ساکت .بابا لعنتی ها ساکت.صدای یکی از بچه ها برو باباتوکه نمی تونی مبصر باشی.
ساکت باشین،اسمتونو روی تابلو می نویسم ها.
از بیرون هم در کلاسو باز می کردند ویه چیزائی می گفتند.آقای سعیدی گفته هر هفته بایستی یک نفر از بچه ها مبصر باشد تا ببینم از بین شما ها در زمان مبصر بودن کدامیک بهتر می تواند کلاس را اداره کند همان او تا آخر سال مبصر خواهد بود.
کلاس سوم دبستان بودیم این اوضاع بلبشوی کلاس می توانست ناشی از دو چیز باشد شلوغی بیش از اندازه بچه ها یا بیعرضگی من،خیلی کلافه بودم بچه های کلاس های دیگر هم سر به سرم می گذاشتند و هی در کلاس را باز می کردند و شلوغ بازی در می آوردند.
چاره ای نبود رفتم در را بستم و پشت در ماندم وهر فشاری از بیرون را که به در وارد می شد تحمل می کردم تا در را نتوانند باز کنند اما زور من کمتر از فشار آنها بود وگاها در نیمه باز می شدو بچه ها آقای سعیدی را می دیدند دارد به در فشار می آورد و چون من پشتم به در بودم نمی دیدمش و از خنده بچه ها از این وضعیت اصلا متوجه نبودم که به چه چیزی می خندند،در همین کش و قوس در با فشار باز شد ومن پرت شدم سمت دیوار،برگشتم ببینم کیه دیدم ای وای آقای سعیدی بود آمد داخل و گفت آهای پیر مرد داری چکار میکنی بعدا که در دوره راهنمائی هم دبیر ما بود همیشه برای صداکردن من از لفظ پیرمرد استفاده می کرد،گفت برو بشین سرجات از مبصر بودن رفوزه شدی برای چی درو هل میدادی و نمیذاشتی بیام داخل، ماجرا را گفتم گفت برو بشین.رو به کلاس گفت ساکت حرف نباشه وبه من گفت بهتره همان شاگرد زرنگ باشی تا مبصر.
همیشه مبصرها از بچه های فد بلند و پرزور و گاها تنبل انتخاب می شدند و انتخاب مبصر به صورت عادلانه امکان پذیر نشد.
.
ارسالی : آقای رحیم احمدجوی کپورچالی
ایمیل نویسنده : rak40ea@yahoo.com
منبع: سایت کرکان بندرانزلی (www.karkan.ir)