب و سی روز ناگوار بوده، از آن وقتهایی که آنقدر هَمهَمه هست توی سرت که صدای خودت را هم نمیشنوی، یا از آن وقتهای نفسگیر که سِتَروَن میشوی، بیزایش، بیکلمه، بیاثر.
یا اصلا رفتهای سفر، دلات خوش بوده و سرت گرم، نیاز نداشتی به نوشتن هیچ.
نوشتهها، بیوفایند.
پردهای آهنی که کنار نمیرود، سنگی خوشنقش و نگار، که به تو نمیگوید آنکه آن زیر خوابیده، که بوده، چه کرده و چهقدر از اندوه و لبخند دنیا سهم برده است. داریم فکر میکنیم که سهم امان از خیلی از آدمهای دوستداشتنیامان؛ شده نوشته، شده سابون کاری… .
داریم فکر میکنیم که چقدر دست سخاوتمندترین نوشتهها هم از آنان!، دانستن ایشان! خالیست… .
روزها رفتند و من دیگر خود نمی دانم کدامینم
آن منِ سرسختِ مغرورم یا منِ مغلوبِ دیرینم؟؟
منبع:khan.ir
گردآورنده: سایت کرکان بندرانزلی